حقیقت عقل از نگاه اسلام
منصور پورخلیلی
عقل از نظر آموزههای وحیانی در برترین جایگاه قرار دارد؛ زیرا بنیاد دین و حیا دانسته شده است؛ به این معنا که کسی که عقل ندارد یا از آن بهره نمیگیرد و به سفاهت دچار است، دین و حیا ندارد و فاقد اصولی است که افکار و رفتارش را سامان دهد. بنابراین، هر کسی که مدعی افکار و رفتار صحیح است میبایست از عقل بهرهمند باشد و از آن به خوبی بهره گیرد.
در نوشتار حاضر نقش و ارزش و اهمیت عقل در آموزههای دینی و جایگاه دین و حیا در قبال آن تشریح شده است.
* * *
حقیقت عقل در عوالم هستی
واژه عقل در اصل به معنای ابزاری برای بستن است؛ از همین رو، پای بند شتر را «عقال» گویند: العِقالُ، الحَبلُ الذي يعقَلُ به البعيرُ؛ عقال ریسمانی است که بدان شتر بسته میشود. واژه العُقَّالُ نیز به معنای انقباض شدید همراه با ورم است که به سبب شدت بسته شدن و عدم حرکت در عضلات بهویژه در هنگام بیماری ایجاد شده و بسادگی درمان نمیشود.
هر انسانی دارای نفس است. این نفس همان روح الهی دمیده شده در کالبد انسانی است.(حجر، آیه 15؛ ص، آیه 72؛ سجده، آیه 9؛ شمس، آیه 7) از همین رو، نفس انسانی دارای همه صفات الهی است. پس نفس به یک معنا دارای همه قوای الهی است؛ زیرا هر صفتی از صفات الهی به معنای قوتی از قوای الهی است. در نفس انسانی قوه جاذبه رحمانی و قوه دافعه جلالی الهی که موجب ایجاد، بقا و حفاظت از آفریدههاست، در نفس انسانی، به شکل شهوت و غضب تنزل وجودی یافته است.
همچنین حکمت و مشیت الهی که موجب مقدرات و تقدیر امور و ماهیت یابی چیزهاست، در نفس انسانی به شکل قوه عاقله در انسان ظهور یافته است؛ زیرا خدای حکیم با مشیت خویش اراده میکند تا هر چیزی بر اساس حکمت متعالی الهی، ماهیتی خاص در مراتب متنوع و متعدد هستی از قلم، لوح محفوظ، امالکتاب، عالم روح، عالم مثال، عالم ماده تحقق وجودی یابد. بر همین اساس، عقل کلی همان «محدودیت آفرین» و «تقدیرآفرین» هستی، نخستین مخلوق الهی قلمداد میشود؛ زیرا این عقل کلی است که بر اساس حکمت و مشیت و اراده الهی، قدر و اندازه هر چیزی را مشخص میکند و بهعنوان «تقدیر» به آن ماهیت وجودی میبخشد. در حقیقت «قدر کلی» با عقل الهی انجام میشود که نخستین مخلوق است. از آنجا که حقیقت محمدی(ص) در مقام نوری و روحی، نخستین مخلوق الهی است، میتوان گفت که عقل کلی همان حقیقت محمدی(ص) است. پس تقدیر هر موجودی در قدر کلی به عقل محمدی(ص) است که برای هر چیزی مقدر کرده است.
باید توجه داشت که در روایات اولین خلقت به مواردی چون موارد زیر نسبت داده شده است: اول ما خلق الله العقل؛ اول ما خلق الله نوری؛ اول ما خلق الله روحی؛ اول ما خلق الله القلم؛ اول ما خلق الله ملک کروبی.(شرح اصول کافی ملاصدرا ص17؛ شرح مقدمه قیصری استاد سید جلالالدین آشتیانی ص223- 224 و پاورقیهای آنان)
بنابراین، میتوان از این روایات نتیجه گرفت که نخستین و اولین آفریده الهی همان حقیقت محمدی(ص) است که به یک معنا عقل و نور و روح و قلم و مَلَک کروبی است. این حقیقت محمدی(ص) در مراتب هستی تنزلات و تجلیات داشته و بر اساس همان تنزلات، حالات و اسماء گوناگونی گرفته است؛ چنانکه یک حقیقت همچون نفس را با توجه به مراتب یا قوای آن به نامهای گوناگونی همچون نفس ناطقه، نفس عاقله، قلب، فؤاد و مانند آنها مینامند.
عقل، عقال افکار و رفتار انسان
از آنجا که نفس انسانی دارای صفات الهی از جمله حکمت و مشیت است، برای هر چیزی مقدراتی را مشخص میکند و آن را در آن دایره میبندد و محدود میسازد. از همین رو عقل در انسان مسئولیت دارد تا قوای نفسانی را در چارچوب حکمت و مشیت کلی الهی، ساماندهی و محدود سازد و دایره عمل او را ببندد تا از آن تعدی و تجاوز نکند؛ زیرا ساختار خلقت بشر بهویژه با توجه به انفعال محض ماده دنیوی، بهگونهای است که گرفتار افراط و تفریط میشود. بنابراین، مسئولیت عقل بهعنوان نخستین و برترین آفریده در نفس انسانی نیز همین است که «تقدیر» هر چیزی را معلوم و مشخص دارد و اجازه سرکشی و تعدی به قوای جاذبه و دافعه یعنی شهوت و غضب ندهد. پس عقل در انسان به یک معنا عقالکننده قوای دیگر است تا از تقدیری که مبتنی بر حکمت و مشیت الهی است، خارج نشود و بیرون از دایره عبودیت عمل نکند؛ زیرا دستیابی انسان به کمالاتی که او را در مقام خلافت الهی قرار میدهد تنها در گرو عبودیتی است که خدا برای انسان در ذاتش قرار داده و در مقام تشریع نیز خواسته تا آن را پیگیری کرده و در چارچوب اسلام که عقل و نقل آن را کشف میکند، بدان ظهور و بروز دهد.(ذاریات، آیه 56؛ بقره، آیات 21 و 30 و 31؛ روم، آیه 30)
بر همین اساس امام صادق(ع) در تفسیر حقیقت عقل که در نفس انسان است، آن را ابزار قرار گرفتن انسان در طریقت بندگی و عبودیت الهی میداند که بازتاب و نتیجه چنین بندگی دستیابی به کمالاتی است که در آخرت به کسب بهشتهای هشتگانه گوناگون میانجامد. در روایت است: از حضرت صادق(ع) سؤال شد: «عقل چيست؟» فرمود: عقل آن است كه به وسيله آن خداى رحمان پرستش شود و بهشت به دست آيد. راوى گويد: عرض كردم: «پس آنچه معاويه داشت چه بود؟» حضرت فرمود: آن نيرنگ است، آن شيطنت است! آن نمايش عقل را دارد ولى عقل نيست.(الكافي، كلينى، ج۱، ص۱۱)
پس عاقل کسی است که افکار و رفتار خویش را با ابزار عقل میبندد و چارچوبهایی را برای آن قرار میدهد تا در یک مسیر صحیح و مفید حرکت کند و در علم و عمل به نتایج حکیمانهای برسد. بنابراین، عاقل اجازه نمیدهد نفس در افکار و رفتار خویش آزادانه هرگونه عمل کند و بدون محدودیت به هر جا برود و این شاخه و آن شاخه رفتار کند که ثمری جز لهو، لعب و لغو ندارد و از حکمت و هدف عالی و متعالی به دور است.
از نظر آموزههای قرآن، جاهل همان بیعقلی است که به سبب عدم بهرهمندی از قوه عاقله از این ابزار بهره نمیگیرد و گرفتار ظنون و شکوک علمیوتردید عملی در زندگی است که نتایج آن رفتاری غیرحکیمانه لهوی، لغوی و لعبی است. از همین رو، جهل به معنای بیخردی و بیعلمی به کار میرود و عقل در برابر هر دو نوع جهل قرار میگیرد.
البته اصطلاح دیگری که در قرآن، برای جاهل به کار میرود، سفاهت است؛ که سفاهت درجهای از جهالت بیعقلی و بیعلمی است؛ زیرا سفیه که برخی آن را نقیض حلیم دانستهاند، نوعی خفت و سبک عقلی است که شخص حرکاتی را انجام میدهد که سبک است، بهطوری که ناظر بیرونی آن را برخاسته از حلم نمیداند؛ زیرا حلم همان بردباری در رفتار است که برخاسته از عقلانیت باشد.
قلب، جایگاه عقل الهی
نفس با توجه به حالات و کارکردها و نیز تنزلات و تجلیات وجودی نامهای گوناگونی دارد که شامل قلب و فؤاد است.
عقل که مسئولیت تقدیر افکار و رفتار انسانی را بهعهده دارد، در نفس انسانی قرار گرفته است؛ اما وقتی بخواهیم به شکل دقیق به این جایگاه توجه و اشاره کنیم، باید به فؤاد و قلب توجه یابیم که مرتبهای از تجلیات و تنزلات و ظهورات نفس الهی انسان است.
از نظر قرآن، این قلب است که مسئولیت تعقل را بهعهده دارد و به ساماندهی و تقدیر افکار و رفتار بر اساس حکمت و مشیت الهی میپردازد.
از آنجا که نفس انسانی ممکن است در شرایط دنیوی تحت تأثیر هواهای نفسانی غضب و شهوت یا وسوسههای دشمنان بیرونی چون شیطان ،گرفتار «دفن» شود، لازم است تا انسان در همان حالت تسویه و اعتدالی بماند که خدا برای نفس قرار داده است؛ زیرا اگر چنین شود و نفس انسانی در همان حالت استواء باقی بماند همچنان میتواند از نرمافزار و حجت باطنی فطرت برخوردار بوده و از الهامات سود برد؛ زیرا این الهامات و نرمافزار و حجت باطنی، حق و باطل را به او نشان میدهد و گرایش وگریزشهای او را شکل میدهد.(شمس، آیات 7 و 8)
اما اگر تحت تأثیر هواهای نفسانی که دشمنترین دشمنان انسان است: أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ(تنبیه الخواطر، ورام بن ابىفراس، ج ۱، ص ۵۹؛ بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج ۶۷، ص ۶۴؛ حكمتنامه پيامبر، محمدی ریشهری، ج ۷، ص ۴۱۸) یا وسوسههای شیطانی ابلیس از بیرون قرار گیرد(ناس، آیه 5)، نفس در زیر خروارها گناه و فجور و دریدگی محدودیتها و مقدرات الهی دفن میشود(شمس، آیات 7 تا 10) و آنگاه دیگر ابزارها و منابع معرفتی و شناختی و ادراکی و گرایش او از کار میافتد و ظهور و بروزی نمییابد؛ به یک معنا قلب نفس از کارکرد تعقلی خویش خارج میشود و دیگر نمیتواند به مسئولیت تقدیر بر اساس حکمت و مشیت الهی بپردازد؛ زیرا از نظر قرآن، این قلب سلیم است که اگر در سلامت خویش باقی بماند میتواند به تعقل بپردازد و با تفقه و ژرفاندیشی در امور دادههای بیرونی را بر داده درونی و فطری عرضه کند و نتایج حقیقی و صحیح را به دست آورد و بر اساس علم و حکمت عمل کند؛ در غیراین صورت، قلب از کار افتاده، دیگر نه قابلیت تعقل و تفقه دارد و نه میتواند مهار و محدودیتی را برای دیگر قوای نفسانی ایجاد کند.(اعراف، آیه 179؛ حج، آیه 46)
از نظر آموزههای اسلامی، عقل انسانی، دارای توانایی و قدرت تقدیر و اندازهگیری دقیق بر اساس شاخصهای هدایت باطنی الهی یعنی فطرت است. با آنکه با فجور قلب سلیم از کار میافتد و عقلانیت از دست میرود، ولی همچنان در زیر خروارها گناه، نور حقیقت آن باقی و برقرار است؛ زیرا خلق الهی همچون فطرت و عقل و قلب هرچند که بیمار میشود و تغییر مییابد(رعد، آیه 11؛ انفال، آیه 53)، اما «تبدیل» در آن راه نمییابد(روم، آیه 30)؛ از همین روست که همچنان نفس الهی و عقل الهی باقی و برقرار در وجود انسانی است و قابلیت این را دارد که از آنجا بیرون کشیده شود و دوباره ظهور و بروز و تجلیات یابد.
بر اساس آموزههای اسلام، یکی از مسئولیتهای پیامبران، بیرون کشیدن دفائن عقول است؛ یعنی گنجینههای الهی عقلانی که در زیر خروارها گناه دفن شده است؛ چنانکه امیرمومنان علی(ع) میفرماید: وَ يُثيرُوا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقُولِ؛ و تا با شخم زدن دفینههای عقول ایشان را بیرون کشند.(نهجالبلاغه، خطبه 1)
پس در قلب مریض همچنان «دفائن العقول» وجود دارد و از میان نرفته است و قابلیت آن را دارد تا دوباره بیرون کشیده شود و به ظهور و بروز برسد.
دین و حیا تابع عقل
از نظر آموزههای قرآن، کارکرد اصلی عقل، تقدیر و تعیین افکار و رفتار انسانی در چارچوب حکمت و مشیت الهی است؛ یعنی قلب سلیم که مرتبهای از تجلیات نفس الهی در انسان است، مسئولیت دارد تا از عقل بهعنوان یک محدودیتساز در افکار و رفتار بهره گیرد و اجازه ندهد تا نفس انسانی به هر سمت و سوی کشیده شده و قوای خویش را به دور از حکمت و مشیت الهی به کار گیرد.
از همین جا دانسته میشود که دین و حیا به عنوان دو تقدیرکننده و تعیین و تحدیدکننده رفتارهای انسان هستند تابع عقل الهی هستند که در نفس انسانی قرار دارد؛ زیرا دین مجموعه کاملی از معارف و احکام در تبیین فلسفه و سبک زندگی انسان بر اساس حکمت و مشیت الهی است. این دین مجموعهای است که خدا از طریق پیامبران به انسان رسانده تا بهعنوان هدایت و حجت بیرونی و تشریعی و ظاهری عمل کند.
در حقیقت خدا برای هر موجودی دو هدایت تکوینی و تشریعی دارد که حجتهای باطنی و ظاهری الهی است. خدا در قرآن میفرماید که بر اساس حکمت و مشیت الهی، هر چیزی که خلق میشود نه تنها تمام توانایی و استعداد لازم برایش فراهم میشود، بلکه یک نرمافزار باطنی هدایتی در او نیز تعبیه و قرار داده میشود: رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى؛ پروردگار ما كسى است كه هر چيزى را خلقتى كه درخور اوست داده، سپس آن را هدايت فرموده است. (طه، آیه ۵۰)
این هدایت باطنی برای انسان و جنیان همراه با هدایت تشریعی و ظاهری است؛ زیرا شرایط این مخلوق پس از هبوط به زمین و دنیا بهگونهای است که لازم است تا از هدایتهای تشریعی ظاهری نیز بهرهمند شوند.(بقره، آیات 37 و 38)
از آنجا که عقل کلی در هستی و عقل جزیی انسان مسئولیت اندازهگیری در چارچوب حکمت و مشیت الهی را بهعهده دارد، بهطور طبیعی در مسئله هدایت تکوینی و تشریعی نقش اساسی را ایفا میکند. بنابراین، عقل کلی از جمله پیامبر(ص) در تنزل دنیوی مسئولیت تشریع را به عهده میگیرد و بهعنوان شارع ظهور میکند؛ چنانکه در باطن هر انسانی نیز بهعنوانهادی و شارع باطنی عمل میکند.
شکی نیست که حیا به معنای «بستن» و «انقباض»، خودداری از کارهایی است که به معنای ناپسند، قبیح و زشتی شهرت دارد.(مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، ص 270، «حیى») پس اگر نفس انسانی حیا میورزد، متأثر از عقل است؛ چنانکه دینداری و پذیرش محدودیتها و تکالیف در قالب احکام و قوانین نیز متأثر از همان عقل است.
به سخن دیگر، در هر نفس انسانی عقلی است که بطور هدایت فطری و تکوینی محدودیتهایی را در افکار و رفتار بر اساس حکمت و مشیت الهی را موجب میشود. همین عقل است که دین آسمانی را نیز بهعنوان محدودیتهای الهی میپذیرد و آن را به کار میگیرد. پس هر گاه در نفس و قلبی، عقل ظهور یابد و مسئولیت خویش را انجام دهد، بهطور طبیعی دنبال محدودیتهایی است که در اصطلاح امروزی از آن به دین و اخلاق یاد میشود؛ زیرا عقل اجازه نمیدهد تا انسان در افکار و رفتار، بیرون از دایره حکمت و مشیت الهی عمل کرده و به فجور و فحشاء و منکراتی بپردازد که خلاف دین و حیا است و به عبارت دیگر آزاد و یله باشد.
از همین رو کسی که بیدینی میورزد و بر اساس آموزههای وحیانی و تکالیف آن عمل نمیکند، انسانی سفیه دانسته میشود که عقل او گرفتار سبکی و خفت شده و مسئولیت خویش را انجام نمیدهد؛ خدا بر همین اساس میفرماید: و هیچکسی از ملت ابراهیم و آیین آن بر نمیتابد، مگر آنکه نفس خویش را دچار سبکی کرده و عقل را خوار داشته باشد.(بقره، آیه 130)
به هر حال، بر اساس آموزههای اسلام، عقل بنیاد هر محدودیت و قدر و تقدیری است که در افکار و رفتار انسان پدید میآید؛ از همین رو بنیاد دینداری و حیا و محدودیتهای اخلاقی را همان عقل دانسته است. امیرمومنان علی در اینباره میفرماید: جبرئيل بر آدم نازل شد و گفت: اى آدم من مأمور شدهام كه تو را در انتخاب يكى از سه چيز مخير سازم. پس يكى را برگزين و دوتا را واگذار. آدم گفت: چيست آن سه چيز؟ گفت: عقل و حيا و دين. آدم گفت: عقل را برگزيدم. جبرئيل به حيا و دين گفت: شما بازگرديد و او را واگذاريد. آن دو گفتند: اى جبرئيل ما مأموريم هرجا كه عقل باشد با او باشيم. گفت: خود دانيد و بالا رفت.(اصول کافی، كِتَابُ الْعَقْلِ وَ الْجَهْل، ج 1، ص 10)
البته باید توجه داشت که عقل بنیاد دین و حیا است و محدودیتهایی که ما بر اساس دین یا حیا میپذیریم همان محدودیتهایی است که عقل آن را تجویز میکند؛ زیرا آن را مطابق حکمت و مشیت الهی و مفید به حال انسان میداند؛ زیرا انسان جز از طریق همین محدودیتها و مقدرات نمیتواند به کمالات خویش دست یابد و به مقام خلافت الهی برسد.
عقلانیت کامل در حجت ظاهری
برخی از روایات اسلامی عقل را بهعنوان حجت باطنی و پیامبران را بهعنوان حجت ظاهری دانسته است. امام کاظم(ع) میفرماید: یَا هِشَامُ إِنَّ لِلهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّهًًْ ظَاهِرَهًًْ وَ حُجَّهًًْ بَاطِنَهًًْ فَأَمَّا الظَّاهِرَهًُْ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّهًُْ وَ أَمَّا الْبَاطِنَهًُْ فَالْعُقُول؛ ای هشام برای خدا در مردمان بر مردمان دو حجت است، حجت ظاهری و حجت باطنی؛ اما حجت ظاهری همان رسولان و پیامبران و امامان هستند؛ و اما حجت باطنی همان عقلهاست.(کافی، ج 1، ص 16)
باید توجه داشت، وقتی ما از حجت باطنی به نام عقل و حجت ظاهری به نام پیامبران و امامان سخن به میان میآوریم، مراد این نیست که حجت ظاهری فاقد عقلانیت است؛ زیرا چنانکه بیان شد عقلی که در انسان حضور دارد، تنزلات تجلیات همان عقل کل است؛ همچنان که حجتهای ظاهری که پیامبران در قالب شرایع آسمانی آوردهاند، همگی تجلیات تنزلاتی همان عقل کل است.
از آنجا که دانسته شد عقل کلی همان حقیقت محمدی(ص) است که در قالب هدایتهای تشریعی پیامبران تجلیات تنزلی یافته است. بنابراین، حجت ظاهری چیزی جز تجلیات همان عقل کلی نیست.
بهنظر میرسد که حجت ظاهری از جهت عقلانیت و ظهورات آن قویتر از عقل جزیی است که در انسان است؛ زیرا عقل کلی در حجت ظاهری بهویژه در خود پیامبر(ص) و امامان(ص) در تمامیت خویش ظهور یافته است. بنابراین، همانطوری که پیامبران با شخم زدن قلب و نفس انسانی، دفائن عقول را بیرون میکشند، پیامبر اکرم(ص) و امامان معصوم(ع) در این امر قویتر از همگان هستند.