یوسف گم شده، ای اهل حرم!آمدنیست(چشم به راه سپیده)
ای مصطفی شمایل
بر هم زنید یاران این بزم بیصفا را
مجلس صفا ندارد بییار مجلس آرا
بیشاهدی و شمعی هرگز مباد جمعی
بیلاله شور نبود مرغان خوشنوا را
بینغمه دف و چنگ مطرب برقص ناید
وجد سماع باید کز سر برد هوا را
جام مدام گلگون خواهد حریف موزون
بیمیمدان تو میمون جام جهاننما را
بیسرو قد دلجوی هرگز مجو لب جوی
بیسبزه خطش نیست آب روان گوارا
بیچین طره یار تا تارکم ز یک تار
بیموی او بموئی هرگز مخر ختارا
بیجامی و مدامی هرگز نپخته خامی
تا کی به تلخکامی سر میبری نگارا
از دولت سکندر بگذر، برو طلب کن
با پای همت خضر سرچشمه بقا را
بر دوست تکیه باید بر خویشتن نشاید
موسی صفت بیفکن از دست خود عصا را
ای هدهد صباگوی طاووس کبریا را
بازآ که کرده تاریک زاغ و زغن فضا را
ای مصطفی شمائل وی مرتضی فضائل
وی احسنالدلایل یاسین و طا وها را
ای کعبه حقیقت وی قبله طریقت
رکن یمان ایمان عینالصفا صفا را
ای رحمت الهی دریاب «مفتقر» را
شاها به یک نگاهی بنواز این گدا را
کمپانی «مفتقر»
در دست باد
تنهاترین غریب کجایی ظهور کن
ای بهترین حبیب کجایی ظهور کن
آقا بیا دوباره حوالی قتلگاه
پیچیده بوی سیب کجایی ظهور کن
بر سینه حسین نشسته هنوز هم
این شمر نانجیب کجایی ظهور کن
داری شبیه فاطمهها گریه میکنی
بر گونه تریب... کجایی ظهور کن
بر روی دست باد سوار است روی نی
زلفی که شد خضیب کجایی ظهور کن
با جامههای پاره به بازار میرود
این عترت غریب کجایی ظهور کن
این خاک، کربلاست و هر روز جاری است
این قصّه عجیب کجایی ظهور کن...
وحید محمدی
مثنويهاي رندانه
هلا روز و شب فاني چشم تو
دلم شد چراغاني چشم تو
بنا را بر اصل خماري نهاد
ز روز ازل باني چشم تو
پر از مثنويهاي رندانه است
شب شعر عرفاني چشم تو
تويي قطب روحاني جان من
منم سالك فاني چشم تو
دلم نيمه شبها قدم ميزند
در آفاق باراني چشم تو
شفا ميدهد آشكارا به دل
اشارات پنهاني چشم تو
هلا توشه راه دريادلان
مفاهيم طوفاني چشم تو
مرا جذب آيين آيينه كرد
كرامات نوراني چشم تو
از اين پس مريد نگاه توام
به آيات قرآني چشم تو
سيدحسن حسيني
ساحل چشم من
ساحل چشم من از شوق به دریا زده است
چشم بسته به سرش، موج تماشا زده است
جمعه را سرمه کشیدیم، مگر برگردی
با همان سیصد و فرسنگ نفر برگردی
زندگی نیست، ممات است تو را کم دارد
دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد
از دل تنگ من، آیا خبری هم داری؟
آشنا، پشت سرت مختصری هم داری؟
منتی بر سر ما هم بگذاری، بد نیست
آه، کم چشم به راهم بگذاری، بد نیست
نکند منتظر مردن مایی، آقا؟
منتظرهات بمیرند، میایی آقا؟
به نظر میرسد این فاصلهها کم شدنیست
غیرممکنتر از این خواستهها هم شدنیست
دارد از جاده صدای جرسی میآید
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
منجی ما به خداوند قسم آمدنیست
یوسف گم شده، ای اهل حرم! آمدنیست
صابر خراسانی
به تماشای طلوع تو
به تماشای طلوع تو جهان چشم به راه
به امید قدمت کون و مکان چشم به راه
در شبستان شهود اشکفشان دوختهاند
همه شب تا به سحر خلوتیان چشم به راه
جواد محدثی
تو ناگاهان میآیی مثل این ناگاه بیفرصت
به پایت ریختم اندوه یک دریا زلالی را
بلور اشکها در کاسه ماه هلالی را
چمن آیینه بندان میشود صبحی که بازآیی
بهارا ! فرش راهت میکنم گلهای قالی را
نگاهت شمع آجین میکند جان غزالان را
غمت عینالقضاتی میکند عقل غزالی را
چه جامی میدهی تنهایی ما را جلالالدین!
بخوان و جلوهای بخشای این روح جلالی را
شهید یوسفستان توام زلفی پریشان کن
بخشکان با گل لبخندهایت خشکسالی را
سحر از یاس شد لبریز دلهای جنوبیمان
نسیم نرگست پر کرد ایوان شمالی را
افقهایی که خونرنگاند، عصر جمعة مایند
تماشا میکنم با یاد تو هر قاب خالی را
کدامین شانه را سر میگذارم وقت جان دادن
کدام آیینه پایانیست این آشفته حالی را
تو ناگاهان میآیی مثل این ناگاه بیفرصت
پذیرا باش از این دلتنگ، شعری ارتجالی را
علیرضا قزوه