kayhan.ir

کد خبر: ۱۹۶۶۴۸
تاریخ انتشار : ۰۲ شهريور ۱۳۹۹ - ۲۲:۳۰
مروری بر قیام مقدس سید الشهدا (ع) سوگنامه سوم

کعبه حقیقی در امّ القُری



  مَنْ زارَنى بَعدَ مَوتى زُرتُهُ يَومَ الْقِيامَه وَ لَو لَمْ يَكُنْ اِلّا فى النّارِ لَاَخْرَجْتُهُ
هر که مرا پس از شهادتم زیارت کند در قیامت به دیدارش خواهم رفت و چنانچه در آتش دوزخ نیز گرفتار باشد او را بیرون می‌آورم.
امام حسین علیه‌السلام
معاویه در نيمه رجب سال شصت هجری مُرد و یزید به جای او نشست. آنگاه طی نامه ای، والی مدینه وَلید بن عُتبه را از مرگ خلیفه آگاه کرد و فرمان داد از حسین بن علی(ع) و عبدالله بن زبیر برای او بیعت بگیرد و در صورت امتناعشان، سر از بدن آنها جدا سازد.
ولید با خواندن نامه به هراس افتاد و مروان بن حَکم را برای مشورت به حضور طلبید. هنگامی که مروان حاضر شد و از مضمون نامه آگاهی یافت به ولید گفت: باید آنان را احضار کرده و همین جا بیعت بگیری و اگر نپذیرفتند زنده‌شان نگذاری.
ولید قاصدی فرستاد و حسین(ع) را به دارالاماره فراخواند. آن حضرت به همراه سی تن از دوستان و غلامان خود که همگی مسلح بودند به دارالاماره رفت و به آنان فرمود من نزد ولید می‌روم ولی شما بیرونِ در منتظر بمانید و چنانچه صدای مرا شنیدید، برای نجات من به ناگاه داخل شوید وگرنه بمانید تا بازگردم. آنگاه خود داخل قصر شد و با ولید ملاقات نمود.
ولید هلاکت معاویه را به اطلاع امام رساند و از آن حضرت خواست به بیعت با یزید تن دهد. امام (ع) فرمود کسی چون من بیعتِ پنهانی نمی‌کند. بنابر این فردا که مردم مدینه را به بیعت فرا می‌خوانی، ما را نیز بخوان تا این کار یک جا انجام پذیرد. ولید نظر امام را پسندید اما مروان که حضور داشت، به ولید گفت: امیر! دست از حسین برندار تا از او بیعت بگیری یا گردنش را بزنی! زیرا چنانچه از اینجا خارج شود دیگر او را نخواهی یافت تا آنکه از هر دو طرف افراد بسیاری کشته شوند. امام حسین(ع) برآشفت و به مروان فرمود: «ای فرزند زَرقاء! [لقب مادر مروان] آیا تو مرا میکشی یا او؟ به خدا که دروغ گفتی. آنگاه از قصر بیرون رفت.
مروان که می‌دید موقعیتی مناسب برای بیعت گرفتن از حسین(ع) به هدر رفته است‌، شروع کرد به ملامت ولید اما ولید پاسخ داد آنچه می‌گویی موجب از بین رفتن دین من خواهد شد. به خدا دوست ندارم در برابر کشتن حسین همه دنیا از آنِ من باشد زیرا قاتل حسین(ع) در قیامت روی رستگاری را نخواهد دید.
از طرف دیگر وقتی قاصد ولید، پیغام احضار را به عبدالله بن زبیر رساند، عبدالله گفت به زودی نزد امیر خواهم رفت. اما در واقع تدارک‌گریختن از مدینه را می‌دید. ولید که از تأخير ابن زبیر نگران شده بود و احتمال می‌داد مشغول طرح نقشه‌ای است، پیاپی مأمورانی را به جهت احضار او می‌فرستاد. سرانجام عبدالله تا فردا صبح مهلت خواست. سپس نیمه‌های شب با برادر خویش جعفر از بیراهه به سوی مکه رفت.
 فردای آن روز امام حسین(ع) در کوچه‌های مدینه با مروان برخورد کرد و گفت‌وگویی بین آنان گذشت. مروان که در حیله‌گری و دشمنی اهل بیت از افراد شاخص بنی امیه است به امام عرض کرد من خیرخواه تو هستم، سخنم را بپذیر و با یزید بیعت کن که صلاح دین و دنیای تو در آن است!
امام(ع) به جهت آنکه عمق اندوه خود را اظهار کند و زمامداری یزید را به عنوان یک مصیبت برای عالم اسلام اعلام نماید، ابتدا کلمه استرجاع بر زبان جاری کرد و فرمود: « اِنّا لِله وَ اِنّا اِلَيهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الاَسْلامِ السّلامُ اِذا بُلِيَتِ الاُمّةُ بِراعٍ مِثلِ يَزيد؛ ما همه از خداییم و به سوی او باز می‌گردیم. اگر امت اسلام به حاکمی مانند یزید مبتلا شوند باید با اسلام وداع نمود. « آنگاه فرمود: « وای بر تو! آیا از من می‌خواهی با یزید که شخصی فاسق است، بیعت کنم؟ سخن بسیار نابه‌جایی گفتی.‌ای پر خطا و انباشته از لغزش!...»
 سیدالشهدا(ع) که شرایط را برای توقف بیشتر در مدینه مساعد نمی‌دید، تصمیم به خروج گرفت. اما پیش از آن باید به اموری سر و سامان ‌داد و با بعضی از افراد ملاقات‌هایی نمود. نیز وصیت نامه خود را که در آن از هدف قیام مقدسش پرده برمی‌دارد، نوشت و به محمد بن حنفیه برادر خود سپرد: «... اِنّى لَم اَخْرُجْ اَشِراً وَ لا بَطَراً وَ لا مُفسِداً وَ لا ظالِماً وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ النّجاحِ و الاِصلاحِ فى اُمّةِ جَدّى اُريدُ اَنْ آمُرَ بِالمَعْروفِ وَ اَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ...؛... من به انگیزه‌های باطلی چون سرخوشی، تکبر، فساد و ظلم خروج نکرده‌ام بلکه هدفم رستگاری و اصلاح امت جدّم است. می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم...» آنگاه از محمد بن حنفیه خواست در مدینه بماند و اخبار و فعالیت‌های بنی امیه را به حضرتش گزارش دهد.
امام(ع) با امّ سلمه همسر گرامی پیامبر نیز ملاقات و وداعی داشت. در این دیدار ام سلمه سخن پیامبر(ص) را یادآوری کرد که فرموده بود فرزندم حسین در سرزمین عراق کشته خواهد شد و بدین سبب از امام(ع) خواست به سوی عراق نرود. همچنین افزود: رسول خدا(ص) خاکی از کربلا به من سپرده است. سیدالشهدا(ع) نیز به اعجاز امامت سرزمین کربلا را به او نمایاند و مشتی از خاک قتلگاه خود را به او داد و فرمود: مادر! هر گاه این دو خاک به خون تبدیل شد بدان که من به شهادت رسیده‌ام. بعد از روزهای متمادی و در عصر عاشورا، هنگامی که ام سلمه مشاهده کرد خاک‌ها تبدیل به خون سرخ شده است، پی به شهادت حسین(ع) برد و شیون و ناله به ماتم او بلند کرد.
امام حسین(ع) پیش از ترک مدینه نزد قبر مادر، برادر و جد خود رسول خدا(ص) رفت و زمانی را به نماز و دعا و نیایش گذراند و سرانجام آنان را وداع گفت.
 امام در ۲۸ رجب سال شصت، شبانگاه با اهل بیت خود از مدینه خارج شد که علاوه‌بر بنی هاشم، بیست و یک نفر از یاران و شیعیان نیز ایشان را همراهی می‌کردند. حضرت برخلاف ابن زبیر، راه اصلی را ترک نکرد و از بیراهه نرفت و در هنگام خروج از مدینه این آیه را تلاوت فرمود: «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقّبُ قالَ رَبِّ نَجٍّنی مِنَ الْقَومِ الظّالِمینَ؛ پس موسی بیمناک و نگران از شهر بیرون رفت و گفت پروردگارا! مرا از این مردم ستمگر نجات بده» [قصص/۲۱] این آیه حال حضرت موسی را لحظه خروج از مصر بیان می‌کند که بی‌هیچ پناه و یاوری با اضطرار تام از دست فرعونیان ‌گریخت. مناسبت این آیه با حضرت سیدالشهدا(ع) در خروج از مدینه مشخص است.
 امام حسین(ع) پس از پنج روز طی کردن مسیر، در سوم شعبان وارد مکه شد و مورد استقبال گرم مردم مکه و حجاج بیت الله الحرام قرار گرفت و به خواهش عبدالله بن عباس در خانه وی که به دارالعباس معروف بود ساکن گردید.
 مردم هر صبح و شام نزد آن حضرت رفت و آمد می‌کردند و پیوسته اطراف سرور جوانان اهل بهشت مملو از جمعیت بود و تنها کسی که حضور امام در مکه بر او ناخوش و گران می‌آمد عبدالله بن زبیر بود زیرا او می‌خواست از مردم مکه برای خود بیعت بگیرد اما می‌دانست تا زمانی که حسین(ع) در این شهر است به علت شخصیت والا و محبوبیت آن حضرت، کسی به او توجهی نخواهد داشت.
 والی مکه در زمان اقامت امام حسین(ع) در این شهر، عمرو بن سعید، معروف به اَشدَق بود (اشدق کسی را گویند که گوشه لبش انحراف داشته باشد) اما در زمان وقوع حادثه کربلا، وی در مدینه به سر می‌برد و امارت آنجا را بر عهده داشت.‌اشدق یکی از خبیث‌ترین زمامداران بنی امیه بود که وقتی از شهادت امام حسین(ع) اطلاع یافت شاد شد و خندید و چون صدای شیون زنان بنی هاشم را در عزای اباعبدالله(ع) شنید گفت این شیون در مقابل شیون زنان ما در قتل عثمان! یعنی وی واقعه جانگداز کربلا را انتقام خون خلیفه سوم محسوب می‌کرد.
سید ابوالحسن موسوی طباطبایی