16 آذر 1332 به روایت شاهد عینی
و اینگونه «روز دانشجو» در تـاریخ ثبت شد...
16 آذرماه سال 1332 به دليل قرار گرفتن در بطن ايام حكومت طاغوت، از تاريخنگاري بسيار ضعيفي برخوردار است. خفقان حاكم بر آن سالها و کهولت سن شهود اصلي ماجرا در سالهاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي باعث شد كه تاريخ شفاهي اين حادثه سرنوشتساز كه از آن با عنوان سر آغاز جنبش دانشجويي ايران ياد ميشود از ضعف فراواني برخوردار باشد. آنچه خواهيد خواند از معدود تكنگاريهاي بهجای مانده از شهود 16 آذر سال 1332 است كه به قلم «شهيد دکتر مصطفي چمران» و در سال 1341 به رشته تحرير در آمده است.
اشاره:
از آن روز - يعني 16 آذر 32 - سالها ميگذرد ولي وقايع آن روز چنان در نظرم مجسم است که گويي همه را به چشم ميبينم؛ صداي رگبار مسلسل در گوشم طنين مياندازد، سکوت موحش بعد از رگبار بدنم را مي لرزاند، آه بلند و ناله جانگذار مجروحين را در ميان اين سکوت دردناک ميشنوم، دانشکده فني خونآلود را در آن روز و روزهاي بعد به راي العين ميبينم.
آن روز ساکتترين روزها بود و چون شواهد و آثار احتمال وقوع حادثهاي را نشان ميداد، دانشجويان بي اندازه آرام و هوشيار بودند که به هيچ وجه بهانهاي به دست کودتاچيان حادثهساز ندهند. پس چرا و چگونه دانشگاه گلولهباران شد؟ و چطور سه نفر از بهترين دوستان ما، بزرگنيا، قندچي و رضوي به شهادت رسيدند؟ جواب به اين سؤال مستلزم بررسي شرايط آن زمان و حوادث پيدرپي آن روزهاست. وقايع آن ايام چون حلقههاي زنجير به هم مرتبط بوده يکي پس از ديگري پيش ميآمد. سفارت انگلستان دوباره افتتاح مي شد و «دنيس رايت» کاردار سفارت قرار بود که به ايران بيايد. کمپانيهاي نفتي براي تصرف مجدد نفت ايران نقشه ميکشيدند. نيکسون معاون رئيسجمهور آمريکا به ايران ميآمد تا نتيجه 21 ميليون دلار کودتا را ببيند. ناراحتي و نارضايتي مردم هر روز بيشتر اوج مي گرفت.
مصدق در دوران حکومت 27 ماهه خود سير تاريخ ايران را تغيير داد. پيش از او اداره امور کشور در جهت منافع دول استعمارگر خارجي و به صلاحديد يا فرمان آنان صورت ميگرفت. نفت ايران به نفع انگلستان جريان داشت و حتي حدود 16 درصد که به موجب قرارداد ظالمانه تحميلي 1933 به دولت ايران ميرسيد، به عناوين مختلف دوباره به کيسه آنان برميگشت. سياست خارجي ايران بردگي و دنبالهروي از سياست آنان بود. امپراتوري انگلستان با 150 سال سيطره وحشتآور خود چنان رعب و وحشتي در دلها ايجاد کرده بود که احدي را جرات مخالفت با آنان نبود. دکتر مصدق نفت را ملي نمود و اولتيماتومها و کشتيهاي جنگي و محاصره نظامي انگلستان کوچکترين وحشتي در دل مردم ايجاد نکرد.
محاصره اقتصادي و قطع کمکهاي خارجي نيز نه تنها نتوانست مصدق را شکست دهد بلکه مصدق با اقتصاد بدون نفت براي اولين بار توانست بودجه ايران را متعادل کند و اين خود يکي از افتخارات بزرگ حکومت اوست.
انگلستان و ساير دول استعماري پس از ياس از مبارزه اقتصادي، شاه و هيئت حاکمه ايران را بر ضد مصدق برانگيخت ولي تلاش اين عوامل شناخته شده استعمار نيز طي قيام 30 تير و حوادث 9 اسفند و 28 مرداد مفتضحانه شکست خورد.
سرانجام دولت آمريکا نيز به کمک انگلستان وارد معرکه شد و پس از يک سلسله توطئهچيني اداره جاسوسي آمريکا،اشرف خواهر شاه، جنرال شوارتزکف و هندرسن سفير آمريکا در ايران کودتاي 28 مرداد با صرف 21 ميليون دلار عملي شد. دکتر مصدق و ياران باوفاي وي به زندان افتادند. آزادي مردم سلب شد و به جاي آن حکومت نظامي و ديکتاتوري مردم آزاده را تحت فشار گذاشت. آزاديخواهان و وطنپرستان در مخوفترين شکنجهگاهها زجر ميديدند و به دورترين و بد آب و هواترين نقاط تبعيد ميشدند.
چند ماه بعد - 17 آبان - اولين روز محاکمه دکتر مصدق بود. محاکمهاي که عدهاي عمال چشم و گوش بسته و دل سياه آن را اداره ميکردند و اعضاي آن بختيارها و آزمودهها بودند. محاکمهاي که به قول خود مصدق «قاضي و دادستان و مدعي همه شخص شاه بودند» جوش و خروش مردم به شدت درجه رسيد و به عنوان اعتراض به دادگاه قلابي بلخ تظاهرات 21 آبان به رهبري نهضت مقاومت ملي در سراسر کشور به وقوع پيوست. دهها هزار مردم در اين تظاهرات شرکت کردند و مخصوصا دانشجويان و بازاريان پيشقدمان آن بهشمار ميرفتند. دولت کودتا سخت به تلاش افتاد و فشار خود را به منتها درجه رسانيد.
اعمال خائنانه دولت کودتا هر روز بر بغض و کينه مردم ميافزود و بر آتش خشم و غضب آنان دامن ميزد. از روز 14 آذر تظاهراتي که در گوشه و کنار به وقوع ميپيوست وسعت گرفت و در بازار و دانشگاه عدهاي دستگير شدند. روز 15 آذر مجددا تظاهرات بيسابقهاي در دانشگاه و بازار صورت گرفت. در دانشکدههاي پزشکي، حقوق و علوم، دندانپزشکي، تظاهرات موضعي بود و جلوي هر دانشکده مستقلاً انجام ميگرفت و سرانجام با يورش سربازان خاتمه مييافت و عدهاي دستگير شدند. در بازار نيز همزمان با تظاهرات دانشجويان، مردم دست به اعتصاب زده شروع به تظاهرات کردند و عدهاي به وسيله مامورين نظامي گرفتار شدند. در اين تظاهرات مردم و دانشجويان ضمن پشتيباني از راه مصدق براي دادگاه قلابي سلطنت آباد و افتتاح مجدد لانه جاسوسي انگلستان ابراز نفرت و انزجار ميکردند. ضمناً در تاريخ 24 آبان اعلام شده بود که نيکسون معاون رئيسجمهور آمريکا از طرف آيزنهاور به ايران ميآيد. نيکسون به ايران ميآمد تا نتايج پيروزي سياسي اميدبخشي که در ايران نصيب قواي متفقین شده است را بيند.
دانشجويان مبارز دانشگاه نيز تصميم گرفتند که هنگام ورود نيکسون، نفرت و انزجار خود را به دستگاه کودتا و طرفداري خود را از دکتر مصدق نشان دهند. تظاهرات بر عليه افتتاح مجدد سفارت و اظهار تنفر همه جا به چشم ميخورد و وقوع تظاهرات هنگام ورود نيکسون حتمي مينمود. ولي اين تظاهرات براي دولتمردان خيلي گران تمام مي شد زيرا تاروپود وجود آنها بستگي به کمک سرشار آمريکا داشت. اين بود که دستگاه براي خفه کردن مردم و جلوگيري از تظاهرات از ارتکاب هيچ جنايتي ابا نداشت. روز 15 آذر يکي از دربانان دانشگاه شنيده بود که تلفني به يکي از افسران گارد دانشگاه دستور ميرسد که «بايد دانشجويي را شقه کرد و جلوي در بزرگ دانشگاه آويخت که عبرت همه شود و هنگام ورود نيکسون صداها خفه گردد و جنبنده اي نجبند...»!
رژیم پهلوی بغض و کينه شديدي به دانشگاه داشت زيرا دانشجويان پرچمدار مبارزات ملي بوده و با فعاليت مداوم و موثر خود هيئت حاکمه را به خطر نسبي و سقوط تهديد ميکردند. اين بود که به خاطر انتقام از دانشجويان و بهانه تظاهرات بر عليه تجديد رابطه با انگلستان و براي جلوگيري از تظاهرات در مقابل نيکسون جنايت بزرگ هيئت حاکمه ايران در صبح روز دوشنبه شانزده آذرماه 1332 در صحن مقدس دانشگاه به وقوع پيوست. صبح شانزدهم آذر هنگام ورود به دانشگاه، دانشجويان متوجه تجهيزات فوقالعاده سربازان و اوضاع غيرعادي اطراف دانشگاه شده وقوع حادثهاي را پيشبيني ميکردند. نقشه پليد هيئت حاکمه بر همه واضح بود و دانشجويان حتيالامکان سعي ميکردند که به هيچ وجه بهانهاي به دست بهانهجويان ندهند. حدود ساعت 10 صبح موقعي که دانشجويان در کلاسها بودند، چندين نفر از سربازان به معيت عده زيادي سرباز معمولي رهسپار دانشکده فني شدند. ما در کلاس دوم دانشکده فني که در حدود 160 دانشجو داشت، مشغول درس بوديم. آقاي مهندس شمس استاد نقشهبرداري تدريس ميکرد. صداي چکمه سربازان از راهرو پشت در به گوش ميرسيد. اضطراب و ناراحتي بر همه مستولي شده بود و کسي به درس توجه نميکرد. در اين هنگام پيشخدمت دانشکده مخفيانه وارد کلاس شده به دانشجويان گفت؛ «بسيار مواظب باشيد. چون سربازان ميخواهند به کلاس حمله کنند اگر اعلاميه يا روزنامهاي داريد از خود دور کنيد.»
در خلال اين احوال مهندس خليلي و دکتر عابدي رئيس و معاون دانشکده فني با تمام قوا ميکوشيدند که از ورود سربازان به کلاس جلوگيري کنند. ولي سربازان نه تنها به حرف آنها اهميتي ندادند بلکه آنها را تهديد به مرگ کردند.
شلوغي بيرون کلاس و صداي شديد چکمههاي سربازان از نزديک شدن حادثهاي حکايت ميکرد تا بالاخره در کلاس بهشدت بههم خورد و پنج سرباز با مسلسل سبک وارد کلاس شدند. يکي از آنها لوله مسلسل را به طرف شاگردان عقب کلاس گرفته آماده تيراندازي شد و ديگري به همين نحو مامور قسمت جلوي کلاس گرديد. سرباز ديگري پيشخدمت دانشگاه را به داخل کلاس ميکشيد. سرخي و کبودي صورت و بدن او از ضرب و شکنجه سربازان حکايت ميکرد.
لحظهاي پس از خروج سربازان، کلاس از شدت جوش و خروش دانشجويان چون بمب منفجر شد. همهمه و غوغا بهشدت رسيده بود. مهندس شمس سعي ميکرد که از خروج دانشجويان از کلاس جلوگيري کند ولي موفق نميشد و دانشجويان چون جرقههاي آتش به بيرون پراکنده شدند. رئيس و معاون دانشکده فني که با تمام کوشش و فداکاري خود قادر به جلوگيري از ورود سربازان نشده و ناظر اين همه وحشيگري و هتکحرمت کلاس و استاد شده بودند، به ناچار اعلام اعتصاب کردند و گفتند؛ «تا هنگامي که دست نظاميان از دانشگاه کوتاه نشود، دانشکده فني به اعتصاب خود ادامه خواهد داد» و چون احتمال وقوع حوادث وخيمتري ميرفت، لذا براي حفظ جان دانشجويان دانشکده را تعطيل کردند و به آنها دستور دادند به خانههاي خود بروند و تا اطلاع ثانوي در خانه بمانند.
دانشجويان نيز به پيروي از تصميم اولياي دانشکده محوطه دانشکده را ترک ميکردند ولي هنوز نيمي از دانشجويان در حال خروج بودند که ناگاه آن سربازان به همراه عده زيادي سرباز عادي به دانشکده فني حمله کردند. چند کارآگاه بدنام شناخته شده و افسر سيهدل در گوشه و کنار ديده ميشدند و شکي نبود که درصدد توطئه و در انتظار نتيجه وحشتناک توطئه هستند.
عدهاي از سربازان دانشکده فني را به کلي محاصره کرده بودند تا کسي از ميدان نگريزد. آنگاه دستهاي از سربازان با سرنيزه به همراهي سربازان دسته جانباز از در بزرگ دانشکده وارد شدند و دانشجويان را که در حال خروج و يا در جلوي کتابخانه و کريدور جنوبي دانشکده بودند هدف قرار دادند. دانشجويان مات و مبهوت به اين صحنه تاثرآور مينگريستند. اکثر دانشجويان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهاي جنوبي و غربي دانشکده خارج شوند. در اين ميان بغض يکي از دانشجويان ترکيد. او که مرگ را به چشم مي ديد و خود را کشته ميدانست ديگر نتوانست اين همه فشار دروني را تحمل کند و آتش از سينه پرسوزوگدازش به شکل شعارهاي کوتاه بيرون ريخت؛ «دست نظاميان از دانشگاه کوتاه». هنوز صداي او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باريدن گرفت و چون دانشجويان فرصت فرار نداشتند، به کلي غافلگير شدند و در همان لحظه اول عده زيادي هدف گلوله قرار گرفتند. لحظات موحشي بود.
دانشجويان يکي پس از ديگري به زمين ميافتادند بهخصوص که بين محوطه مرکزي دانشکده فني و قسمتهاي جنوبي سه پله وجود داشت و هنگام عقبنشيني عده زيادي از دانشجويان روي اين پلهها افتاده نتوانستند خود را نجات دهند. نکتهاي را که هيچگاه فراموش نميکنم و از ايمان و فداکاري دانشجويان حکايت ميکند، فرياد «يا مرگ يا مصدق» زير رگبار گلوله است. مصطفي بزرگ نيا به ضرب سه گلوله از پاي درآمد. شريعت رضوي که ابتدا هدف سرنيزه قرار گرفته به سختي مجروح شده بود، دوباره هدف گلوله قرار گرفت. ناصر قندچي حتي يک قدم هم به عقب برنداشته و در جاي اوليه خود ايستاده بود يکي از جانبازان «دسته جانباز» با رگبار مسلسل سينه او را شکافت و او را شهيد کرد. در اين ميان چند نفر از دانشجويان دانشکده افسري که دانشجوي دانشکده فني نيز بودند دوستان دانشجوي خود را هدايت کرده دستور دادند به زمين بخوابند و بدين ترتيب عده زيادي از مرگ حتمي نجات يافتند. دستهاي در آبخوري و عده زيادي در کتابخانه پنهان شدند و افرادي متعددي در پشت ستونهاي سنگي دانشکده خود را از گلوله حفظ کردند.
عدهاي نيز به کارخانههاي دانشکده فني پناه برده لباس کارگري به تن کرده از معرکه جان به سلامت بردند. رگبار گلوله همچنان براي دقيقههاي طولاني و مرگبار ادامه داشت. من به اتفاق عده زيادي از دانشجويان از کريدور جنوبي دانشکده رهسپار درب جنوبي شده ولي ناگاه در انتهاي کريدور به يک دسته سرباز برخورد کرديم که تفنگها را به سوي ما نشانهگيري کرده دستور ايست ميدادند. ولي چون در آن لحظات ايستادن ميسر نبود، آنها نيز شروع به تيراندازي کردند. بنابراين محصور شده بوديم که از دو طرف ما را هدف گلوله قرار داده بودند و نه راه رفتن بود و نه جاي برگشتن. دستهاي بر روي زمين خوابيدند و دسته اي ديگر به اتاقهاي اطراف کريدور و پشت در کلاسها و دستشويي پناه بردند. در يک طرف کريدور پلههايي وجود داشت که به زيرزمين ميرفت و آزمايشگاه مقاومت مصالح در آنجا بود. عده زيادي از دانشجويان که از دو طرف تحت فشار و حمله قرار گرفته بودند، به ناچار به اين آزمايشگاه پناه بردند.
فشار و اضطراب به حدي بود که اغلب دانشجويان از روي پلهها غلطيده و به پايين پرت ميشدند و چون درهاي آزمايشگاه بسته بود و کسي نميتوانست داخل شود، پس از لحظهاي انبوهي از دانشجويان در پايين پلهها تشکيل شد و عدهاي زير فشار له شدند.
بالاخره فشار دانشجويان شيشهها را شکست و دانشجويان يکي پس از ديگري از ميان شيشه شکستهها در وارد آزمايشگاه شدند. من نيز همراه اين عده وارد آزمايشگاه شدم. خون مجروحين آنقدر زياد بود که پايين پلهها گلگون شده بود. بين دوستان ما، شيشه پاي يکي را شکافت. ديگري پايش هدف گلوله قرار گرفته و سوراخ شده بود. گلوله از يک طرف پا وارد شده و از طرف ديگر خارج شده بود. دانشجويان و مستخدمين آزمايشگاه مشغول بستن زخمهاي دانشجويان مجروح بودند. اولياي دانشکده مستخدمين و چند نفري از دانشکده پزشکي ميخواستند مجروحين را به دانشکده پزشکي برده معالجه کنند. ولي سربازان با تهديد به مرگ مانع از اين کار شدند. بدن مجروحين در حدود دو ساعت در وسط دانشکده افتاده بود و خون جاري بود تا بالاخره جان سپردند.
ما همچنان در خفاگاه خود بيش از دو ساعت مانديم تا بالاخره با لباس مبدل کارگري از دانشکده خارج شده به کارخانه رفتيم و در آنجا ابزار به دست گرفته مشغول کار شديم تا سربازان ما را کارگر تصور کنند. آن گاه دور از چشم سربازان از در پشت خارج شده و دوستان مجروح خود را به بيمارستان برديم. مهندس خليلي رئيس دانشکده فني را نيز بازداشت کرده و دکتر عابدي معاون دانشکده را به جنوب تبعيد کردند.
بدين ترتيب سه نفر از دوستان ما بزرگ نيا، قندچي و شريعت رضوي شهيد و بيست و هفت نفر دستگير و عده زيادي مجروح شدند. هنگام تيراندازي بعضي از رادياتورهاي شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحين درآميخت و سراسر محوطه مرکزي دانشکده فني را پوشانيد، به طوري که حتي پس از ماهها از در و ديوار دانشکده فني بوي خون ميآمد. مامورين انتظامي پس از اين عمل جنايتکارانه و ناجوانمردانه از انعکاس خشم و غضب مردم به هراس افتاده براي پوشاندن آثار جرم خود خونها را پاک کردند ولي ماهها اثر خون در گوشه و کنار ديده ميشد و سالها جاي گلولهها بر در و ديوار دانشکده فني نمايان بود و تا زمين ميگردد و تاريخ وجود دارد، ننگ و رسوايي بر کودتاچيان خواهد بود.
در اين حمله ناجوانمردانه، سربازان رژیم به دانشجويان تيراندازي کردند و سربازان ديگر به هوا شليک نمودند و به احتمال قوي قاتل شهدا و مسئول جراحات مجروحين همان جلادان بودند. اين واقعه دردناک حتي اکثر سربازان را منقلب کرد. بهطوري که يکي از آنان که از شکنجه وجدان بيدار شده خود رنج مي برد، هنگام هدايت صف دانشجويان اسير به زندان به دانشجويي گفت: «دستور اکيد صادر شده بود که همه ما بايد تيراندازي کنيم و به ما گفته شده بود که گلولهها و تفنگ سربازان بعد از ماموريت بازرسي خواهد شد و اگر کسي تيراندازي نکرده باشد، تحت تعقيب قرار خواهد گرفت. بنابراين من نيز اجبارا تيراندازي کردم ولي خدا شاهد است که تمام گلولهها را به سقف يا ديوار شليک کردهام.»
جريان اين فاجعه دردناک به سرعت منتشر شد و خشم و کينه آزاديخواهان را برافروخت. دانشگاه تهران به پيروي از دانشکده فني و به عزاي شهداي آن در اعتصاب عميقي فرو رفت. بعدازظهر آن روز دانشجويان با لباسهای سياه از دانشکده حرکت کرده با سکوت غمآلود و ماتمزده رهسپار خيابانهاي مرکزي شهر شدند و مخصوصا در خيابانهاي لالهزار و استانبول انبوه دانشجويان عزادار نظر هر رهگذري را جلب ميکرد و او را متوجه اين جنايت عظيم مينمود. بيشتر دانشکدههاي شهرستانها نيز براي پشتيباني از دانشگاه تهران اعتصاب کردند. تعداد زيادي از سازمانهاي دانشجويي خارج از کشور نيز به عمل وحشيانه و خصمانه دولت کودتا به شدت اعتراض نمودند.
روز بعد نيکسون به ايران آمد و در همان دانشگاه، در همان دانشگاهي که هنوز به خون دانشجويان بيگناه رنگين بود، دکتراي افتخاري حقوق دريافت داشت و از سکون و سکوت گورستان خاموشان ابراز مسرت کرد و به دولت کودتا وعده هرگونه مساعدت و کمک نمود و به رئيسجمهور آمريکا پيغام برد که آسوده بخوابد چون نگراني او که نوشته بود؛ «و گو اين که مخاطراتي که متوجه ايران بود، تخفيف يافته است. معذالک ابرهايي که ايران را تهديد ميکرد، به کلي متلاشي و پراکنده شده و مملکت امن و امان است!»
صبح ورود نيکسون يکي از روزنامهها در سرمقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشادهاي به نيکسون نوشت که فورا توقيف شد. ولي دانشجويان سحرخيزي که خواب و خوراک نداشتند و استراحت در قبل مرگ دوستانشان ميسر نبود، زودتر از پليس روزنامه را خواندند. در اين نامه سرگشاده ابتدا به سنت قديم ما ايرانيها اشاره شده بود که «هرگاه دوستي از سفر ميآيد يا کسي از زيارت بازميگردد و يا شخصيتي بزرگ وارد ميشود، ما ايرانيان به فراخور حال در قدم او گاوي يا گوسفندي قرباني ميکنيم» آنگاه خطاب به نيکسون گفته شده بود که؛ «آقاي نيکسون وجود شما آنقدر گرامي و عزيز بود که در قدوم شما سه نفر از بهترين جوانان اين کشور يعني دانشجويان دانشگاه را قرباني کردند.»
آري حکومت کودتا در قدوم نيکسون سه جوان قرباني کرد تا نيکسون، آيزنهاور را مطمئن کند که ميليونها دلار کمک به دولت کودتا به هدر نرفته و اين پولهاي گزاف بر گرده مالياتدهندگان آمريکايي نيز سنگيني نميکند، زيرا در راه استقرار صلح و دموکراسي خرج شده است.