kayhan.ir

کد خبر: ۲۰۶۰۳۴
تاریخ انتشار : ۲۵ آذر ۱۳۹۹ - ۲۱:۰۱
کسب و کاری به نام حقوق‌بشر با نگاهی به زندگی عبدالکریم لاهیجی

سـاواک و معجـزه عبدالکریم



سید محمد عماد اعرابی
اعلام برائت عبدالکریم از جبهه ملی تقریباً یک امر خودجوش و خودخواسته بود چون هیچ اجباری برای این کار در تعهدنامه‌اش وجود نداشت. اظهار نظری اینچنین برای کسی که تنها دو سال قبل در گفت‌وگو با بازجوی ساواک دفاع جانانه‌ای از جبهه ملی کرده بود حاکی از یک تغییر موضع اساسی است. حدود دو سال قبل با قاطعیت به مأمور ساواک گفته بود:
مفاد نشریات و اعلامیه‌های جبهه ملی و اقدامات آنها مورد تأیید اینجانب خواهد بود.57
حدود 20 سال بعد وقتی داشت درباره نحوه اخذ پروانه وکالتش با پروژه تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران وابسته به اشرف پهلوی گفت‌وگو می‌کرد، وقایع را به نحوی باورنکردنی‌ وارونه جلوه داد و چهره‌ای فوق انقلابی و مبارز از خود ترسیم کرد و مدعی شد هرگز زیر بار تعهدنامه‌ دادن به ساواک نرفته است:
[به مأمور ساواک] گفتم اگر برنامه، برنامه تعهد گرفتن است،... شما می‌دانید در موارد متعددی در بازجویی‌ها و در بازپرسی‌ها در ایام زندان و بازداشت اتفاق افتاده من زیر بار این مسائل نرفته‌ام،... اصرار هم به جایی راه نخواهد برد.58
این در حالی بود که تا آن موقع عبدالکریم دست کم دو بار به ساواک تعهد داده بود و پس از آن هم در موارد دیگری تعهد داد.
تقریباً در همان ایام بود که می‌گوید همسرش –نوش‌آذر مجللی- را به بهانه سیاسی از دانشگاه تهران اخراج کردند.59 اینکه چطور یک سیستم امنیتی به تحصیل یک دانشجوی رشته کارشناسی شیمی به بهانه فعالیت‌های سیاسی شوهرش حساسیت نشان می‌دهد و همزمان نسبت به تحصیل همان شوهر در مقطع دکتری هیچ واکنشی نشان نمی‌دهد از جمله سؤالاتی است که فقط عبدالکریم لاهیجی از عهده پاسخ به آن برخواهد آمد! اما با این حال چیزی از اخراج نوش‌آذر مجللی نگذشته بود که باز هم معجزه دیگری رخ داد؛ عبدالکریم با معاونت دانشگاه تهران که رابطه‌ای صمیمی با او داشت موضوع را در میان گذاشت و پس از چند نامه‌نگاری ساده، نوش‌آذر مجللی توانست در امتحانات پایان ترم شرکت کند و مدرک بگیرد.60 در واقع اخراج او کاملاً موقت بود و شاید بدون هماهنگی!
چیزی نگذشت که اولین فرزندشان به دنیا آمد و نامش را «رضا» گذاشتند. درست در همان سال محمد مصدق از دنیا رفت و عبدالکریم که حالا به واسطه خانواده همسرش رابطه خانوادگی با مصدق پیدا کرده بود پای ثابت مجالس ترحیم و یادبود دکتر مصدق شد. مراسم شب هفتم مصدق در احمدآباد بود که عبدالکریم به عنوان قاری قرآن پشت تریبون قرار گرفت و به قرائت صفحاتی از کلام‌الله مجید پرداخت.61 مرگ محمد مصدق و چند ماه بعد فوت غلامرضا تختی بهانه‌ای شده بود برای دور هم جمع شدن دوستان قدیمی و رد و بدل کردن نظرات سیاسی و غیرسیاسی. عبدالکریم اما دیگر تقریباً فعالیت‌های سیاسی را کنار گذاشته بود و اوضاع را برای این کار مناسب نمی‌دید، اگرچه گاهی در جمع دوستان اظهارنظری درباره وقایع روز می‌کرد اما بیشتر به کار وکالت می‌پرداخت. او حتی به این امید که سابقه‌ای هم از خود باقی نگذارد نام خانوادگی‌اش را از «حسینی لاهیجی» به «لاهیجی حسینی» تغییر داد.62 شاید اخذ گذرنامه و خروج از کشور یکی از اصلی‌ترین دلایل این تغییرنام باشد چون‌اندکی بعد برای صدور گذرنامه‌اش درخواست داد. اما ظاهرا این ترفندش چندان مؤثر نبود چون ساواک در پاسخ به استعلام برای صدور گذرنامه‌اش نوشت:
آقای عبدالکریم لاهیجی، فرزند محمدعلی، شغل وکیل دادگستری، در ردیف 43 لیست ممنوع‌الخروج از کشور قید شده است.63
یک بار با عبدالرحمن برومند تماس گرفت و او را به یک مهمانی دوستانه در منزلش دعوت کرد وقتی برومند از او پرسید به غیر از او چه کسانی دعوت دارند؛ پاسخ داد: محمدعلی کشاورز صدر، هوشنگ [کشاورز صدر]، هدا [هدایت‌الله متین دفتری]، [داریوش] فروهر و شما. در یکی از همین جمع‌های دوستانه بود که از جدایی بحرین از ایران حمایت کرد و یک تحلیل فوق‌العاده ارائه داد:
حداقل قسمتی از خاک ایران از ستم رژیم پهلوی نجات یافت.64
او داشت اقدام غیرقانونی محمدرضا پهلوی در نقض تمامیت ارضی ایران را به بدترین شکل تئوریزه و توجیه می‌کرد. تقریبا با تمامی معیارهای موجود، این تحلیل یک «طنز» تمام عیار به حساب می‌آمد.
حدود سال‌های 1347 یا 48 بود که به تدریس در دانشگاه دعوت شد.65 این اتفاق برای یک فعال سیاسی با سابقه زندان، یک رویداد نادر است که بیشتر به همان معجزه‌های همیشگی در زندگی عبدالکریم شباهت دارد. وقتی این نکته را در مصاحبه با پروژه تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران(وابسته به اشرف پهلوی) گفت؛ مصاحبه‌کننده بلافاصله واکنش نشان داد و متعجبانه پرسید:
این مسئله که از شما تقاضا کردند بیایید درس بدهید، این عجیب نبود؟ چون دانشجویی بودید که شناخته شده بودید!
 عبدالکریم که ظاهرا فهمیده بود کمی در ارائه اطلاعات شخصی‌اش زیاده روی کرده، سعی کرد به نحوی ماجرا را جمع کند و پاسخ داد:
والله فکر می‌کنم و خوب شد این را گفتید برای اینکه عجیب بود!66
البته او اشاره نکرد که اتفاقات اعجاب انگیز دیگری هم در زندگی‌اش افتاده است. یک بار که وزارت فرهنگ حقوق همسرش –نوش‌آذر مجللی- را 8 ماه پرداخت نکرد، باز هم خیلی اتفاقی، گلزار –مسئول واحد فرهنگیان در ساواک- را دید و با او صحبت کرد.67 خوشبختانه این بار هم مشکل حل و حقوق همسرش پرداخت شد! عبدالکریم خودش درباره شرایط سیاسی و اجتماعی آن روزها می‌گفت:
[] دستگاه نشان می‌داد با یک سیاست ارعاب و یک سیاست به قول قدیمی‌ها اخافه و ترساندن مردم سعی می‌کند که هر نوع مقاومت و فکر مقاومت را سرکوب بکند. بخصوص در جوان‌ها برای همین در حوزه‌های مختلف همه جور ممانعت برای کسانی که دگر‌اندیش بودند و نوع دیگری فکر می‌کردند و نوع دیگری مسائل اجتماعی و سیاسی مملکت را می‌دیدند، وجود داشت و برای آنها ایجاد مشکلات و موانع می‌کردند.68
اما با این حال به طرز خارق‌العاده‌ای هیچ وقت این موانع و مشکلات به شکل جدی شامل حال عبدالکریم نمی‌شد! او با خیال راحت پس از زندان توانست به تحصیل ادامه دهد و مدرک دکتری‌اش را بگیرد، پروانه وکالتش را دریافت کند، همسرش را پس از اخراج به دانشگاه بازگرداند، حقوق قطع شده‌اش را برقرار کند و دست آخر هم به مدارس و دانشسرای عالی رفت و مشغول به تدریس شد!