تابستان داغ آمریکا و درسهای تاریخی آن- بخش نخست
پسلرزههـای قتـل جـرج فلوید و لزوم بازتعریف آمریکا
گروه گزارش
تغییر پارادایم قدرت در جهان جدید و سربرآوردن قدرتهای نوظهور در رقابت با آمریکا، خطر بالقوهای بود که از فردای فروپاشی شوروی و ظهور جهان تک قطبی، یکه تازی ایالات متحده را در سطح بینالملل تهدید میکرد.
آمریکاییها اما کمتر چنین تصوری داشتند و گذر زمان را نه در مقابل خود که کاملاً هماهنگ با منافع آمریکا تصور میکردند. از نیمه دوم قرن بیستم اما تدریجا ادبیات رایج در حوزه بینالملل به سمت و سوی جدیدی رفت و فلاسفه لیبرال مبلغ جهان آمریکایی هم فهمیدند که مختصات نظم جهانی در حال تغییر است.
قوه عاقله ایالات متحده اما همچنان در برابر فهم واقعیات میدانی از خود مقاومت نشان میداد و سعی در مصادره به مطلوب کردن تحولات جدید و معرفی لیبرال دموکراسی بهعنوان نهایی و عالیترین تئوری زندگی در بستر جهان جدید، در همین مقطع زمانی در دستور کار قرار گرفت.
خلق نظریه «پایان تاریخ» محصول همین رویکرد خوش بینانه و خواب خرگوشی تئوریک پس از پایان جنگ سرد است. بر همین اساس تنها به فاصله یک سال پس از انتشار کتاب «پایان تاریخ و آخرین انسان» و در انتقاد از آن، نظریه برخورد تمدنها مطرح و بسیار مورد توجه واقع شد. تحولات عرصه میدانی اما بیتوجه به مباحث تئوریک، تماما در جهت خلاف امیال آمریکا در حرکت بود. غرور ابرقدرتی اما تا پایان قرن بیستم هم مانع دیدن واقعیتها توسط نخبگان موثر آمریکایی بود و سیاستمداران ایالات متحده هیچ نیازی به تجدیدنظر در راهبردهای پرهزینه خود به خصوص در ابعاد نظامی نمیدیدند. ابتدای قرن 21 را اما به معنای واقعی کلمه میتوان آغاز تعبیر کابوسهای دوران پساشوروی برای آمریکا دانست. بهصورتی که امروز حرف زدن از ظهور جهان چندقطبی حرف عجیبی نیست و «تغییر مختصات نظم جهانی» شاید مهمترین گزارهای باشد که کارشناسان حوزه بینالملل طی چند دهه اخیر بر آن اتفاق نظر داشتهاند.
امروز آمریکا در حالی که اجبارا و بهصورت تدریجی از سنگرهای قبلی خود عقبنشینی میکند، با تحولات و بحرانهای اجتماعی- سیاسی بیسابقهای هم روبهرو است. در همآمیختن عواقب بحران کرونا با تنشهای ناشی از قتل فجیع «جرج فلوید» و فعال شدن شکافهای قدیمیو سنتی جامعه آمریکایی، حالا اندیشمندان جهان را به طور جدی در زمینه پایان آمریکا به گمانهزنی واداشته است. این در حالی است که رسانههای اصلی در ایالات متحده بهصورت علنی و مکرر طی ماههای اخیر از احتمال آغاز پایان این امپراطوری خونریز و غول ناآرام سخن گفتهاند. تحلیل آنچه در آمریکا میگذرد اکنون یکی از مسائل مهم برای مجموعه نخبگان و سیاستمداران ایرانی است. فهم دقیق وضعیت کنونی آمریکا میتواند ما را از افتادن در دام اشتباهات محاسباتی و عملیاتی برهاند و از تحمیل خسارتهای خانمان سوز بر ملت از رهگذر سیاست خارجی غیرعقلانی برهاند.
شناخت آمریکا از رهگذر تاریخ کوتاه آن
دکتر منوچهر محمدی استاد دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران و دانش آموخته روابط بینالملل در دانشگاه کارولینای جنوبی در همین زمینه معتقد است برای فهم وضعیت کنونی آمریکا نیاز به بازخوانی تاریخ و شناخت تاریخی جامعه آمریکایی داریم.
محمدی به گزارشگر کیهان میگوید: «ما اگر بخواهیم وضعیت کنونی آمریکا را مورد بررسی قرار دهیم، باید تاریخ شکلگیری ایالات متحده را ریشه یابی کنیم و به 500 سال قبل؛ زمانی که کریستف کلمب سفری را برای رسیدن به هند آغاز کرد ولی به قاره جدیدی رسید، برگردیم.»
محمدی با بیان اینکه بومیان آمریکایی مردمی متمدن و حامل تمدن اینکا و آزتکها بودند که به گرمیاز کاروان کلمب استقبال کردند و از جنایات وحشیانه اروپاییها علیه مردم بومی این منطقه سخن میگوید. این استاد دانشگاه در تشریح این مسئله ادامه میدهد: «در سال 1500 میلادی حدود یک میلیون بومی در آنجا زندگی میکردند و بعد 300 سال این تعداد به 300 هزار نفر تقلیل یافت. ضربالمثلی هم داشتند که میگفتند یک سرخپوست خوب، یک سرخپوست مرده است.»
محمدی آغاز مرحله دوم تاریخ آمریکا را در سال 1640 و سرآغاز پایهگذاری بردگی میداند. وی به گزارشگر کیهان میگوید: «مهاجران اروپایی تدریجا متوجه شدند با از بین رفتن بومیان، احتیاج به کارگر دارند، لذا در سال 1640 بردگی را پایه گذاری کردند و در فرآیند تجارت برده - خصوصاً از آفریقا- 20 میلیون مردم آفریقا را به زور مخصوصاًً به آمریکا آوردند که در بین راه 10 میلیون نفر از بین رفتند. آنها کسانی را که زنده به آمریکا رسیدند، بیشتر در مناطق گرمسیر جنوبی مثل تگزاس و آریزونا به کار گماشتند.»
محمدی در تشریح مرحله دیگر تاریخ آمریکا به تثبیت تسلط سفیدپوستان اروپایی بر قاره جدید و عزم شمالیها برای صنعتی کردن زندگی در این ناحیه اشاره میکند و به گزارشگر کیهان میگوید:«آنها در مرحله صنعتی شدن به کارگر انبوه احتیاج داشتند و پیرو همین احساس نیاز در 1836 بود که آبراهام لینکلن در قامت رئیسجمهور و برای اینکه بتوانند از این بردهها استفاده کنند، مسئله آزادی بردهها را مطرح کرد که منجر به بروز یک جنگ عظیم بین شمال و جنوب شد که نهایتا منتهی به پیروزی شمالیها شد و بردهها آزاد شدند.»
لغو بردهداری یا بردهداری از نوع مدرن؟!
لغو بردهداری در آمریکا پس از چند سال جنگ خونین اما هرگز به معنای پایان استثمار سیاه پوستان نبود. دکتر محمدی در همین زمینه به دیدگاه لینکلن اشاره کرده، میگوید: «شخص لینکلن میگفت، من با استفاده از بردهها مخالفتی ندارم ولی همه باید استفاده کنند نه فقط عده محدودی!»
محمدی، استقلال آمریکا از امپراطوری انگلیس بر اثر اختلاف پیرامون مسئله عوارض چای را مرحله دیگری از تاریخ آمریکا میداند که طی آن 13 ایالت با نام «ایالات متحده آمریکا» استقلال و جدایی خودشان را از انگلیس در سال 1776 و 11 سال قبل از انقلاب فرانسه اعلام کردند.
تسلط بر سایر ایالتها با ابزار جنگ و خونریزی و رساندن عدد آنها به 50، مرحله دیگری از تاریخ آمریکا از نظر این استاد دانشگاه تهران است. ایالتهایی که عمر اتحادشان به 300 سال نمیرسد اما این روزها درگیر مسائلی متعدد و رنجآور هستند. امری که گمانهزنی برای سربرآوردن جنبشهای استقلالطلبانه در ایالتهای مختلف را به مثابه آتشی زیر خاکستر دور از ذهن نمینماید.
این استاد دانشگاه تهران در بخش دیگری از گفتوگوی تفصیلی خود با کیهان، طرح دکترین مونروئه در سال 1836 را مرحله دیگری از حیات سیاسی- اجتماعی موجودیتی با نام آمریکا معرفی کرده، میگوید:«در سال 1836 که مونروئه رئیسجمهور بود، قناعت به این 50 ایالت نکرد و گفت ما همه قاره آمریکا را میخواهیم، لذا دکترین مونروئه مطرح شد که سلطه بر کل قاره آمریکا بود. بقیه استعمارگران اروپایی مانند اسپانیا، پرتغال و هلند را کنار زدند و توانستند سلطه خودشان را بر کل شمال و جنوب قاره تثبیت کنند.»
وی با بیان اینکه آمریکاییها در سال 1900 به همان قاره هم قناعت نکردند، تأکید میکند:«تئودور روزولت که در آن زمان رئیسجمهور بود یک اعلامیهای داد که بهopen door notes policy معروف است. یادداشت سیاست درهای باز. معنای این بیانیه این بود که ما به قاره آمریکا قناعت نمیکنیم و باید برویم بر کل جهان هم سلطه پیدا کنیم و در نتیجه رقابتی در نقاط مختلف دنیا از جمله آفریقا، آسیا و سایر مناطق پیدا شد. در حالی که در این مناطق تا آن زمان سلطه انگلیس و دیگر کشورهای اروپایی شایع بود.»
سلطه پدرخواندهها بر سیاست و اقتصاد
وجود شکافهای عمیق اقتصادی و طبقاتی در جامعه آمریکا، یکی از محرکهای اصلی معترضین کنونی حاضر در خیابانهای آمریکا است. معترضین معتقدند سیستم اساساً برای فقیرتر کردن فقرا و افزودن روزانه بر ثروت میلیاردرها ایجاد شده و تنها در این جهت عمل میکند.
دکتر رضا زنجانیزاده کارشناس ارشد حقوق بینالملل در همین زمینه به گزارشگر کیهان میگوید:«کل حکومت آمریکا را ابتدا100 خانواده بیشتر تشکیل نمیدادند. معروف بود به hundred families که شامل امثال راکفلرها، کندیها، روچیلدها و امثالهم میشد. مسئله جالبی که باید بدانیم ثروت در آمریکا تقسیم نمیشود و برای اینکه در خانواده تداوم داشته باشد در اختیار برادر بزرگتر قرار میگیرد و به همین علت این ثروت روز به روز توسعه پیدا میکند.
البته این 100 خانواده تدریجا کاهش پیدا کرد و اکنون 50 خانواده هستند که قدرت قاهره اصلی را دارند و ثروت در اختیار آنهاست.» این استاد دانشگاه در ادامه با اشاره به بازی فیل و الاغ و دموکرات- جمهوریخواه در آمریکا میگوید:«حزب جمهوریخواه و دموکرات هم که در قانون اساسی آمده، نماینده همین 50 خانواده هستند و طوری نیست که تضاد منافع داشته باشند ولی در حوزههای مختلفی فعال هستند، مثلا امروز برخی صنایع فولاد را اداره میکنند، برخی شرکتهای نفتی را اداره میکنند و برخی بخشهای دیگر را. اینها نهایتا از یک آبشخور استفاده میکنند و اگر اختلافی هم بین اینها وجود داشته باشد یک تاکتیک است ولی هر دو حزب نماینده کل نظام سلطه آمریکایی هستند و هماهنگی میان اینها در سازمان مخوفی به نام بیلدربرگ انجام میشود.»
مرگ تدریجی رویاهای شیطان بزرگ
اکنون آمریکا در حالی که با شکستهای مکرر بینالمللی طی چند دهه اخیر دست بهگریبان است، رشد روزافزون رقبای رو به تزاید خود در صنعت و اقتصاد را هم نمیتواند تحمل کند.
بهعنوان تنها یک مثال، در یک دهنکجی آشکار، چین در سال 2014 با تاسیس «بانک سرمایهگذاری زیربنایی آسیا»، عملاً استقلال خود را از مدلهای اقتصادی توصیه شده به وسیله بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول اعلام کرد و حالا روند کنونی تضعیف روزافزون اقتصاد آمریکا و معضلات اقتصادی ناحیه یورو، کارشناسان اقتصادی را به این نتیجه رسانده است که این نهاد مالی چینی در طول دهههای آینده، مرجعیت اقتصادی جهان را از موسسات آمریکاساز مانند بانک جهانی بازخواهد ستاند. آمریکا از ابتدای تاسیس این نهاد یکی از مخالفین سرسخت آن بود، ولی حتی نتوانست مانع عضویت کشورهای متعدد اروپایی در این نهاد چینی شود.
اکنون استرالیا، آلمان، فرانسه، سوئیس، انگلستان، اتریش، فنلاند، ایتالیا، هلند، نروژ، اسپانیا، پرتغال، سوئد و چند کشور کماهمیتتر اروپایی، علیرغم مخالفت شدید و صریح ایالات متحده، به این نهاد مالی پیوستهاند. بلژیک، کانادا، اوکراین و جمهوری چک نیز در حال طی مراحل پیوستن به این سازمان هستند. قریب به اتفاق کشورهای آسیایی نیز طبعا در کنار روسیه وترکیه به عضویت این پیمان درآمدهاند. نوعی هوشیاری فراگیر درباره تغییر مختصات رهبری اقتصادی جهانِ آینده در حال شکل گرفتن است! حالا پس از توافق چین و روسیه مبنی بر کنار گذاشتن دلار از مبادلات مالی دوجانبه، چندی پیش، روسیه و اتحادیه اروپا نیز چنین توافقی را امضا کردهاند. امری که نشان میدهد ما تدریجا باید به عصر پساآمریکایی سلام کنیم!
سکوت در برابر افتضاحات کدخدا!
آمریکا طی چند ماه اخیر درگیر بحرانهای متنوعی بوده است. با این وجود، به کمترین چیزی که برای حل این بحرانها فکر کرده، گفتوگو با مردم خود و تجدیدنظر در راهبردهای غلط اقتصادی و نظامی برای تامین منافع تودههای فقیر مردم این کشور بوده است.
سرکوب و مشت آهنین یک حکومت پلیسی تا بن دندان مسلح، تنها پاسخ مجموعه سیستم آمریکا به اعتراضات این چندماهه بوده است. ترامپ بر سرکوب فوری و بیملاحظه و اعدام بیتردید معترضان بسیار اصرار دارد و بارها آنها را اوباش و حیوان خوانده است. حجم تصاویر و فیلمهای منتشر شده از وحشیگری پلیس آمریکا بیسابقه است، با این وجود دولت و وزارت خارجه ما چنانکه باید حداقل در موضع رسانهای به دفاع از حقوق مستضعفین آمریکایی نپرداختهاند. این در حالی است که ترامپ و سایر دولتمردان آمریکایی همزمان با سرکوب گسترده مردمی خود که آنها را حیوان و مهدورالدم میخوانند، مکرر به اعدام یک قاتل در کشور ما اعتراض کردهاند!
محمدصادق کوشکی استاد دانشگاه تهران در همین زمینه به گزارشگر کیهان میگوید:«حتی ما اگر نخواهیم از موضع اسلامی و انقلابی عمل کنیم و تنها به موازنه دیپلماتیک در این مسئله نظر داشته باشیم، باز هم وزارت خارجه ما وظیفه دارد در پاسخ اقدامات طرف مقابل، مقابله به مثل کند.»
کوشکی میگوید:«منظور از مقابله به مثل هم یک توییت کنایه آمیز از وزیر امور خارجه نیست. وزیر، سخنگو، معاونین وزارت خارجه و سفرای ما باید با همان صراحتی که آمریکاییها در مسائل داخلی ما دخالت میکنند، به صراحت وحشیگری آمریکاییها در سرکوب مردم خودشان را
محکوم کنند.»