فاجعه کربلا محصول چه بود؟ (نگاه)
محمدهادی صحرایی
حتماً رسولان خود و آنان كه ايمان آوردند را هم در دنيا و هم در روزى كه گواهان به پاخاسته مىشوند يارى كرده و مىكنيم. (سوره غافر آیه 51)
مؤمنینی به شدت عذاب میشوند یا شهید میشوند یا در رنج و سختی به سر میبرند و شیطان با شبهه «پس وعده یاری خدا کجاست؟» به ایمانها وارد میشود. مردمِ محصور در زمان و مکان و غافل از تقدیر، پیروزی و شکست را با هم مقایسه میکنند و حال آنکه مقایسه باید فرا و رها از زمان و مکان باشد چراکه پیروزی گاهی ظاهرش شکست است. مثلاً ابراهیم علیهالسلام اگرچه به آتش افتاد ولی مؤمن بود و در قله پیروزی و حسین رضوانالله علیه به ظاهر شکست خورد ولی در حقیقت پیروز معرکه بود و شهیدی نیست که مثل او دلها را با عشق لرزانده و متوجه کرده باشد و قلبها برایش شکسته و با غیرت و فداکاریاش به جوش و خروش آمده باشند.
گزیده پیشین، تلخیصی است از تفسیر آیه آغازین که سید قطب در«فی ظلالالقرآن» آورده است. او تفسیر فی ظلالالقرآن را در زندانی که به اعدامش منجر شد نوشته و معتقد است بسیاری از شهدا اگر هزار سال زنده بودند و دینشان را تبلیغ میکردند، یاریشان به اندازه شهادتشان موثر نبود و خون آنها میتواند پیامهای بزرگ و برانگیزاننده را به میلیونها نفر منتقل کند و در تاریخ به امانت بگذارد. او سیدالشهداء را در کنار ابراهیم خلیل و محمد امین علیهمالسلام به عنوان صاحبان پیروزیهای ماندگار معرفی کرده که در بین شیعه و غیر شیعه و بسیاری از غیر مسلمانان همینگونه است.
واقعیت همین است و حسین پیروز شد. تشنگی و قطعه قطعه شدن و پامال تبهکاران و اسارت و شکنجه و... هیچکدام نتوانست چراغ هدایت او را فروکشد. یاری مؤمنین و دفاع از آنان، قانون حتمی خداست. او غیور است و سرپرست و حامی اهل ایمان. ذلت دوستانش را برنمیتابد. خوب پیروز است اگرچه زیر سم اسب بیفتد و باطل سرنگون است اگرچه در بامِ برج باشد. شرطش ایمان است وگرنه قانون خدا تغییر و تبدیل ندارد و خدای ابتدای تاریخ همان خدای انتهای آنست که وعده خلافت مستضعفین در جهان و وعید نابودی گردنکشان را داده که یزید با آن همه هتاکی و سفاکی و سلاخی و هرزهگی نتوانست حکومتش را به چهار سال برساند و چهره خبیث و کریه و جنایتکارش را بزک کند و آمریکا که یزید امروزین است هم همین عاقبت را دارد. انشاءالله.
1381 سال است که حرارت کربلا کاستی نگرفته و روبه فزونی است. اهل سنت که برادر و شریک غمند به کنار، غیر مسلمانان پیام «هیهات مناالذله» حسین را شنیدهاند. مردم آمریکا که دانستهاند «نشستن ظالم بر مظلوم» چگونه است، فهمیدهاند «نمیتوانم نفس بکشم» یعنی چه؟ آنها دیدهاند که دختری که کشته شدن پدرش را میبیند چه میکشد و چه بر سرش میآید؟ پیام حسین، جهانی است. آب حیاتی است که از آسمان میبارد و هر سرزمینی را بنابر استعدادش میرویاند. اگرچه نَفَسش بر دل لشگر ابنسعد اثر نکرد و لقمه و نطفه حرام، مانع نجاتشان شد ولی او بیابان تفتیده کربلا را هم آباد کرده، جانهای ما که گداخته و افروخته عشق و غصه اوست جای خود دارد. حسین، رویش اندیشهها و جوشش ارادهها و کانون عاطفههاست. او که کشتی وسیع و سریع هدایت است مأموریتش نجات غرقهها و آخرین امید رهایی است و در کوران مشکلات و بوران حوادث و تنوره فتنهها باید زیر سایه او پناه گرفت که رمز گشودن قفل بدبختیها و سختیهاست و بشریت چارهای جز فرار به سوی او ندارد. اگر صدای رهاییبخش حسین به مردم جهان برسد یک شبه خاک کاخ ستمگران را به توبره میکشند.
مگر میشود عالم را بیحسین از سر گذراند و دنیا را بیاو طاقت آورد؟ میشود بیآب زیست و بدون هوا نمرد؟ او زندگی است و باید «قلوبنا علی هوّاه» گرچه تمام اهلبیت علیهمصلوات الله عزیز و کریم و غریب و معصوماند ولی اصلاً حسین با همگان فرق میکند. تنها امامی که پدر، مادر، برادر و 9 نسلش معصوم است اوست. تنها امامی که انبیاء و پدر و مادرش بر اوگریه کردند اوست. تنها امامی که پدر دو شهید بود و خود، شهید معرکه است و سر مبارکش از بدن جدا شده. تنها امامی که بدون غسل و کفن دفن شد و بعد از شهادتش، خانوادهاش اسیر شدند. تنها امامی که از قبرش تا عرش خدا حجاب و حایل نیست و دعا زیر قبهاش مستجاب است و تربتش شفاست. تنها امامی که امام زمان روزی دوبار بر اوگریه میکند و... و از حسین بیش از همه اینهاست که باید نوشت و شنید و گفت که گفتهاند بزرگان، یک عمر میتوان سخن از زلف یار گفت / در بند آن مباش که مضمون نمانده است.
ولی همه اینها نشانههایی است از حسین علیهالسلام که محبت و ارادتمان را به او بیفزاید و مهمتر از عاطفه به حسین معرفت و شناخت اوست. شناختی که بصیرت بیاورد و بصیرتی که انسان را به حرکت درآورد. شاید شناخت ما از اسلام کمتر از شناخت کوفیانی باشد که سالها علی و حسنین علیهمالسلام را دیده و طعم آمیخته عدالت با محبت علوی را چشیده بودند ولی دلیل اینکه چرا چنین پی در پی اشتباه میکردند و فریب میخوردند و بیوفا بودند را باید در جای دیگری جست. تاریخ اسلام هم میگوید خویشی و همراهی و همنشینی و همصحبتی با پیامبر و امامان به تنهایی، سلامت دین و سعادت آخرت نمیآورد همانگونه که قرنها فاصله از آنان نیز نمیتواند مانع شناخت و ارادت شود. عاقبت به خیری، راهی است که باید خلاص شده از هرچه تعلق پیمود و سفری است که خالص از اعتبارات باید رفت.
اسلام اگرچه توانست انسان لهیده زیر دست و پا را کرامت دهد و تربیت بندگان در تراز جانشینی در زمین را از سرزمین «غیر ذی زرع» مکه شروع کند و او را تا آنجا بالا بکشد که مثلاً شهرت اباذرش میان آسمانها بیش از زمین باشد و برای مؤمنیناش آیه نازل شود و ایمان برخی مباهات ملائک شود ولی قاطبه مردم که دلهای بیذوق و استعدادی مثل شورهزار داشتند از این رشد و تعالی کمبهره و بیبهره بودند. مردم حجاز و عراقِ آن زمان اگرچه انسانهای بزرگ و رشید بسیاری دیدند ولی نتوانستند آنگونه که باید بزرگ و قدرشناس شوند. نتوانستند از اسلام ظاهری به ایمان درونی دست یابند و به جای تغییر افکار، تنها اعمال جاهلی را اسلامیزه کردند و به جای عمل به ادعا اکتفا کردند وگرنه کار ائمه و مؤمنین اینچنین که آیات و احادیث و تاریخ گفته سخت و گِره خورده نمیشد و با قرآن علی را کنار نمیگذاشتند یا برای تقرب به خدا، حجتش را ذبح نمیکردند.
اگر در امثال سقیفه و جمل و حکمیت، شناخت حق کمی سخت شد ولی هرگز غیرممکن نشد. در آن زمان سختتر از تشخیص حق، فراموش کردن حقایق بود. چه چیزی سختتر از فراموش کردن وصایا و دستورات پیامبر به مردم درباره علی و فاطمه سلامالله علیهما بود؟ از یاد بردن واقعه بینظیر مباهله که مثل تحدی قرآن است کار راحتی بود؟ میشود پذیرفت صد هزار نفر واقعه عظیم غدیر را به یاد نیاوردند؟ میشود پذیرفت مسلمانان حجاز و عراق بین سیدالشهداء و یزید تفاوتی ندیدند؟ یا نامردان بیعتشکن با مسلم از مهماننوازی عرب چیزی نمیدانستند؟ از خرمافروشانی که یک شبه خنجر فروش شدند و آن یتیمان که زاطعام علی سیر شدند و کربلا، گوشه گودال همه شیر شدند، پذیرفتنی است پذیرش حکم شریح قاضی در مورد حسین؟ تبلیغات مسموم و وسیع و عجیب دستگاه انحراف درست است ولی «لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُم» درستتر است و اینکه بسیاری وقتی پیامبر رحلت کرد یا به شهادت رسید به جاهلیت خود بازگشتند؟
نکته اینجاست که وقتی امام معصوم از اداره امور کنار زده شد و مال و مقام به دست نامهذبها افتاد، فتح اراضی و کسب غنایم جای تربیت و تعالی را گرفت. توسعه جای پیشرفت نشست و برادرانی که دیروز خانه خود را با هم تقسیم میکردند، امروز بر سر شهروند درجه یک و دو با هم دعوا کردند و آقازادگانشان به مطالبه سهم بابا، سفره بیتالمال را بلعیدند. ابوهریره جای اباذر را گرفت و به جای عمار، کعبالاحبار شهرت گرفت. خواص، باجگیری در گردنههای تاریخی را باب کردند و یا محور فتنهها شدند یا آتش بیار. حُقه ارزش شد، دروغ معاویه سیاستمداری و صداقت علی نابلدی تعریف شد. او آتش میافروخت و به مردم علی را نشان میداد. در طمع هرکه درندهتر، بَرندهتر و... و امور به دست نااهلان سپرده شد و گَله گَله نفوذی بیخبر از اسلام به کارگمارده شدند و مناصبِ خدمت، به عنوان مراتع غارتگری میان خواص و خویشان آنان تقسیم شد و طبیعی است إذا مَلَکَ الأراذل، هَلَکَ الأفاضِل. محصول این برهوت اخلاق، مردم بیتربیتی شدند که برای یک انگشتر، انگشت امامشان را بریدند و گوش دخترکانِ ترسیده را برای گوشوارهای پاره میکردند و گریه میکردند و میگفتند اگر من نَبَرم دیگران میبرند.