حضرت عشق...
سعید بیابانکی
به نام عشق که زیباترین سرآغاز است
هنوز شیشه عطر غزل درش باز است
جهان تمام شد و ماهپارههای زمین
هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است
هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت
که عشق حادثهای خانمانبرانداز است
پدر نگفت چه رازی است اینکه تنها عشق
کلید این دل ناکوک ناخوشآواز است
به بام شاه و گدا مثل ابر میبارد
چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است
بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق
چرا که سنگ صبور است و محرم راز است
ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
کبوتری که زیادی بلندپرواز است
ای شرقی همیشه...
هادی خورشاهیان
ای شرقی همیشه که شعرم برای توست
در بیت بیت هر غزلم رد پای توست
احساس میکنم که کمی دوست داریام
تنها دلیل منطقیام چشمهای توست
گویا مرا به نام حقیقی صدا زدی
باور کنم ـ پرنده من ـ این صدای توست؟
حال و هوای چشم تو شعر مرا سرود
شعرم همیشه حاصل حال و هوای توست
همواره انتهای غزل خوب میشود
وقتی که انتهای غزل ابتدای توست
در ابتدای چشم تو شعری شروع شد
شعری که بیتهای قشنگش برای توست
راز
فاضل نظری
عقل بیهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شاید و اما دارد
با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت
سر سربسته چرا این همه رسوا دارد
در خیال آمدی و آینه قلب شکست
آینه تازه از امروز تماشا دارد
بس که دلتنگم اگر گریه کنم میگویند
قطرهای قصد نشان دادن دریا دارد
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخنها که خدا با من تنها دارد