نگاهی به فیلم «بیحسی موضعی»
حکایت بیحسی مطلق و درد بیدردی!
محدثه میرحسینی
نوشتن درباره فیلم «بیحسی موضعی» کار دشواری است چرا که نوشتن در حوزه نقد و تحلیل اثری که «وجود ندارد» باید هم دشوار باشد و بدیهی است که این دشواری نوعی آزار هم به دنبال دارد چون ناشدنی است! ولی خب؛ وقتی خود این فیلم، شدنی شده و اکران، قاعدتا نقدش هم شدنی میشود!
بی حسی موضعی یک مجموعه تصاویر به همین متصل است که نمیشود نام «سینما» بر آن گذاشت به دلیل آنکه هرچه که باشد، سینما نیست؛ حال اینکه چیست، بماند برای قضاوت تاریخ! البته اگر در تاریخ سینمای ایران بماند؛ که بعید است.
در این «فیلم»، ما با تعدادی آدم روبهروییم که نمیشناسیمشان و تا آخر فیلم باید رفت و آمد و «همینطوری» بودنشان را تحمل کنیم و مفروض بگیریم که داریم فیلم میبینیم!
مقادیری شبه اپیزود کاری باسمه ای، مقادیری انعکاس اختلالات جنسی، مقادیری روشنفکر بازی سینمایی، مقادیری افکت و حرکت و بازی فرمی، مقادیری رهایی فروبسته، بیفیلمنامه و بیکارگردانی و در بیوجهترین شکل ممکن متصور. همین! منتظر چیز خاص دیگری در این «فیلم» نباشید.
حکایت این است که «جلال، نویسندهای بیمحصول که از فشار ذهنی رد داده است، متوجه تغییری در زندگی خواهرش- ماری- به واسطه مردی به نام شاهرخ میشود. پس خانه پدری را ترک میکند. ما یک شب با او و دوست آهنگسازش بهمن و راننده تاکسی عجیبی به نام ناصر همراه میشویم. وجه مشترک این سه نفر این است که هر سه در وضعیت بیحسی به سر میبرند. اما شب آبستن اتفاقاتی عجیب است برای این پنج نفر …»
اولا باید گفت که ابدا داستانی در کار نیست. ما در این فیلم با خرده ذهنیاتی مالیخولیایی روبهروییم که مثلا بنا بوده بیحسی موضعی «یک شب عجیب و پرحادثه» را روایت میکند. اما حتی شبش هم شب نیست و حادثهاش حادثه و بیهیچ ربط و نسبتی و صرفا بر مبنای متحرک بودن تصاویر و وصله پینه شدن سکانسها میفهمیم که باید این صحنهها را اینجوری پشتسر هم ببینیم! کما اینکه میشود هر جور دیگری و با هرترتیب و صورت دیگری هم دیدشان.
مریم نقش اول زن این فیلم پس ازگذراندن تاریخی پرقصه و چالش موفق میشود با شاهرخ ازدواج کند. همزمان برادر مریم از ازدواج این دو نفر هنوز راضی نیست و سعی میکند رابطه مریم و شاهرخ را به هم بزند. او در این راه با یک راننده تاکسی آشنا میشود.
این آشنایی، حوادث «دور از انتظار» و «غافلگیرانهای» را باعث میشود و نشانگر اینکه سرنوشت تمام این افراد «به طور کاملاً غیرمنتظرهای» با یکدیگر «گره خورده» است.
این کل ماجرایی است که بهعنوان یک ایده ابتر در ذهن فیلمساز شکل گرفته بوده اما واقعیت این است که اینها صرفا زور زدن نگارنده برای فهم احتمالی تصور و ذهنیت احتمالی فیلمساز است و الا در خود فیلم چنین چیزهایی نمیبینیم.
«بیحسی موضعی» را نمیتوان در داستان یک خطی و قصه و اتفاقات مشخص تعریف کرد چراکه اصلا چنین مولفههایی در آن وجود خارجی ندارد و نویسنده فیلمنامه تنها کاری که توانسته- و نتوانسته- انجام دهد این است که در جریان داستانش تماشاگر را چند بار به شکل مذبوحانهای غافلگیر کند و در عین حال، چه به جهت عنصر زمان و چه مکان و چه مواجهه با تیپیکال این آدمهای سرگردان و رها شدن در ناداستان این فیلم، ما اساساً با یک موقعیت به شدت بی در و پیکر و بحرانی به جهت ساختار سینمایی روبهروییم.
بله البته که شخصیتهای فیلم، شب عجیب و غریب و پر از حادثهای را میگذرانند. خود ما بهعنوان تماشاگران بخت برگشته این فیلم هم در طول تماشایش چنین حسی داریم؛ یک بیحسی موضعی! همین را میخواستید آقای فیلمساز؟!
واقعیت این است که همین موقعیتهای مثلا اپیزود غیرعادی هم هیچکدامشان در راستای رسیدن به هدف محتمل داستانی و تعریف احتمالی از پیش مفروض گرفته شده فیلم نیستند.
در واقع اصلا معلوم نیست کارگردان و نویسندگان فیلم، از اتفاقات مختلفی که رخ میدهد برای بیان چه موضوعاتی میخواستهاند استفاده کنند و چرا در این میان، این کاراکترهای بیچاره را مچل کردهاند!
اما از همه این نکات و مسایل که بگذریم یک موضوع درباره فیلم «بیحسی موضعی» قابل توجه و اشاره است و آن اینکه گرتهبرداری منفعلانه و خام دستانه از ورسیون تاریخ مصرف گذشته عبدالرضا کاهانی و اپیزود سازیهای بیزمان و بیمکان و بیبوم و بر او، که مدتی «بیخود و بیجهت» ادامه یافت و به گسستگی و فروبستگی مضاعف منجر شد، هر گز نخواهد توانست کارنامه درخشان و قابل دفاعی را برای کسی فراهم سازد و به قول معروف، از این نمد، کلاهی برای کسی تدارک نخواهد شد.
ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که بود هستی بخش
ای کاش فیلمساز جوان ایرانی خود را، جهان خود را، بوم و بر خود را، هویت و سرزمین و اندیشه و گذشته و امروز و فردای خود را بشناسد، بیاندیشد، بخواند، یاد بگیرد و در نهایت برای مردمش فیلم خوب بسازد. این تنها راه بیرون آمدن از مخمصه بیحسی موضعی و مطلق و این درد بیدردی است!