چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی
شب زمین میخورَد
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
تو میآیی و شب زمین میخورَد
و قد میکشد نور، در آسمان
قفس با ظهور تو خط میخورَد
زمین میشود سهم آزادگان
به سر میرسد فصل سرد سکوت
تَرَک میخورد بُغض فریادمان
تو میآیی از فصل عدل علی
به تقسیم لبخند، تقسیم نان
تو از سمت طوفان شبی میرسی
به دست تو تیغی عدالت نشان
تو میآیی و با سرانگشت تو
ورق میخورد سرنوشت جهان
تو در باغ آدینه گُل میکنی
بهار عدالت، امام زمان!
رضا اسماعیلی
اما حیف...
در یافتن تو در به در میمیرم
یا بر سر کوی یا گذر میمیرم
یک روز ز راه میرسی اما حیف
از شوقِ شنیدن خبر میمیرم
میلاد حسنی
چه روزها که...
چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشینسخن! تبر به دوش بت شکن!
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خستهایم و دلشکستهایم نه
ولی برای عدهای چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را در انتظار جمعهام
دوباره صبح، ظهر، نه غروب شد نیامدی
مهدی جهاندار
یار وفادار
خیری نرساندم که مرا یار بخوانی
از عشقِ خودت جاری و سرشار بخوانی
حق داری اگر بیت به بیت غزلم را
با حالِ تاسف...غمِ بسیار...بخوانی
حق داری اگر گریه کنی گوش خیمه
از معصیتم در حدِ طومار بخوانی
شرمندهام آقا ولی ایکاش مرا هم؛
یکبار فقط یارِ وفادار بخوانی
خوب است دمِ مردنِ من حمد شفا را؛
بالا سرِ این عاشقِ بیمار بخوانی
وقتش شده از کعبه حسینیّه بسازی
برگردی و از سیّد و سالار بخوانی
در گوشهای از کرب و بلا روضه بگیری
«ای اهل حرم میر و علمدار» بخوانی
با پنج تنِ آل عبا(ع) هر شب جمعه؛
از غربت زینب(س) سرِ بازار بخوانی!
مرضیه عاطفی
چقدر بر تن کعبه سفید میآید
به شیوه غزل، اما سپید میآید
صدای جوشش شعری جدید میآید
چه آتشی غم عشق تو زیر سر دارد
که باغ شعر تر از آن پدید میآید
نَفَسنفس به امید تو عمر میگذرد
امید میرود آری، امید میآید
برای درد و دل تو مفید نیست کسی
وگرنه نامه برای مفید میآید
مُردّدم که تو با عید میرسی از راه
و یا به یُمن قدوم تو عید میآید؟
کلیدداری کعبه نشانه حق نیست
کسیست حق که در آن بیکلید میآید
و حاجیان همه یک روز صبح میگویند:
چقدر بر تن کعبه سفید میآید
حسن بیاتانی
گریههای پنهانی
بیا که خانه چشمم شود چراغانی
اگر قدم بگذاری به چشم بارانی
بیا که بیتو نیامد شبی به چشمم خواب
برای تو چه بگویم از این پریشانی؟
چرا کنم گله از روزهای دلتنگی؟
تو حال و روز دلم را نگفته میدانی!
نه دل بدون تو طاقت میآورد دیگر
نه تو اگر که بیایی همیشه میمانی
چه کرده با دل من داغ، دور از چشمت
چه کرده با دلم این گریههای پنهانی
ببین سراغ تو را هر غروب میگیرم
قدم قدم من از این کوچههای کنعانی
نسیم مژده پیراهن تو را آورد
نسیم آمده با حال و روز بارانی
نسیم آمده با عطر عود و خاکستر
نسیم آمده با نالهای نیستانی
بیا که دختر تو نیست ماندنی بیتو
بیا که کُشت مرا این شب زمستانی!
یوسف رحیمی
من شبیه عوام منتظرم
به دلم دیدنت برات شده، به خدا صبح و شام منتظرم
همه روزها ولی به خصوص، آخر هفتههام منتظرم
نه شبیهم به هر مسلمانی، نه نماز درست و درمانی...
چه بگویم خودت كه میدانی، من چه اندازه خام منتظرم
منبرت جای خطبه خوانیهاست، چقدر جمعهها برو و بیاست
سر سجّادهها شلوغ ریاست، من در این ازدحام منتظرم
ندبه خوانهای خوش صدا جمعند، همه كلّهگندهها جمعند
انتظار خواص، این جوریست، من شبیه عوام منتظرم
جیبها جیرهخوار سُبحه شده، لقمهها لقمههای شُبهه شده
انتظارت حلال بعضیها، لب بیتالحرام منتظرم
السّلامعلیك یا موعود، - وَ علیكالسّلام منتظرم
علی فردوسی