واقـعه غدیـر و ضرورتهای پیدایش آن
مهدی جبرائیلی تبریزی
در نوشتار حاضر نویسنده واقعه غدیر را از منظر عقلانیت بررسی کرده و با به چالش کشیدن دمکراسی حاکم بر سقیفه، به نقش امامت در وحدت جامعه و ضرورتهای پیدایش واقعه غدیر پرداخته است.
***
غدیر محلی بود در بیابانی سوزان و عطشناک که آب را در خود جمع کرده بود. غدیرخُم، نام برکهای(1) است که در چهار کیلومتری جُحفه واقع شده است. جحفه حدوداً در فاصله ۲۰۰ کیلومتری شمال غربی مکه قرار دارد و یکی از میقاتهای پنجگانه است.(2) این مکان بهدلیل وجود مقداری آب و چندین درخت، محل توقف و استراحت کاروانیان بوده است.(3)
پیامبر اکرم(ص) در بازگشت از آخرین سفر حج خویش، همگان را در آن محل به اجتماع فراخواند تا آخرین پیام وحی را ابلاغ کند. آخرین پیام یعنی کاملکننده و تمامکننده رسالت.
و اما هیچ گریز وگزیری از نوشتن و گفتن در همه زمانها و مکانها از غدیر حادثه نیست. چرا که غدیر فقط یک حادثه خاص تاریخی اتفاق افتاده در برههای از تاریخ نیست، چون غدیر تعیین سرنوشت تمام انسانها در طول تاریخ است. زلال غدیر همواره در شریان تاریخ جریان دارد تا همه ناپاکیها و ناگواریها را از جامعه بشریت بزداید. غدیر برکه برکت بود.
غدیر نقطه اوج و آرمانی فرایند رسالت و نبوت بود. رسالت بدون غدیر ابتر میبود و کتاب مقدس، عامل تشتتها و اختلافات میشد. دلیل این سخن در ادامه این مقال خواهد آمد.
همچون آبی ساکن مانده در حوضچهای میماند که نه تنها مفید نبود، زیانبخش هم میشد. در ادامه دلیل این سخن خواهد آمد.
غدیر؛ اوج عقلانیت
عقلانیت دینی در ماجرای غدیر در اوج حیرتانگیزی است. جامعه بشری بدون راهبری که راه حقیقت و سعادت را بنمایاند، در چند راهی ضلالت دچار هلاکت خواهد شد. این حقیقت در طول حیات بشری برای همگان ثابت شده است. ظهور و بروز متفکران، مصلحان، حاکمان و جریانات و گروههای علمی، سیاسی و اجتماعی گواه عینی این ادعاست. همه اینها ادعا داشتهاند و دارند که میتوانند نیازهای آنان را رفع و آفات را دفع کنند و انسانها را به سر منزل مقصود برسانند.
اما در این میان یک مشکل اساسی و کلیدی وجود دارد که در طول تاریخ اغلب انسانها را در ظلمت ضلالت قرار داده و همین سبب وحشت شده است، وحشتی که وحشیگریها ریشه در آن دارند.
خونریزیها و جنایات نه تنها از انسانهای بدوی که از مدعیان تمدن وحشتناک است. آن مشکل چیزی نیست جز اینکه هیچکدام از راهبران، بشریت را بسوی خداوند دعوت نکردند، بلکه به خود فرا خواندند.
درحالی که در غدیر کسی را بر سرراه دوراههای قرار دادند که راه مدینه را در پیش داشت. مدینه رسول اکرم(ص). این مدینه جهالت را بر نمیتابید، برادری بود و برابری، عدالت بود و عزت، یکپارچگی بود و یکرنگی. و آن کس همگان را بسوی خدا راهنما بود، همچون خود پیامبر. مگر میشود راه پیامبر را کسی غیر مثل او بشناسد و بنمایاند؟ و این را فقط وفقط خداوند میتوانست و میبایست مشخص میکرد. اوباید معصوم میبود چون خداوند نه ظالمین را دوست دارد و نه رسالت امامت را به ظالمین واگذار میکند.(4) پس ابلاغ امامت علی(ع) عقلانیتی بود که همه عقلای عالم را مجاب میکرد.
امامت انتصابی
خداوند در قرآن جعل امامت را به خود نسبت میدهد. انتخاب امام انتصابی است نه انتخابی. یعنی باید خداوند خود، او را انتخاب و انتصاب کند، حتی خود پیامبر هم در این امر دخالتی ندارد. امامت، استمرار نبوّت است در همه جزئیات و كلّيّات، پس همانگونه که نبی را خداوند انتخاب میکند، امام هم همینطور به اراده اوست.
شواهدی از قرآن:
خداوند خطاب به حضرت ابراهیم(ع) میفرماید که «من تو را به پیشوایی خلق برگزیدم».(5)
حضرت موسی(ع) از خداوند متعال میخواهد تا برادرش هارون را وزیر و جانشین او قرار دهد. خداوند از قول حضرت موسی میفرماید: «موسی عرض کرد: پروردگارا! شرح صدر به من عطا فرما و کار مرا آسان گردان. عقده زبانم را برایم بگشا تا مردم سخنم را به خوبی بفهمند و نیز از اهل من یکی را وزیر و معاون من قرار ده؛ برادرم هارون را...».(6) خداوند متعال در جواب حضرت موسی نفرمود: به آرای مردم رجوع کن تا وزیرت را انتخاب کنند، بلکه فرمود: «ای موسی، آنچه از ما خواستی به تو عطا شد».(7)
خداوند متعال خطاب به حضرت داوود(ع)میفرماید: «ای داوود! ما تو را در روی زمین مقام خلافت دادیم تا در میان خلق خدا به حق حکم کنی».(8) در این آیه نیز خداوند جعل منصب خلافت را به خود نسبت داده و علاوه بر این جعل، او را امر میکند که بین مردم به حق حکم کند.
در آیهای نیز میفرماید: «و آنان را پیشوای مردم قرار دادیم تا خلق را به امر ما هدایت کنند».(9) در این آیه نیز نصب و جعل امامت را خداوند به خود نسبت داده است.
دموکراسی و خلافت
طرفداران سقیفه در استناد به قرآن در استدلالات خود به «أمرهم شوری بینهم»(10) استشهاد میکنند.
اما دراینجا خطا و خطاهای فاحش سرزده است:
اولا، آیه بصراحت شوری را در امور خودشان تجویز میکند نه در امر خداوند. خلافت وامامت امری است الهی که کسی حتی خود رسولالله را هم حق دخالت در آن وجود ندارد.
ثانیا، در شورا و انتخابات حضور حداکثری لازم و نیز رای اختیاری حداکثری شرط است.
این، در حالی است که به نوشته تاریخنگاران، انتخاب ابوبکر مورد پذیرش عمومی نبود. پس از این واقعه افرادی مانند حضرت علی(ع)، فاطمه زهرا(س)، فضل و عبدالله پسران عباس عموی پیامبر(ص) و نیز برخی اصحاب معروف پیامبر مانند سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد بن عمرو،
زبیر بن عوام و حذیفهًْ بن یمان به برگزاری شورای سقیفه و نتیجه آن اعتراض کردند.
همینطور بسیاری از منابع از دو مرحله بیعت با ابوبکر یاد کردهاند که عبارتند از بیعت روز سقیفه و بیعت بقیه حاضران در شهر مدینه که فردای واقعه سقیفه اتفاق افتاده و از آن با عنوان بیعت عام یاد میشود.(11) بنابر این گزارش تاریخی؛ فرضیه مشارکت سیاسی عموم مهاجران و انصار در این اجتماع با چالش مواجه میشود.
سؤال مهمی که باید جواب داده شود اینکه؛ چرا در آن شورا کسی از اهلبیت پیامبر(ص) و طرفداران آنها مانند سلمان و ابوذر حضور نداشتند؟
سؤال دیگر اینکه بر اساس چه مبنایی آن چند نفر خود را مستحق تشکیل شورا و تصمیمگیری برای برهه بعد از پیامبر اکرم (ص) میدانستند؟
پس اولا، اصل شورا هیچ مبنایی عقلی ونقلی نداشت،
ثانیا، اعضای شورا هیچگونه استحقاق مبتنی بر عقل ونقل را به جهت امر خطیر خلافت دارا نبودند،
ثالثا، مشارکت عمومی جای سؤال است،
رابعا، صحابه برجسته رسول خدا در آن غایب و بعدا نسبت به آن معترض بودند.
حضرت علی(ع) در جایی فرمودند: «هان! به خدا قسم ابوبکر پسر ابوقحافه، جامه خلافت را پوشید، در حالی که میدانست جایگاه من در خلافت چون محور سنگ آسیا به آسیاست، سیل دانش از وجودم همچون سیل سرازیر میشود و مرغ اندیشه به قلّه منزلتم نمیرسد. اما از خلافت چشم پوشیدم و روی از آن برتافتم و عمیقاً اندیشه کردم که با دست بریده و بدون یاور بجنگم، یا آن عرصه گاه ظلمت کور را تحمل کنم، فضایی که پیران در آن فرسوده و کمسالان پیر و مؤمن تا دیدار حق دچار مشقت میشود!».(12)
اما در این میان اعتراض حضرت زهرا(س) به فتنه سقیفه، دیدنی است. ایشان پس از واقعه سقیفه مخالفتهای بسیاری با آن و نتایج برآمده از این شورا داشتند و آن را تخلف از سیره و سخن پیامبر اسلام اعلام کردند. بارزترین این مخالفتها سخنانی است که حضرت فاطمه در بحبوحه گرفتن بیعت از علی(ع) و محاصره خانه وی، ایراد کرد.(13) خطبه فدکیه سند مهم و ماندگار دیگری است که ایشان حقانیت خاندان رسولالله و خیانت منافقان را به در ازنای تاریخ فریاد زدند. (14)
حضرت زهرا(س) باردیگر هنگامیکه در بستر بیماری، آخرین روزهای زندگی خود را میگذراند در سخنانی با زنان مهاجران و انصار که به عیادتش آمده بودند، به سقیفه اشاره کرده و آن را خروج ازدستورات پیامبرخدا دانست و درباره زیانهایی که درآینده برای اسلام به بار خواهد آورد، هشداری جدی داد.(15) اما نبود گوش شنوایی که بشنود فریاد مظلومیت را.
امامت و وحدت امت
حضرت زهرا(س) در فرازی از خطبه فدکیه فرمودند: «فجعل الله...اطاعتنا نظاما للملهًْ و امامتنا أمانا للفرقهًْ».(16) یعنی خداوند اطاعت از ما را سبب نظام ملت و امامت ما را برای جلوگیری از تفرقه قرار داده است.
در این جمله نکاتی است؛
اهمیت امامت را گوشزد کردند،
دختر پیامبر اکرم خود را به حق و دیگران را ناحق معرفی میکنند،
به همان اصل قرآنی اشاره داشتند که امامت انتصابی است نه انتخابی،
تفرقه امت را خطری بس مهلک برای همه دورانها دانستند،
اطاعت از ولایت را مطرح کردند؛ اطاعت اصلیترین حلقه ارتباط ولی با امت است. بدون اطاعت، عبادت ثمربخش نخواهد بود. چنانکه در روایات هم ولایت برتر از هر واجبی تلقی شده است. مثال بارز آن ابلیس بود که عبادت هزاران سالهاش را با عصیان و طغیان از دست داد و یا به تعبیر بهتر، از اول هم عبادت او ثمری نداشته است. عبادت بدون اطاعت همان تحجر است، همان جهالت است و قشریگری در دین که ماجراهای بعد از پیامبر اکرم همه وهمه ریشه در عدم اطاعت از ولایت دارند.
اگر امت، حول محور امامی گرد میآمدند و اطاعت از او را بر خود فرض میدانستند که علم وعقل و تمام کمالات را خداوند بدون کم وکاست در وجودش قرار داده است، دیگر تفرقه و اختلاف معنایی نداشت و این تفرقه چه ضرباتی به امت اسلام وارد کرده است که تاریخ خونآلود اسلام گواه برآن ست.
امامت و قرائات مختلف از دین
قرآن تبیین وتفسیر کتاب را از رسالتهای پیامبر اکرم(ص) معرفی میکند:
«ما قرآن را بر تو نازل نكرديم مگر براى اينكه آنچه را در آن اختلاف دارند، براى آنها روشن كنى و (اين قرآن) مايه هدايت و رحمت است براى قومى كه ايمان مىآورند!».(17)
حال سؤال این است: آیا پیامبر اکرم در مدت عمر بابرکت خویش فرصت تبیین همه آیات قرآن را پیداکردند؟
سؤال دیگر: آیا قرآن بعداز ایشان نیاز به تفسیر داشت یا نه؟ اگر آری. آن وقت سؤال میکنیم چه کسی باید آن را تفسیر کند؟
و اگر جواب منفی است، پس این همه مفسر در عالم اسلام و کتابهای تفسیری چه موضوعیتی دارند؟
پس معلوم میشود که پس از رسولالله باز نیاز به تفسیر قرآن وجود دارد، مخصوصاًً در مواردی که مورد اختلاف است، باید فصلالخطابی باشد تا حقیقت را آشکار سازد.
نکته مهم دیگر اینکه هر عقل سالمی در این فرض، حکم به ضرورت کفویت با پیامبر در علم و عصمت خواهد کرد. یعنی مفسر قرآن باید پس از رسول اکرم دارای علم به حقیقت قرآن از یک طرف و مصونیت از خطا و لغزش از طرف دیگر در تبیین وتفسیر باشد. این دلیلی عقلی است و غیرقابل انکار و غدیر برای همین بود.
اگرامت در مکتب اهلبیت که به اذعان همه مذاهب اسلامی مفسران حقیقی قرآن بودند، علم خویش را از سرچشمه خللناپذیر آنان اخذ میکردند، گرفتار قرائات گوناگون از کتاب مقدس نمیشدند و این همه جنایات به نام دین در عالم اسلام اتفاق نمیافتاد.
در حالی که احکام شخصی عبادی تا مسائل اعتقادی و کلامی و امور کلان اجتماعی ،از آسیبهای تفسیر به رای و بیاساس مصون نماندند.
مگر وهابیت در توجیه اقدامات تکفیری خود استنادی غیر از قرآن دارد؟ آیا واقعاً این رفتارهای به ظاهر دینی و مقدسمآبانه مدرک و سند قرآنی دارد؟
نباید خیال کنیم که این نوع نگرش دراین عصر بهوجود آمده است. پایه و اساس همه این جنایات ریشه در دوره پس از رحلت پیامبر اسلام دارد. شعار «کتاب خداوند برای ما کافی است»،(18) شروع ماجرا بود. یعنی ولایت وخلافت الهی را قبول نداریم.
خدا در تفسیر مکاتب غیرامامی
یک نمونه از تفسیرهای بیاساس و شرمآور در اعتقادات است. مثلا برداشت ابنتیمیه از «خداوند» اینگونه است: «نه در کتاب خدا و نه در سنت رسول خدا و نه در اقوال امت اسلامی و ائمه اهل سنت، نداریم که خداوند جسم نباشد».(19)
در یک کلام میتوان گفت که تجسیم خداوند، شاخصه اصلی توحید وهابیت است؛ وهابیتی که ریشه در برخی مذاهب اسلامی دارد و تفسیر خاص خود را از قرآن ارائه داده و عمل
میکند.
این دلیل همان سخن ابتدای این مقال بود که رسالت و نبوت بدون امامت ابتر خواهد بود. پس قرآن اگر از غدیر جدا شود، اختلافات و تفرقهها بهدلیل برداشتهای متفاوت از آن بهوجود میآیند. اینجاست که به اهمیت غدیر پی میبریم و ولایت را اکمال دین و اتمام نعمت درمییابیم.
پانوشتها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن منظور، لسان العرب، ذیل کلمه الغدیر. 2. حموی، معجم البلدان، ۱۹۹۵م، ج۲، ص ۱۱۱. 3. ابن خلکان، وفیات الاعیان، ۱۳۶۴ش، ج۵، ص۲۳۱. 4 و 5. بقره /۱۲۴. .6 طه /30- 25. 7. طه/36. 8. ص/ 26. 9. انبیا/73. 10. شوری/38. 11. ابن هشام، السیرهًْ النبویهًْ، دار المعرفهًْ، ج۲، ص۶۶۰؛ بلاذری، أنساب الأشراف، اعلمی، ج۱، ص۵۶۷. 12. نهجالبلاغه، بخشی از خطبه شقشقیه، ترجمه حسین انصاریان .13 ابنقتیبه، الإمامهًْ و السیاسهًْ، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۳۰- ۳۱. 14. تیجانی، مؤتمر السقیفهًْ، ۱۴۲۴ق، ج۱، ص۷۵. 15. ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، مکتبه آیهًْالله المرعشی، ج۱۶، ص۲۳۳- ۲۳۴؛ اربلی، کشف الغمهًْ، ۱۳۸۱ق، ج۱، ص۴۹۲. 16. احتجاج طبرسی، ج۱، ص ۹۹. 17. نحل / 64. 18. بخاری، صحیح بخاری، ۱۴۲۲ق، ج۶، ص۹؛ مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، بیروت، ج۳، ص۱۲۵۹.بیهقی، دلائل النبوهًْ، ۱۴۰۵ق، ج۷، ص۱۸۴. 19. بیان تلبیس الجهمیه، ابن تیمیه، ج1، ص101؛دار النشر: مطبعهًْ الحكومهًْ- مكهًْ المكرمهًْ - 1392، الطبعهًْ: الأولى.