به مناسبت سالگرد شهادت آیتالله سیدحسن مدرس
اولین باری که مدرس را دیدم
سعید مستغاثی
در اصل دوم متمّم قانون اساسی مشروطه پیشبینی شده بود كه قوانین مصّوبه مجلس شورای ملی باید زیر نظر هیئتی از علما و مجتهدان طراز اول باشد. به موجب این اصل در هر بار، بایستی حداقل پنج نفر از مجتهدان در مجلس حضور داشته و بر قوانین مجلس ناظر بوده و مفاد آن از نظر شرعی به تأیید و امضای آنها برسد. از همین روی در دوره دوم آن مجلس، از سوی فقها و مراجع تقلید، شهید مدرّس به عنوان مجتهد طراز اول برگزیده شد تا به همراه چهار نفر از مجتهدان دیگر به مجلس رفته، بر قوانین مصوب آن نظارت داشته باشد. شهید مدرس پس از ۱۹۴ جلسه كه از دوره دوم مجلس شورای ملی گذشت در تاریخ ۲۸ ذیحجه ۱۳۲۸ هجری قمری در مجلس حضور یافت ولی از جلسه دویستم به ایراد نطق پرداخت.
وقتی كه مدرّس قدم به ساحت مجلس گذاشت، بعضی فكر میكردند او یك روحانی معمولی است و باور نمیكردند كه این سید لاغراندام با آن عصای چوبی و لباس كرباس، بزودی تمام امور را به دست گرفته و در بحث و استدلال كسی حریفش نمیشود.
لقب مدرّس را به سهولت به کسي نميدادند، ايشان اين لقب را از زمان تدريس در اصفهان داشت که حجتي بر فضل و مهارت او در تدريس بود. ويژگي که در مجلس شورا به نحو احسن به جذاب کردن نطقهايش کمک ميکرد.
آيتالله مدرّس پس از آمدن به تهران ضمن حضور در مجلس شورا به تدريس فقه و اصول در مدرسة سپهسالار (مدرسه عالی شهید مطهری فعلی) پرداخت و زماني که توليت مدرسة سپهسالار را در اختيارش گذاشتند براي برقراري نظم در آنجا زحمت بسيار کشيد. براي ادارة مدرسه، نظامنامهاي ترتيب داد که بايست طبق آن عمل ميشد. به موقوفات مدرسه هم شخصاً رسيدگي ميکرد و توانست درآمد موقوفات را افزايش داده و مدرسه و حجرههايش را مرمت کند.
آیتالله شهید مدرّس از الگوهای دوران جوانی امام خمینی (رحمهًْالله علیه) بود. آشنایی روحالله خمینی جوان با سید حسن مدرّس از سرفصلهای مهم زندگی ایشان به شمار میرود. امام ماجرای اولین دیدار خود با مدرّس را برای نوهشان (خانم لیلا بروجردی) چنین نقل کردهاند:
«... اولین باری که مدرّس را دیدم در 17 سالگی بود. همان دفعه اولی بود که از خمین بیرون آمدم. آقای پسندیده، نامهای به من داد که به اصفهان بروم و به آقای مدرّس بدهم. من هم رفتم اصفهان. مدرّس در جایی در کنار یک آسیاب بادی روی فرش نشسته بود و چند نفر نزد او بودند...»
دیدارهای امام با مدرّس چندین بار تکرار شد و جذبه شخصیت آن مرد روحانی بردل امام نشست. امام نقل میکنند:
«...مدرّس آمد به تهران. آنجا هم یک خانه مختصری اجاره کرد و من منزل ایشان مکرر رفتم، خدمت ایشان (رضوانالله علیه) مکرر رسیدم...»
قدرت روحی و معنوی مدرّس به عنوان یک روحانی متنفذ، توجه آقا روحالله را به شدت به خود جلب کرده بود و میل داشت که هرچه بیشتر درباره او بداند. به همین منظور چندمرتبه به مجلس شورای ملی و تماشای جلسات علنی در بهارستان رفت تا از نزدیک ببیند مدرّس در آنجا چه میکند. امام خودشان دراین باره گفتهاند:
«...من آن وقت مجلس رفتم برای تماشا. جوان بودم... مجلس آن وقت تا مدرّس نبود، مثل اینکه چیزی در آن نیست، مثل اینکه محتوا ندارد. مدرّس با آن عبای نازک و با آن قبای کرباسی وقتی وارد میشد، مجلس میشد یک مجلس...»
آقا روحالله در پی کشف راز ایستادگی، شجاعت، توان روحی و قدرت نفوذ کلام مدرّس در مخاطبین، با وی انس بیشتری پیدا کرده و به خانهاش نیز رفت و آمد میکردند. ایشان برای اینکه بر تمام زوایای زندگی مدرّس اشراف پیدا کنند، به محفل درس وی در مدرسه سپهسالار نیز سرک میکشیدند. امام درباره درس مرحوم مدرس میگفتند:
«...این آدم (مدرّس) میآمد در مدرسه سپهسالار درس میگفت، من یک روز رفتم درس ایشان. مثل اینکه هیچ کاری ندارد و فقط طلبهای است دارد درس میدهد.این طور قدرت روحی داشت. در صورتی که آن وقت در کوران مسائل سیاسی بود... از آنجا (پیش ما) رفت مجلس. آن وقت هم که میرفت مجلس، یک نفری بود که همه از او حساب میبردند...»
مهمترین سخن مدرس که اندیشههای ولایی و ضد سکولاریستیاش را در مقابل برخی مدعیّان آشکار میساخت، آن بود که با صراحت گفت:
«...دیانت ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ما...»
موقعیت حساس ایران و بیكفایتی زمامداران و نفوذ كامل بیگانگان، شرایطی را بر ایران تحمیل ساخت كه با استقامت و پایداری امثال شهید مدرّس، برخی از این شرایط تحمیلی خنثی گردید. یكی از این موارد، اولتیماتوم ننگین دولت روس با همدستی انگلیس به دولت ایران بود که در ذیحجه ۱۳۲۹، طی آن خواهان اخراج مستر شوستر (مسئول رسیدگی به امور مالی ایران) شده بودند. اما شهید محمد خیابانی و شهید مدرس به مخالفت با این اولتیماتوم پرداختند.
حضرت امام خمینی (رحمهًْالله علیه) درباره ایستادگی شهید مدرس فرمودند:
«... ایشان در مقابل ظلم تنها میایستاد و صحبت می کرد و اشخاص دیگری از قبیل ملکالشعرا و دیگران همه دنبال او بودند اما او بود که میایستاد و برخلاف ظلم، برخلاف تعدّیات آن شخص (رضاخان)، صحبت میکرد. یک اولتیماتوم در همان وقت دولت روسیه فرستاد برای ایران و سربازانش هم تا قزوین آمدند و آنها از ایران، یک مطلبی را میخواستند که تقریباً اسارت ایران بود و میگفتند باید از مجلس بگذرد. آن را به مجلس بردند و همۀ اهل مجلس ماندند که چه باید بکنند... در یک مجلۀ خارجی نوشته است که یک روحانی با دست لرزان آمد پشت تریبون ایستاد و گفت: حالا که ما بناست از بین برویم، چرا خودمان از بین ببریم خودمان را؟ رأی مخالف داد. بقیه جرأت پیدا کردند و رأی مخالف [دادند]؛ رد کردند اولتیماتوم را. آنها هم هیچ غلطی نکردند...»
در گیرودار جنگ خانمانسوز جهانی اول كه هنوز از عمر مجلس سوم یك سال نگذشته بود، نخستوزیر وقت، مستوفیالممالک به طور رسمی ایران را در این جنگ به عنوان دولت بیطرف اعلام كرد. ولی روس و انگلیس بیطرفی ایران را نادیده انگاشته، مركز حكومت ایران از سوی بیگانگان مورد تهاجم قرار گرفت. به همین سبب گروهی از نمایندگان مجلس به رهبری شهید مدرّس به منظور مخالفت با این حركت و ضدیت با قوای متجاوز، مهاجرت را آغاز كردند كه درحقیقت یك قیام عمومی و همهجانبه بود كه رفته رفته افرادی از همه طبقات بدان پیوستند و شخصیتهای سرشناسی چون حاج سید نورالدین عراقی و حاج آقا نورالله اصفهانی در بین آنها دیده میشدند. (10) در شهر قم مهاجران كمیته دفاع ملی تشكیل داده، سپس به سوی غرب كشور رفتند و در این نواحی دولت موقتی تشكیل دادند كه وزارت عدلیه و اوقاف آن را شهید مدرّس عهدهدار بود.
سید حسن مدرّس در تمام طول دوران حاکمیت رضاخانی در مجلس شورا و دیگر محافل تا آنجا که میتوانست به افشاگری و مخالفت با سیاستهای انگلیسی رضاخان پرداخت و در این راه مورد هجمه و فشارهای متعددی از سوی جناحهای مختلف حکومتی و حتی مطبوعات شبهروشنفکری که در آن زمان دیکتاتوری به اصطلاح منور را تنها راه برای ایران میدانستند، قرار گرفت و کار بدانجا رسید که از سوی مزدوران همین جناحهای وابسته، ترور شد ولی به خواست خدا، علیرغم اصابت گلولههای متعدد به دست و کتفش، نجات یافته و زنده ماند.
با پايان کار مجلس ششم، رضاخان به عنوان شاه آنچنان قدرتي يافته بود که مي توانست از ورود مخالفينش به مجلس جلوگيري کند. آيتالله مدرس در انتخابات مجلس هفتم هم کانديدا شد ولي آراء او را نخواندند. شهید مدرّس جملهاي گفت که براي تقلبي بودن انتخابات کافي به نظر میرسید. او گفت:
«من يک رأي براي خودم نوشتم آن رأي کجاست؟!».
پايان مجلس ششم به معني پايان مصّونيت سياسي آيتالله مدرّس هم بود. رضاخان فرصت را مغتنم شمرد و دستور دستگيري و تبعيد او را صادر کرد. در 16 مهر 1307 هجری شمسی، رئيس شهرباني به همراه عدهاي مأمور، شبانه به خانه آيتالله مدرّس ريختند و او را دستگير و به خواف تبعيد کردند. او در تبعيد ممنوعالملاقات بود و اجازه مراوده با مردم را نداشت اما در همين مدت هم دست از تعليم و تربيت برنداشت و پاسبانهايي را که مأمور مراقبتش بودند، ارشاد میکرد.
9 سال بعد آيتالله مدرس را به کاشمر منتقل کردند و در 10 آذر 1316 هجری شمسی، هنگام غروب، توسط مزدورانی به نامهای جهانسوزی، مستوفيان و حبيبالله خلج (معروف به شمر) به شهادت رسيدند. آنها ابتدا چای سمی به اجبار به او دادند و چون دیدند از اثر سم خبری نیست، عمامه سید را در حین نماز از سرش برداشته، بر گردنش انداختند و آن فقیه بزرگوار را به شهادت رساندند.
امام خمینی، شهید مدرّس را الگویی برای تمام تاریخ این سرزمین به شمار آورده و فرمودند:
«مدرّس حالا هم زنده است. مردان تاریخ تا آخر زنده هستند. لذا سعی کنید مثل مرحوم مدرّس را انتخاب کنید.»