از دوش نبی(ص) تا فراز نی مروری بر قیام مقدس سیدالشهدا(ع) غم سروده پانزدهم
عطش و یک دشت کفتار
یا موسی! صَغيرُهُمْ يُمِيتُهُ الْعَطَشُ وَ كَبيرُهُمْ جِلْدُهُ مُنْكَمِشٌ. يَسْتَغيثُونَ وَ لا ناصِرَ وَ يَسْتَجِيرُونَ وَ لا خافِرَ.
ای موسی! کودکانشان را تشنگی میکُشد و مردان و زنانشان رمق از دست میدهند. استغاثه میکنند ولی یاوری ندارند و پناه میجویند و پشتیبانی ندارند.
(حدیث قدسی- بحار 308/44)
***
روز هفتم محرم از پسر زیاد نامهای به ابنسعد رسید که حسین و اصحابش را از آب منع کن و اجازه مده قطرهای آب بیاشامند. بلافاصله عمر سعد، عَمرو بن حَجّاج را با پانصد سوار مأمور کرد اطراف شریعه فرات را بگیرند تا حسین و همراهانش از دسترسی به آب محروم بمانند.
عبدالله بن ابی حُصَین اَزْدی با صدای بلند فریاد زد:ای حسین! میبینی آب در زلالی به رنگ آسمان است؟ به خدا قطرهای از آن نمیچشی تا از تشنگی بمیری. حسین(ع) گفت: خداوندا! او را تشنه بمیران و هرگز نبخشای. حُمَید بن مُسلم میگوید: پس از واقعه کربلا این شخص بیمار شد و من به عیادتش رفتم. دیدم آنقدر آب مینوشد تا آنکه از حلقومش خارج میشود سپس دوباره آب مینوشد و همه را بر میگرداند ولی سیراب نمیشود و پیوسته چنین بود تا به هلاکت رسید.
هنگامیکه تشنگی در خیام حسینی شدت یافت، آن حضرت شب هنگام برادر باوفای خود حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام را به همراه سی سوار و بیست پیاده برایآوردن آب به شریعه فرستاد و بیست مَشک همراهشان کرد. نافع بن هِلال با پرچم، پیشاپیش میرفت. ابتدا عمرو بن حجاج اجازه داد آب بنوشند اما هنگامی که فهمید برای حسین(ع) آب میبرند بر آنان حمله کرد. عباس(ع) و نافع در مقابل مأموران شریعه ایستادگی کردند و پیادگان در این فرصت، مشکها را پر از آب نموده و به خیمهها رسانیدند. در این مأموریت یک تن از سپاه ابن حجاج به دست نافع کشته شد اما اصحاب سید الشهدا(ع) به سلامت بازگشتند.
[تاریخ طبری 311/4]
حسین(ع) برای پسر سعد پیغام فرستاد که شبانگاه در بین دو لشکر ملاقاتی داشته باشیم. عمر پذیرفت و به همراه بیست سوار و حسین(ع) نیز با همین تعداد به یکدیگر رسیدند. امام(ع) به یاران خود فرمود دورتر منتظر بمانند و ابن سعد نیز همین دستور را به همراهان خود داد. آنگاه تا پاسی از شب رفته با هم گفتوگو کردند. اما در میانشان چه سخنی گذشت کسی نمیداند و آنچه بعضی گفتهاند بر مبنای حدس و گمان است.[همان ۳۱۳]
گروهی گفتهاند که حسین(ع) فرمود یکی از این سه پیشنهاد را از من بپذیرید: یا به مدینه بازگردم یا دست در دست یزید گذارم که آنطور خواست با من عمل کند! یا مرا به یکی از شهرهای مسلمانان بفرستید تا مانند یکی از آنها زندگی کنم.[همان]
ابن سعد در کربلا سه یا چهار بار با امام(ع) دیدار داشته است. وی بعد از شنیدن پیشنهادهای آن حضرت، نامهای بدین مضمون برای عبیدالله نوشت: خدا آتش جنگ را خاموش کرد و اختلاف را برطرف ساخت و کار امت را اصلاح فرمود... آنگاه سه تعهد امام حسین(ع) را یادآور شد و در پایان افزود: در این امر هم خشنودی شما و هم صلاح امت است.
چون نامه به ابنزیاد رسید و آن را خواند گفت: این نامه کسی است که خیر خواه امیر خود و دلسوز امت است و من آن را میپذیرم. اما شمر ملعون که حضور داشت گفت: آیا این سخن را از حسین میپذیری؟ حال آنکه در سرزمین تو وارد شده و در دسترس توست. به خدا اگر حسین از اینجا کوچ کند و دست در دست تو نگذارد، نیرومند خواهد شد و تو زبون و ناتوان میگردی. او و اصحابش باید تحت فرمان تو درآیند. شنیدهام حسین و ابن سعد در میان دو اردوگاه مینشینند و تا پاسی از شب با هم سخن میگویند. آن ملعون گفت: چه رأی نیک و پسندیدهای! و من با تو موافقم.
نقد و نظر درباره دو موضوع
۱. دو پیشنهاد از پیشنهادهای امام(ع) با منطق آن حضرت سازگار نیست. زیرا اگر امام میخواست «با یزید بیعت کند» یا «در یکی از شهرها چون مردم عادی به سر برد»، از همان ابتدا دست به قیام نمیزد. تناقض بین این پیشنهادها با نهضت امام(ع) این احتمال را تقویت میکند که طرفداران بنی امیه آنها را برای خدشهدارکردن حرکت امام(ع) جعل کرده باشند. دلیل محکم برای جعلی بودن این پیشنهادها، سخن عُقبه بنسِمعان است که گفت: من از مدینه تا شهادت آن حضرت با ایشان بودم و همه سخنان او را شنیدم به خدا قسم هرگز چنین سخنی نگفت که دست در دست یزید میگذارم یا مرا به یکی از شهرها بفرستید.(عُقبه غلام رباب، همسر امام حسین(ع) بود که در واقعه کربلا زنده ماند)
۲. از سه شخصیت ابنزیاد، عمر سعد و شمر کدام خبیثتر و پلیدترند؟ عمر سعد میخواست از راه صلح درآید و ابنزیاد نیز پیشنهاد او را پذیرفت، ولی شمر مانع شد. خوانندهای که این فرازها را مطالعه میکند، لحظاتی از عمرسعد و ابنزیاد خشنود میشود و بر شمر لعنت میفرستد. حال آنکه قرائن متعددی وجود دارد که این روایتهای تاریخی، دروغ است و هدف جعلکنندگان نیز تطهیر این چهرههای منفور و وابسته به بنیامیه بوده است. شمر در برابر خباثت ابنزیاد و عمر سعد چیزی افزون نداشته است.[برای اطلاع بیشتر نک شیخ عباس صفایی حائری، تاریخ سیدالشهدا ص ۳۷۹ - ۳۸۶]
سپس ابنزیاد نامهای نوشت و شمر را مأمور رساندن آن به عمر سعد کرد و امر نمود ابن سعد به حسین و اصحابش پیشنهاد کند که تحت فرمان پسر مرجانه درآیند و اگر پذیرفتند، آنان را بدون جنگ نزد وی روانه کند و در صورت نپذیرفتن، با ایشان بجنگد. سپس به شمر گفت: چنانچه عمر این فرمان را انجام داد تحت امر او باش و اگر از جنگ با آنان سر باز زد، فرمانده تو هستی. آنگاه سر از تن ابن سعد جدا کن و برای من بفرست.
متن نامه ابنزیاد به عمر سعد چنین است: من تو را نفرستادم تا از حسین پشتیبانی کنی و به او وعده سلامت و زندگیدهی و نزد من از او شفاعت کنی. هرگاه حسین و اصحابش بر حکم من گردن نهادند و تسلیم شدند آنان را بدون جنگ نزد من بفرست. و اگر خودداری کردند بر آنان حمله کن و همه را به قتل برسان و بدنهایشان را قطعه قطعه ساز، زیرا سزاوار همین کار هستند. و آنگاه که حسین کشته شد پشت و سینه او را پایمال سم اسبان ساز که او نفرین شده، آزارنده، قاطع رحم و ستمکار است.(پناه بر خدا از این عبارتهای سخت و سهمگین و لعنت خدا و ملائک بر آل امیه و آل زیاد) و من معتقدم که این عمل پس از مرگ برای او زیانی ندارد، اما عهدی است با خود بستهام که اگر او را کشتم این عمل را انجام دهم...
[تاریخ طبری 314/4]
شمر نامه عبیدالله را تحویل عمر داد. و او هنگامیکه نامه را خواند به شمر گفت: خداترا آواره کند چه پیغام زشتی آوردهای! من میدانم که تو ابنزیاد را از پذیرش پیشنهاد من بازداشتی. و کاری را که امید اصلاح آن بود فاسد نمودی. به خدا حسین کسی نیست که تسلیم شود. او صاحب روحی بلند و آزاده است. شمر گفت: به هر حال تصمیمت چیست؟ آیا امر عبیدالله را میپذیری یا فرماندهی را به من وامیگذاری؟ عمر سعد گفت: من تو را لایق این کار نمیدانم و خودم فرماندهی را به عهده میگیرم. تو فرمانده نیروهای پیاده باش.[همان ۳۱۵]
سید ابوالحسن موسوی طباطبایی