kayhan.ir

کد خبر: ۱۹۳۵۱۱
تاریخ انتشار : ۲۸ تير ۱۳۹۹ - ۲۱:۰۶
یک شهید، یک خاطره

باران‌اشک




مریم عرفانیان
در دره شهید حیدری بودیم. شب از نیمه گذشته بود که از خواب بیدار شدم. شور و حال عجیبی بین بچه‌ها بود. در تاریکی و ظلمت شب هر کس گوشه‌ای را برای راز و نیاز با یگانه محبوبش پیداکرده بود. آن‌طرف‌تر چشمم به رضا افتاد؛ پروانه‌وار دور محبوبش طواف می‌کرد و در گرمی وجودش ذوب می‌شد.‌اشک از محاسنش فرومی‌ریخت. چشمانش به سرخی گراییده بود. آن‌چنان غرق در عشق‌بازی بود که از دنیا بریده بود و حتی اگر سیلی به صورتش می‌نواختی متوجه نمی‌شد! خودش را محو در وجود یگانه معشوقه خویش ساخته بود. حالت عجیبی داشت، چقدر از تماشای او لذت می‌بردم. شب‌ها زیر نور مهتاب، وسط بیابان‌ و یا زیر نخل‌های نیم‌سوخته آنقدر «الهی العفو» می‌گفت که باران‌اشکش مرهمی می‌شد بر دل‌سوختة نخل‌ها.
خاطره‌ای از شهید غلامرضا پروانه، از مجموعه ایثارنامه جلد 65
راوی: علی‌اصغر روحانی، همرزم شهید