آدینهها بوی خدا و عشق دارند(چشم به راه سپیده)
ظهور خواهد کرد
خدا اشاره کند او ظهور خواهد کرد
کسی که قلب زمین را صبور خواهد کرد
کسی که مثل کسی نیست جمعه میآید
و این به ذهن شما هم خطور خواهد کرد...
؟؟؟؟
بوی خدا و عشق
مولای من ای از تبار آب و باران
روح لطیف سبز هر فصل بهاران
در التهاب لحظههای بی تو بودن
همچون یتیمانیم، سر اندرگریبان
سوز دل یاران شفایش یک نگاه است
از سوی تو ای گمشده از چشمهامان
مولای من، مولای من! آتش گرفتم
چون هیمهای سوزان میان باد و طوفان
پای برهنه، میروم در وادی عشق
مقصد تویی ای آرزوی هر مسلمان!
در ازدحام اشک و غم با شب نشستم
شاید ترا یابم ترا ای ماه تابان!
قصد زیارت میکنم یارب مدد کن
تا بشنوم من از حبیبت صوت قرآن
آدینهها بوی خدا و عشق دارند
آدینه صبحی میرسی خورشید رخشان
زهرا یزدانپناه
در رکاب تو !
اگر که بیتو بیاید بهار خواهم مرد
بیا وَ گرنه در این انتظار خواهم مرد
اگر که بى تو بیاید بهار، خواهم مرد
به روى گونه من، اشک سالها جارى است
و زیر پاى همین آبشار، خواهم مرد
نیامدى و خدا آگه است، من هر روز
بهاشتیاق رخَت چند بار خواهم مرد
خبر رسید که تو با بهار مىآیى
در انتظار تو، من تا بهار خواهم مرد
پدر که تیغ به کف رفت، مژده داد که من
به روى اسب سپیدى، سوار خواهم مرد
تمام زندگى من در این امید گذشت
که در رکاب تو با افتخار خواهم مرد
پدر که رفت به من راستْ قامتى آموخت
به سان سَرو سَهى، استوار خواهم مرد
محسن حسنزاده لیله کوهى
؟؟؟
بهار رویا
تو آفتاب یقینى، بهار رویایى
طراوت گل سرخى، نسیم صحرایى
تو ابر منقلب چشمهاى پرهیزى
تو قطره قطره باران ناشکیبایى
تو فصل رویش عشقى، نگاه مجنونى
تو آبشار صمیمیتى، تو لیلایى
تو نرم و سبز و لطیفى، تو موج احساسى
تو روح پاک مسیحى، تو دست موسایى
تو لحظههاى خوش خاطرات شیرینى
تو باغ عاطفههایى، امید فردایى
تو جلوه سحرى، آبروى انسانى
تو نور روشن صبحى، تو جام صهبایى
تو گرم باده عشقى، بهار زیستنى
تو شور و شوق شقایق به دشت دلهایى
تو شعر خواجه شیراز و شمس تبریزى
تو معنى کلمات همیشه زیبایى
محمد عزیزى
شکوفه صبح
اى کاش که انتظار معنى مىشد
بیتابى جویبار معنى مىشد
وقتى که سحر شکوفه صبح دمید
باآمدنت بهار معنى مىشد
کریم على زاده
برگرد
سر سبزترین بهار برگرد
ای صاحب ذوالفقار برگرد
این جمعه گذشت بیتو مولا
مردیم ز انتظار برگرد
شبهای سه شنبه جمکران باش
حتما سر آن قرار برگرد
دلگیرم از این قبیله عمریست
من خستهام ای سوار برگرد
مانند کویر تشنه کامم
یک بار فقط ببار برگرد
با دست خودت امید را باز
در سینه من بکار برگرد
بهزاد پودات