فرانسیس فوکویاما، نظریهپرداز معروف آمریکایی:
آمریکا از درون پوسیده؛ عوامل انحطاط پابرجاست
یک نظریهپرداز معروف علوم سیاسی طی جدیدترین مقاله خود در نشریه آمریکایی «فارین افرز»، بار دیگر اذعان کرد که عوامل انحطاط آمریکا همچنان پابرجا بوده و این کشور از درون در حال پوسیدن است.
طی یک سال اخیر، بسیاری از پژوهشگران و نظریهپردازان آمریکایی نسبت تسریع فروپاشی آمریکا هشدار دادهاند. در جدیدترین مورد نیز «فرانسیس فوکویاما» نظریهپرداز برجسته آمریکایی و نویسنده کتاب معروف «پایان تاریخ و آخرین انسان»، در مقالهای تحت عنوان «پوسیده از درون؟»در وبگاه نشریه «فارین افرز»، به این پرسش پرداخته است که «چگونه روند انحطاط سیاسی آمریکا در دوران ترامپ شتاب گرفت؟».
فوکویاما در این مقاله نوشته است: من در سال ۲۰۱۴ در فارن افرز مقالهای نوشتم و نسبت به روند اضمحلال و فروپاشی سیاسی که در ایالات متحده ریشه دوانده بود، ابراز گلایه کردم؛ جایی که نهادهای حاکم به طور فزایندهای ناکارآمد میشدند. من نوشتم: ترکیبی از تَسَلُّب فکری و قدرت بازیگران سیاسی پرنفوذ از اصلاح آن نهادها جلوگیری میکند. و هیچ تضمینی وجود ندارد که بدون شوک بزرگی، وضعیت به حالت سامانیافتگی سیاسی تغییر کند. وی میافزاید: سال 2016 در حقیقت، آمریکاییها آغوش خود را -دستکم بهاندازه کافی برای فرستادن ترامپ به کاخ سفید گشودند. و اوضاع واقعاً بدتر شد و روند زوال با سرعتی حیرتانگیز و در مقیاسی که پیشبینیاش آن زمان دشوار بود ادامه یافت و در تحولاتی مانند حمله اوباش به کنگره ایالات متحده در ۶ ژانویه -شورشی که توسط رئیسجمهور ایالات متحده تحریک و ترغیب شد- به اوج خود رسید.
فوکویاما میافزاید: در همین حال، بسترهای موجودی که زمینهساز این بحران بودهاند بیهیچ تغییری پابرجا هستند. دولت آمریکا همچنان در سیطره نخبگان سیاسی قدرتمندی است که عرصه سیاست را در راستای منافع گروهی خود تفسیر و تحریف کرده و مشروعیت نظام حاکم را تضعیف میکنند و بدینسان سیستم هنوز به سختی تن به اصلاح خود میدهد.
در این میان دو پدیده نوظهور اوضاع را به شدت وخیمتر کرده است: نخست، فناوریهای جدید ارتباطی به روند محو شدن بنیانهای مشترک حقیقی برای سنجش دموکراتیک کمک کردهاند، و دوم، آنچه پیشتر اختلافهای سیاسی بین دو جناح آبی و قرمز بود، به دوپارگی هویت فرهنگی رسیده است. فوکویاما میافزاید: بزرگترین رابطه واحد میان احساسات موافق و مخالف ترامپ، تراکم جمعیت است. این کشور دو شقه شده است؛ یکسو مناطق آبیرنگ شهری و حومهشهری، و یک سو مناطق قرمز رنگ روستایی و دور از شهر. امری که منعکسکننده یک شکاف فرهنگی بزرگ بر سر ارزشهای متمایز است، شکافی که در بسیاری از کشورها غیر از آمریکا نیز تکرار شده است. قبیلهگرایی در جناح چپ نیز وجود دارد و ریاست جمهوری بایدن شاهد اختلافهای عمدهای خواهد بود که میان طیفهای مختلف حزب دموکرات پدیدار میشود، اتفاقی که هرگز برای جمهوری خواهان در زمان ترامپ رخ نداد. در پایان این مقاله آمده است: ترامپ هدیهای عظیم به اقتدارگرایانی مانند ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه و شی جین پینگ، رئیسجمهور چین تحویل داده است: یک آمریکای دو پاره، که دچار گرفتاری درونی و اختلاف نظر داخلی بر سر ایدهآلهای دموکراتیک خود است. ورود بایدن به کاخ سفید و تصاحب اکثریت هر دو مجلس کنگره برای ایالات متحده کافی نیست تا بتواند جایگاه بینالمللی خود را بهدست آورد، ترامپیسم باید طرد، و ریشهها و شاخوبرگهای آن مشروعیتزدایی شود، همانطور که مک کارتیسم دهه ۱۹۵۰ نامشروع شد.
نخبگانی که محافظ هنجاری در اطراف نهادهای ملی ایجاد میکنند باید قدرت خود را بازیابند و اقتدار اخلاقی خود را دوباره برقرار کنند.
اینکه آنها چگونه با این چالش روبهرو میشوند، سرنوشت نهادهای ایالات متحده و مهمتر از آن مردم آمریکا را تعیین خواهد کرد.