مادر شیطان!(حکایت اهل راز)
سيد نعمتالله جزايري در كتابش نقل ميكند: كه در يك سال قحطي شد، در همان وقت، واعظي در مسجد بالاي منبر ميگفت: كسي كه بخواهد صدقه بدهد، هفتاد شيطان، به دستش ميچسبند و نميگذارند كه صدقه بدهد. مؤمني اين سخن را شنيد و با تعجب به دوستانش گفت: صدقه دادن كه اين حرفها را ندارد، من اكنون مقداري گندم در خانه دارم، مي روم آن را به مسجد آورده و بين فقراء تقسيم ميكنم. با اين نيّت از جا حركت كرد و به منزل خود رفت. وقتي همسرش از قصد او آگاه شد شروع كرد به سرزنش او، كه در اين سالِ قحطي، رعايت زن و بچه خود را نميكني؟! شايد قحطي طولاني شد، آن وقت ما از گرسنگي بميريم و... خلاصه بقدري او را ملامت و وسوسه كرد تا سرانجام مرد مؤمن دست خالي به مسجد برگشت. از او پرسيدند چه شد؟ ديدي هفتاد شيطان به دستت چسبيدند و نگذاشتند! مرد مؤمن گفت: من شيطانها را نديدم ولي مادرشان را ديدم كه نگذاشت اين عمل خير را انجام بدهم! پيامبر(صلی الله علیه واله ) فرمود: يا علي آيا ميداني كه صدقه از ميان دستهاي مومن خارج نميشود مگر اينكه هفتاد شيطان به طريق مختلف او را وسوسه ميكنند، تا صدقه ندهد. (وسايل الشيعه 6/257)
* ابليس نامه ص 60- انوار نعمانيه 3/96.