kayhan.ir

کد خبر: ۱۹۹۴۸۳
تاریخ انتشار : ۰۶ مهر ۱۳۹۹ - ۲۱:۰۴
به انگیزه سی و نهمین سالگرد شهادت سید عبدالکریم‌ هاشمی‌نژاد

رادمردِ منبر و جهاد و قلم




به سخنان خود باور داشت. هر کلامش از کانِ درون تا عرصه‌گاه دهان، هفت شهر عشق را می‌پیمود و آنگاه بر زبان جاری می‌شد. توفنده و آتشین سخن می‌راند. آنچنان پرحرارت و پرشور که هزاران نفر مستمع در پای خطابه‌اش به وجد می‌آمدند و روح حماسی در خود می‌یافتند. کلامش برای دوستان، تندرِ نویدِ باران و برای دشمنان، صیحه عذاب و خواری بود. تو گفتی بیم و هراس در او راه ندارد و سازمان جهنمی‌ ساواک، بازیچه و دژخیمان خونخوارش، مُشتی ملعبه‌اند. او در دو دهه پایان عمر خود، مبارزه‌ای سخت و بی‌امان و مجاهدتی نفسگیر داشت تا آنگاه که با اقتدا به مولای خود حضرت ابوالفضل العباس با پیکری قطعه قطعه و دستان جدا شده در خون پاک خود فرو خفت و در آستان محبوب آرام گرفت.
سید عبدالکریم ‌هاشمی‌نژاد در پنجم مرداد ماه ۱۳۱۱ در شهرستان بهشهر مازندران متولد شد. پدرش سید حسن از نیکان و متدینینِ آن سامان، به کاسبی‌ اشتغال داشت. عبدالکریم نوجوان در چهارده سالگی به حوزه علمیه آیت‌الله کوهستانی در روستای کوهستان ‌از توابع بهشهر کوچ نمود و به مدت چهار سال مقدمات و قسمتی از تحصیلات سطح حوزوی را گذراند. آنگاه به قم مهاجرت کرد و در آنجا پس از تکمیل دروس سطح، در درس خارج آیات عظام؛ بروجردی، علامه طباطبایی و امام خمینی شرکت نمود. ذهن تیز و نبوغ ذاتی سید عبدالکریم باعث شد در بیست و هفت سالگی به درجه اجتهاد برسد. وی در سال ۱۳۴۰ از قم به مشهد مهاجرت نمود و علاوه ‌بر تدریس فقه و اصول و استفاده از محضر بزرگانی چون آیت‌الله میلانی و شیخ مجتبی قزوینی به طور گسترده‌ای مبارزه خود را در پوشش تبلیغ آغاز کرد.
انقلاب اسلامی ما در قوام و بالندگی خود به حد وافری مرهون رشادت‌ها و فداکاری‌های شاگردان امام خمینی است. آنان که از دهه‌ چهل شمسی تا طلوع فجر انقلاب در مبارزه با طاغوت از پا ننشستند و زندگیشان در فعالیت‌های سیاسی، روشنگری، زندان، شکنجه، تبعید و احیانا شهادت معنا می‌یافت. آنان از همان ابتدا که نزد امام بزرگوار زانوی تلمّذ بر زمین زدند، با نفس‌های روح‌للهی او حیاتی یافتند و مروّج مکتبش گردیدند. هر چند استقامت در راه امام کار هر کسی نبود و گروهی از آنان در میانه راه باز ماندند.
آن سال‌ها که امام خمینی، موسی‌گونه در طور سینای نجف‌ اشرف به میقات رفته بود و جانِ پالوده خود را در بارگاه ملکوتی سلطان اولیا علیه‌السلام به شمیم ولایت عِطرآگین می‌ساخت، کسانی در میهن،‌ هارون‌وار با دستگاه سامری پهلوی مبارزه می‌کردند و بشارت بازگشت آن عزیز سفرکرده را می‌دادند. این افراد، مستقیم و یا با واسطه در خارج از وطن با امام ارتباط داشتند و مبارزات مردم را به رهبری آن بزرگوار، هدایت می‌کردند. از جمله افراد شاخص و تأثيرگذار در این عرصه شهید‌ هاشمی‌نژاد بود.
مقام معظم رهبری که خود نیز از شخصیت‌های هدایتگر نهضت در مشهد مقدس به شمار می‌آیند، این شهید بزرگوار را چنین وصف می‌کنند: «ایشان فرد شجاع و در برخورد با مسائل، آدم نترس و قویُ‌القلبی بود. یک فرد سیاسی کاملاً روشن‌بین بود و خط سیاسی ایشان هم به معنای واقعی کلمه همان چیزی بود که ما به آن می‌گوییم خط امام.»
 وی با آغاز نهضت در صف انقلابیون قرار گرفت و با سخنرانی‌های پرشور و مبارزات بی‌وقفه خود طی سال‌های ۴۱ تا ۵۷ پنج بار دستگیر شد و به زندان افتاد. مورد ضرب و جرح و شکنجه قرار گرفت، ممنوع‌المنبر شد و محکوم به اعدام گردید اما هیچ کدام در اراده پولادین این انسان آزاده خللی ایجاد نکرد. او حتی در زندان دست از فعالیت و روشنگری برنمی‌داشت و با مارکسیست‌ها، منافقین و افراد منحرف بحث و گفت‌وگو می‌کرد و بدین سبب از همان ابتدا مورد غضب منافقین و وابستگان آنها واقع شده بود.
یکی از حوادث مهم که نقطه عطفی در جریان انقلاب، خصوصاً در خطه خراسان محسوب می‌شود ماجرای مسجد فیل(نواب صفوی) است:
چهار ماه پس از حادثه پانزده خرداد ۴۲، شهید‌ هاشمی‌نژاد در بیست و دوم مهر ماهِ همان سال، در مسجد فیل واقع در پایین خیابان مشهد سخنرانی کرد و رژیم را مورد حملات تند خود قرار داد. در فردای آن شب که جمعیت بالغ بر بیست هزار نفر بودند، این خطیب توانمند به اسدالله علم، نخست‌وزیر وقت حمله کرد، کشف حجاب رضاخانی، سیاست‌های رژیم و نیز بازداشت امام خمینی را محکوم نمود و تصویب انجمن‌های ایالتی و ولایتی را به باد انتقاد گرفت. مأموران شهربانی و ساواک در داخل و بیرون مسجد پیوسته در رفت و آمد بودند.
در پایان سخنرانی، مردم با ازدحام و خاموش کردن برق خواستند او را فراری دهند. اما آن روحانی شجاع نپذیرفت و فرار را کار بزدلان دانست و به مأموران گفت حاضر است خود را به شهربانی معرفی کند ولی پیشنهاد کرد برای جلوگیری از هرگونه اتفاق ناگوار، پس از متفرق شدن کامل مردم او را بازداشت نمایند. مأموران ابتدا پذیرفتند اما دقایقی بعد با بی‌صبری، خواستند او را به زور سوار اتومبیل کنند. در این هنگام مردم به اتومبیل حمله‌ور شدند و مأموران نيز متقابلا به روی آنان آتش گشودند که در نتیجه دو نفر شهید و چندین نفر مجروح شدند.
این حرکت نابخردانه مأموران خشم مردم و علمای اسلام را برانگیخت تا جایی که آیت‌الله خویی از نجف ‌اشرف طی تلگرافی به آیت‌الله میلانی در مشهد، ضمن اظهار تأسف از حوادث رخ‌داده از ایشان خواست برای آزادی آقای‌ هاشمی‌نژاد همه کوشش خود را به کار گیرد. سرانجام با پیگیری مراجع و دیگر شخصیت‌ها آن مبارز نستوه در بیست و چهارم دی و پس از سه ماه بازداشت از زندان سیاسی مشهد آزاد شد. حادثه مسجد فیل تأثير بسیاری بر گسترش نهضت در مشهد داشت و بازتاب آن در حوزه علمیه نجف، خود گویای این اثرگذاری است.
این شهید بزرگوار علاوه ‌بر نطق قدرتمند از قلمی‌ توانا نیز برخوردار بود. وی تأليفات متعددی دارد که مهم‌ترین آنها را می‌توان کتاب «مناظره دکتر و پیر» دانست. شهید ‌هاشمی‌نژاد این اثر ارزشمند را در سال ۱۳۳۷ و در سن بیست و شش سالگی تأليف کرده است. کتاب که به‌صورت قصه‌ای جذاب در قطار دنبال می‌شود، گفت‌وگویی متقابل، پیرامون شبهات و مسائل دینی است که بین یک پیر روشن‌ضمیر و متدین با دکتری که چندان اعتقادی به دین ندارد، اتفاق می‌افتد.
کتاب مناظره دکتر و پیر که تا آن زمان در نوع خود ‌نظیر نداشت با استقبال گسترده‌ای مواجه شد و در همان سال نخست به چاپ هشتم رسید به طوری که ساواک با حساسیتی فوق‌العاده از بازنشر آن جلوگیری کرد. بررسی این کتاب، درک عمیق شهید بزرگوار از زمان و قدرت و احاطه علمی‌ او را در عنفوان جوانی نشان می‌دهد و از دغدغه‌ و غیرت دینی وی پرده برمی‌گیرد.
شهید ‌هاشمی‌نژاد پس از پیروزی انقلاب از سوی مردم مازندران به مجلس خبرگان قانون اساسی راه یافت که از اعضای بسیار مؤثر در تصویب اصول مهمی‌ مانند ولایت فقیه به شمار می‌رفت. او خود را سرباز امام می‌دانست و پس از انقلاب، جز دبیرکلی حزب جمهوری اسلامی در استان خراسان، هیچ پست و مسئوليتى نپذیرفت. وی در عمر کوتاه خود پس از انقلاب، کوشش‌های مُجدّانه‌ای در رسوا کردن لیبرال‌ها، منافقین و بنی‌صدر خائن داشت.
از همسر شهید بزرگوارمان نقل شده است که روز هفتم مهر ماه ۱۳۶۰ مصادف با سی‌ام ذی‌القعده و سالروز شهادت امام جواد علیه‌السلام، پس از نماز صبح به حیاط منزل رفت و مدتی به آسمان خیره شد و ‌اشک ریخت. پرسیدم چرا‌ گریه می‌کنید؟ گفت اگر من شهید شوم شما چکار خواهید کرد؟ همسر شهید می‌گوید من سخن او را جدی نگرفتم. او آن روز در ساختمان حزب کلاس درسی داشت و پس از پایان درس، ساعت هشت صبح در حالی که از ساختمان بیرون می‌آمد یکی از اعضای سازمان منافقین به نام ‌هادی علویان که نفوذی بین شاگردان او بود، از پشت‌سر وی را در بغل گرفت و نارنجکی را روی شکم او قرار داد. نارنجک منفجر شد و شهید‌ هاشمی‌نژاد به اجداد طاهرین خود در روضه رضوان پیوست. قاتل او نیز که یک دستش در انفجار قطع شده بود هنگام فرار با شلیک گلوله به هلاکت رسید.
 امام خمینی در شهادت این سلاله رسول(ص) چنین فرمودند: «شهید ‌هاشمی‌نژاد که من از نزدیک با او آشنا بودم و خصال و تعهد آن شهید را لمس کرده بودم و مراتب فضل و مجاهدت آن بر‌ اشخاصی که او را می‌شناسند پوشیده نیست، امروز در شهادت سَلَف صالح(امام جواد علیه‌السلام)، این خَلَف صالح و متعهد از دست ما گرفته شد.»
سید ابوالحسن موسوی طباطبایی