مناجات با خدا
نگاهت که کردم، تو «فالق» بودی و من نمیدانستم، برایم روشن که شد، فهمیدنم را شکافتی!
نگاهت که کردم، تو «فالق» بودی و من نمیدانستم، برایم روشن که شد، فهمیدنم را شکافتی!
ای «شکافنده روشنی»ها!
سراپایم آرزو بود و میشتافتم به سوی اول آرزوها! آنجا که آرزوهایم را یاد بدهم و برای برآورده شدن، نام کسی را گرو بگذارند نزد وقوع! به ابتدا که رسیدم تنها نوشته بود: بسم «رب المرتجی»! و من دیدم که آرزویم برگشت! و رسید به حقیقت! ای «مرجع آرزو»های بزرگ!
آن هنگام که وجودم بیوجود بود و واژهام در فقدان معنا، زیر سوال رفته بود، دنبال جوابی میگشتم برای بودنم و کسی که صدایم کند تا آفریده شوم! ناگهان از میان تاریکیها نوری در من دمیده شد، و کسی گفت: انا «باری»! و من «پدید» آمدم!
در میان شعر زندگی، یک چیز در دلم تب کرده بود و زمین، خالی از خاکی که بر درش سجده گذارم! اما، همین که پیشانیم از فرط داغ بیکس بودن، لغزش سرد خاک را، یک لحظه سرود، تو از آسمان، برایم به پاخواستی! و همین که برای من شدی: در سرم دکلمه شد یا ودود یا ودود یا ودود یا ودود!
دوستت دارم همان گونه که تو دوستم داری!
دور بودم و انگار هرچه میدمیدم دورتر میشد، و من در به در دو بال برای پرواز به سوی آسمانی که در آن جای گزیدهای!
یک لحظه با تمام وجود به تو فکر کردم و صدایم میان رویش سبز ترانه خوابید، و نگاهم آغاز را لمس کرد! «تنها کسی که هم دوری هم نزدیک»! «یا من هو فی علوه قریب»!
یا من اضحک و ابکی!
یا من هوذکره حلو...!
سرگذشتم را به یاد میآورد یادت خدا!
در نگاه سارق عطر خودت!
این گناهانی که میسازند هر ساعت فکر مرا!
در میان لغزش و پس لغزش این راه پست!
پیشانیم یاد تو را میکند سجود!
در اولین و آخرین بهانه هبوط!
در سختترین لحظه شکفتن سکوت!
تو تکترین آواز شیرینی ثانیههایمی!
یا من هوذکره حلو...!
ظریفه علافر
ای «شکافنده روشنی»ها!
سراپایم آرزو بود و میشتافتم به سوی اول آرزوها! آنجا که آرزوهایم را یاد بدهم و برای برآورده شدن، نام کسی را گرو بگذارند نزد وقوع! به ابتدا که رسیدم تنها نوشته بود: بسم «رب المرتجی»! و من دیدم که آرزویم برگشت! و رسید به حقیقت! ای «مرجع آرزو»های بزرگ!
آن هنگام که وجودم بیوجود بود و واژهام در فقدان معنا، زیر سوال رفته بود، دنبال جوابی میگشتم برای بودنم و کسی که صدایم کند تا آفریده شوم! ناگهان از میان تاریکیها نوری در من دمیده شد، و کسی گفت: انا «باری»! و من «پدید» آمدم!
در میان شعر زندگی، یک چیز در دلم تب کرده بود و زمین، خالی از خاکی که بر درش سجده گذارم! اما، همین که پیشانیم از فرط داغ بیکس بودن، لغزش سرد خاک را، یک لحظه سرود، تو از آسمان، برایم به پاخواستی! و همین که برای من شدی: در سرم دکلمه شد یا ودود یا ودود یا ودود یا ودود!
دوستت دارم همان گونه که تو دوستم داری!
دور بودم و انگار هرچه میدمیدم دورتر میشد، و من در به در دو بال برای پرواز به سوی آسمانی که در آن جای گزیدهای!
یک لحظه با تمام وجود به تو فکر کردم و صدایم میان رویش سبز ترانه خوابید، و نگاهم آغاز را لمس کرد! «تنها کسی که هم دوری هم نزدیک»! «یا من هو فی علوه قریب»!
یا من اضحک و ابکی!
یا من هوذکره حلو...!
سرگذشتم را به یاد میآورد یادت خدا!
در نگاه سارق عطر خودت!
این گناهانی که میسازند هر ساعت فکر مرا!
در میان لغزش و پس لغزش این راه پست!
پیشانیم یاد تو را میکند سجود!
در اولین و آخرین بهانه هبوط!
در سختترین لحظه شکفتن سکوت!
تو تکترین آواز شیرینی ثانیههایمی!
یا من هوذکره حلو...!
ظریفه علافر