kayhan.ir

کد خبر: ۱۹۷۵۲۱
تاریخ انتشار : ۱۵ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۹:۰۶

یک شهید، یک خاطره

از همان کودکی
مریم عرفانیان


وقتی مهدی کلاس دوم دبستان بود، روبه‌روی خانه‌مان مجلس عزاداری به مناسبت عاشورای حسینی برگزار شد. او هر طوری بود ده روز اول محرم خودش را به این مجلس می‌رساند. بارها اتفاق افتاده بود که به پنهانی می‌رفت و ما کلی دنبالش می‌گشتیم تا پیدایش کنیم. یک شب پدرم مرا صدا زد که: «برو دنبال برادرت.» مهدی سعی داشت خودش را از دید ما پنهان کند. صدایش زدم.
- مهدی... مهدی بیا...
ولی او پشت سر مداح رفت و شروع کرد به سینه زدن. دیگر چیزی نگفتم و برگشتم پیش پدر.
- مهدی رو پیدا کردی؟
گفتم: «داره سینه می‌زنه، هرچی صداش می‌کنم، جواب نمی‌ده.»
پدر با شنیدن این حرف متاثر شد. با چشم‌هایی پر‌اشک گفت: «فراموش کن پسرجان. برادرت این راه رو انتخاب کرده. بگذار به حال خودش باشه.»
***
پدر راست می‌گفت؛ مهدی از همان کودکی، راهِ شهادت‌طلبی را انتخاب کرده بود.
خاطره‌ای از شهید مهدی انتخابی
راوی: مسعود انتخابی، برادر شهید