kayhan.ir

کد خبر: ۲۰۵۵۲۸
تاریخ انتشار : ۱۹ آذر ۱۳۹۹ - ۲۱:۱۶

خورشید سحر سواره بر‌می‌گردد(چشم به راه سپیده)




وعده بعدی ما
این چنین بر دلم افتاد... به امّید خدا...
... غم نخور... می‌رسد امداد به امّید خدا
چه قدَر عقده در این سینه ما جمع شده
عقده‌ها می‌شود آزاد به امّید خدا
دل ما که به خدا تنگ شده، منتظریم
تا که از ما بکند یاد به امّید خدا
با دعای «فرج» و «ندبه» او مأنوسیم
کِی اثر می‌کند «اوراد» به امّید خدا؟
باید از گندم بدبوی گنه دور شوم
تا شوم یار قلمداد به امّید خدا
گِره از کار گِره خورده ما باز شود
فرصتی می‌شود ایجاد به امّید خدا...
... که به دست پسر فاطمه بوسه بزنیم
یک به یک با همه اولاد به امّید خدا
خبر آمدنش را همه‌جا پخش کنید
می رسد لحظه میعاد به امّید خدا
منتقم می‌رسد و روز ظهورش حتماً
می‌شود فاطمه دلشاد به امّید خدا
حرم خاکی خورشید و قمرهای بقیع
عاقبت می‌شود آباد به امّید خدا
مثل مشهد وسط صحن بقیع نصب کنیم...
... دو سه تا پنجره فولاد به امّید خدا
لذتی دارد عجب تا که به ما می‌گوید:
آفرین! دست مریزاد!.... به امّید خدا...
.... وعده بعدی ما «شارع بین‌الحرمین»
دم بگیریم همه با «لک لبّیک حسین»
محمد فردوسی
قلب سوخته
من از کودکی آموختم که هر صبح، دستان شیفته و نازک پریش خیالم را در دستان مبارک تو جای دهم و دعای «عهد» بخوانم و با تو پیمان بندم که لحظه‌ای بی‌تو نفس نکشم.
قلم، این یار دیرینه‌ام را جز برای تو اجیر نکنم تا چون من، اسیر نگاه و عنایت تو باشد.
من از کودکی، به قلب عاشق خویش آموختم که جز در غم غیبت تو نشکند و جز برای دیدارت نتپد و جز تو، به کسی پناه نبرد.
قلب سوخته من آموخته است که هر صبح جمعه، با دیگر «ندبه» کنان، شعله‌ور شود، بسوزد و مویه کند؛ تا چنین، سند دلباختگی خود را ثبت کند. من بزرگ شده‌ام به عشق دیدار تو و نفس کشیدن در باغستان ظهورت. آیا باز هم در بن‌بست حیرت و گمراهی قرار خواهم گرفت؟
آیا این دستان و چشمان و قلب من پس از این همه آموختن و سوختن و در جست‌وجوی تو، شب‌های سیه‌زاد را در پی سپیده پیمودن، باز در وادی تحیّر و سرگردانی و کویر نادانی پرسه خواهد زد؟
بارالها،‌ ای خدای هدایت،‌ ای خدای «مهدی» و ‌ای آفریننده انتظار! تو را به واژه مقدس هدایت و انتظار سوگند می‌دهم که دستان ما را بگیر و از قعر تحیّر به در آر و در دستان سبز «مهدی»ات قرار ده!
خدایا! آن «شهاب فروزنده» را در آسمانه نگاه ما نمایان ساز و با آمدنش، گیتی را نور باران کن.
ناهید طیبی
در پس این پرده نهان تا بکی؟
ای ولی‌عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان
ای بولای تو، تولای ما
مهر تو آئینه دل‌های ما
تا تو ز ما روی نهان کرده‌ای
خون بدل پیر و جوان کرده‌ای
عالم ما عالم دیگر شده
آینه دهر مکدر شده
خیز و بکش تیغ دو سر از نیام
ای شه منصور پی انتقام
خیز و جهان پاک ز ناپاک کن
روی زمین پاک ز خاشاک کن
ای بتو امید همه خاکیان
بلکه امید همه افلاکیان
شمس و فلک شمسه ایوان توست
جن و ملک بنده دربان توست
مطلع و‌الشمس بود روی تو
مظهر واللیل دو گیسوی تو
دیده خلقی همه در انتظار
کز پس این پرده شوی آشکار
محتجب از خلق جهان تا بکی؟
در پس این پرده نهان تا بکی؟
ما که نداریم بغیر از تو کس
ای شه خوبان تو بفریاد رس
«ذاکر» بیچاره همه صبح و شام
می کند از دور به کویت سلام
ذاکر جوهری
صله رحم
از هجر تو روزگارِ دل جــالب نیست
هر چند خرابه است، بی‌صــاحب نیست
ما نیز ز «سادات بنی‌الـــــــزهرا»ییم
آقا «صله رحــم» مگر واجب نیست؟
محمد کاظم نیا
صدای پای آب
سلام کردم و به من تبسّمت جواب داد
فتاد سایه­‌ات سرم، دوباره آفتاب داد
به پای خاستم ز خود به زنگ یک سلام تو
دوباره ساعت دلم صدای انقلاب داد
سلام بر شکستن سر سکوت، پیش تو!
به رشته­‌های صحبتی که دل گرفت و تاب داد
پس از سلام خدمتت، دوباره زاده می­‌شوم
زِ هَر چه بوی مسجد و توسّل و گلاب داد
چهارسوی خانه‌­ام سلام می‌­فرستمت
سلام دادم و به من دعای مستجاب داد
غمم سؤال کردی و کویر را مَثَل زدم
شکوفه­‌های خنده­ات صدای پای آب داد
سؤال کردمت بگو کدام روی سکه‌­ای
فتاد سایه­‌ات سرم دوباره آفتاب داد
رزیتا نعمتی