kayhan.ir

کد خبر: ۲۱۶۴۳۵
تاریخ انتشار : ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۲۱:۵۳

تو روح پاک مسیحى، تو دست موسایى(چشم به راه سپیده)



تو بایدی و یقینی
حریرِ نور غریبش، بر این رواق می‌افتد
اگرچه ماه شبی چند در محاق می‌افتد
تو بایدی و یقینی، نه اتفاقی و شاید
تو سرنوشت زمینی، که اتفاق می‌افتد
تو «ماه»ی و شده فواره برکه‌ای به هوایت
بگو نمی‌رسد؛ آیا از اشتیاق می‌افتد؟
به روی طاقچه، گلدان تازه می‌نهم اما
به هر دقیقه گلی گوشه اتاق می‌افتد
... بهار می‌رسد اما، چه فرق می‌کند آیا
برای شاخه خشکی که در اجاق می‌افتد؟
محمدمهدی سیار
بهار رؤیا
تو آفتاب یقینى، بهار رویایى
طراوت گل سرخى، نسیم صحرایى
 تو ابر منقلب چشم‌هاى پرهیزى
تو قطره قطره باران ناشکیبایى
 تو فصل رویش عشقى، نگاه مجنونى
 تو آبشار صمیمیتى، تو لیلایى
تو نرم و سبز و لطیفى، تو موج احساسى
 تو روح پاک مسیحى، تو دست موسایى
 تو لحظه‌هاى خوش خاطرات شیرینى
تو باغ عاطفه‌هایى، امید فردایى
 تو جلوه سحرى، آبروى انسانى
 تو نور روشن صبحى، تو جام صهبایى
 تو گرم باده عشقى، بهار زیستنى
 تو شور و شوق شقایق به دشت دل‌هایى
 تو شعر خواجه شیراز و شمس تبریزى
 تو معنى کلمات همیشه زیبایى
محمد عزیزى
ای زائر تنهای ...
ای منجی دل‌های خزان‌دیده کجایی
کی می‌رسد آن جمعه موعود بیایی
 ای نبض زمان ذکر دعای فرج تو
مافوق مکان در نظر اهل ولایی
 کنزُ‌الفقرایی و همانند نداری
تو رحمت موصوله احسان خدایی
 عیب از دل ما نیست گرفتار تو هستیم
عیب است کریمان که برانند گدایی
 ای زائر تنهای سحرهای مدینه
دلسوخته از روضه اُم‌النجبایی
باید که تقاص دم مظلوم بگیری
چون منتقم خون امام‌الشهدایی
 یک جمعه بیایی همه باشیم کنارت
گر میل کنی یا که اراده بنمایی
 احسان محسنی‌فر
‬‬مثنوى عشق
 بیا که با تو بهاران ز راه مى‌آید
 سوار توسن مهر و پگاه مى‌آید
 تو از عشیره آب و گیاه و خورشیدى
 در آسمان خیالم چو مهر و ناهیدى
 سحر ز شرم نگاهت به حیرت افتاده است
 ز مهر گرم نگاهت به حیرت افتاده است
 سحر به بوى تو پلکش گشوده مى‌گردد
 درون شط سپیده غنوده مى‌گردد
 هنوز حرف دل شاعران امروزى
 هنوز مثل چراغ سپیده مى‌سوزى
نگاه آینه‌ها هم به حیرت افتاده است
 ز حسن روى تو یوسف به غیرت افتاده است
 نگاه چشم تو آشوب مى‌کند برپا
 خوشا کسى که شود بر نگاه تو شیدا
 ز ایل پاک سحرزاد روزگارانى
 تو از قبیله گل وز تبار بارانى
 بهار بى‌تو عزیزم کجا صفا دارد
 بیا که بى‌تو و چشمت دلم عزا دارد
 به مهر پیک بهاران به خانه‌ات برگرد
 که بى‌حضور نگاهت خموشم و دلسرد
محسن عقیلى‌زاده
شکوفه صبح
اى کاش که انتظار معنى مى‌شد
بی‌تابى جویبار معنى مى‌شد
وقتى که سحر شکوفه صبح دمید
با آمدنت بهار معنى مى‌شد
کریم على‌زاده
قصد زیارت
مولای‌ من‌ ای‌ از تبار آب‌ و باران
روح‌ لطیف‌ سبز هر فصل‌ بهاران‌
در التهاب‌ لحظه‌های‌ بی‌تو بودن‌
همچون‌ یتیمانیم‌، سر در گریبان‌
سوز دل‌ یاران‌ شفایش‌ یک‌ نگاه‌ است
از سوی‌ تو ای‌ گمشده‌ از چشم‌هامان‌
مولای‌ من‌، مولای‌ من‌! آتش‌ گرفتم‌
چون‌ هیمه‌ای‌ سوزان‌ میان‌ باد و طوفان‌
پای‌ برهنه‌، می‌روم‌ در وادی‌ عشق
مقصد تویی‌ ای‌ آرزوی‌ هر مسلمان‌!
در ازدحام‌ اشک‌ و غم‌ با شب‌ نشستم‌
شاید ترا یابم‌ ترا ای‌ ماه‌ تابان‌!
قصد زیارت‌ می‌کنم‌ یارب‌ مدد کن‌
تا بشنوم‌ من‌ از حبیبت‌ صوت‌ قرآن‌
دردآشنایم‌ با شما ای‌ سوته‌دل‌ها
لطف‌ خدا را دیده‌ام‌ در ندبه‌هاتان‌
آدینه‌ها بوی‌ خدا و عشق‌ دارند
آدینه‌ صبحی‌ می‌رسی‌ خورشید رخشان‌
زهرا یزدان‌پناه‌