شرح حکیمانه رهبر معظم انقلاب بر فرازهایی از نهج البلاغه
مهربانی واقعی به مردم
از وظایف حاکم
بعد آنوقت ميپردازد به آنچه با مردم بايد رفتار کرد. میفرماید که «وَ اَشعِر قَلبَکَ الرَّحمَةَ لِلرَّعيَّة»؛ رحمت يعنى مهربانى؛ با مردم مهربان باش. دوجور مهربانى داريم: يکى مهربانى ظاهرى است که آدم ميخندد و گرم میگیرد و محبّت میکند امّا در دلش هم خيلى اهمّيّت نمیدهد، اين یکجور مهربانى است، اين مهربانى را حضرت توصيه نمیکنند؛ مهربانى حقيقى و از تهِ دل را توصيه میکنند؛ «اَشعِر» يعنى اين. «اَشعِر» يعنى شعار قرار بده؛ «شِعار» آن لباس زير را میگویند؛ به آن لباسى که به تن انسان ميچسبد میگویند شِعار، در مقابل دِثار که لباسِ رو است. يعنى لباس باطنى و چسبيده به دل را رحمت و مهربانى قرار بده؛ يعنى از تهِ دلت نسبت به مردم مهربان باش. «وَ اَشعِر قَلبَکَ الرَّحمَةَ لِلرَّعيَّة»؛ اوّلاً مهربانى.
«وَ المَحَبَّةَ لَهُم». مهربانى، یک چيز در واقع احساسى و عملى است؛ محبّت يعنى واقعاً دوستشان بدار، مردم را دوست بدار، مردم را از تهِ دل دوست بدار. «وَ اللُّطفَ بِهِم»؛ لطف هم يعنى با آنها با مدارا و نرمش رفتار کن. ملاک رفتار با مردم، اينها است.
«وَ لا تَکونَنَّ عَلَيهِم سَبُعًا ضارياً تَغتَنِمُ اَکلَهُم»؛ با مردم، مثل یک حيوان درّندهاى نباش که وقتى در شکار، مثلاً یک گرگ درنده فرض کنيد به یک آهويى دست پيدا کرد، ديگر فکر چيزى را نمیکند، بالاخره دستآوردى است و بايد خورد و برد و کِيف کرد؛ اينجورى نباش، با مردم اينجورى رفتار نکن. خب خوشبختانه حالا در نظام جمهورى اسلامى، مسئولين ما ازاينجهت انصافاً و حقّاً خوبند؛ يعنى واقعاً مسئولين ارشد کشور- امثال شماها- اين رعايتها را میکنید، منتها در زيرمجموعههاى من و شما ممکن است کسانى باشند که همان سَبُعِ ضارى باشند، يعنى تعجّب نبايد کرد و خيلى بعيد نبايد دانست که کسانى باشند که نگاه کنند، چشمشان بچرخد، ببينند کجا میشود چنگانداخت و مثلاً از حق مردم برداشت و خورد؛ هستند، مراقب اينها بايستى بود.
مردم یا برادر دینی تو یا همنوع تو
«فَاِنَّهُم صِنفان»؛ اينجا هم باز حضرت استدلال میکنند، يعنى واقعاً جالب است، در اين فرمان حکومتى به صِرف اينکه [بگويند] بکننکن اکتفا نمیکنند بلکه همهجا یک استدلال لطيف و عميقى دنبالش هست. چرا با مردم اينجورى رفتار کن؟ میفرماید: «فَاِنَّهُم صِنفان»؛ چون مردم دوجورند- حالا مردم مصر که ايشان را [به آنجا] فرستاده، اينجورى بودهاند- «اِمّا اَخٌ لَکَ فى الدّين»، يا مسلمانند که برادر دينى تو هستند که در مقابل اينها وظيفه برادرى دارى؛ «اَو نَظيرٌ لَکَ فِى الخَلق»، يا اينکه لااقل مثل تو انسانند، در خلقت و در آفرينش نظير تو هستند، انسانند. ببينيد اين ملاک دست ما میدهد! يعنى مسلمان و کافر ندارد، نسبت به کافر هم ما وظيفه داريم همينجور رفتارى بکنيم؛ يعنى در داخل کشور اسلامى یک نفرى هست که دين ما را، ايمان ما را، مشى سياسى ما را قبول ندارد امّا با او هم بايد مثل همان کسى رفتار کرد که قبول دارد.
ضرورت جاری کردن حدّ الهی بر متخلّفان
البتّه اين چند استثنا دارد که به اينها توجّه بايد داشت: يکى اينکه حدود الهى را با اين وسيله نمیشود تعطيل کرد که حالا اگر کسى مثلاً فرض کنيد که شراب خورد، اين هشتاد تازيانه را به او نزنيم؛ نخير، اگر خورد بايد هشتاد تازيانه به او زده بشود؛ اين جلوى حدّ الهى را نمیگیرد. همين آدمى که اين حرفها را زده، خود اين بزرگوار بارها و بارها آدمها را خوابانده و شلّاق زده؛ در بازار کوفه هم که حضرت حرکت ميکرد- آن وقتى که اميرالمؤمنين(عليهالسّلام) تازه وارد کوفه شده بود، چهره حضرت را مردم نمىشناختند، نديده بودند ديگر، [چون]حضرت تازه وارد شده بود- حضرت در بازار که راه ميرفت، با «دِرّه» يعنى تازيانه و یک شلّاقى که حضرت دستش بود راه ميرفت؛ وقتى ميديد که کسى دارد تخلّف میکند با شلّاق ميزد؛ او ميگفت آقا تو کى هستى؟ ميگفت من اميرالمؤمنين تو هستم، اين کار تو خلاف است، اين کار تو غلط است؛ يعنى آنجايى که جاى تعزير است، جاى حد است، با اين تعطيل نمیشود. اين یک استثنا.
استثنای ديگر، آنکه درصدد ريشهکن کردن اسلام و نظام اسلامى است، [يعنى] کافر محارب، آن کسى که دارد محاربه میکند؛ با اين هم بايد مبارزه کرد و مجادله کرد و جنگيد؛ «وَ ما لَکُم لاتُقاتِلون فى سَبيلِ الله وَ المُستَضعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّسآء». آيات قتال و جهاد و مانند اينها که در قرآن الى ماشاءالله هست. يعنى توجّه کنيد که ما اينها را باهم مخلوط نکنيم.
اين [توصيه] مال رعيّت معمولى است، مال مردم معمولى است که دارند در کوچه و بازار راه ميروند، زندگى میکنند، باهم معاشرت میکنند؛ بينشان مسلمان هست، کافر هست؛ در مسلمانها سنّى هست، شيعه هست، شش امامى و مانند اينها هست؛ اينها با همديگر فرقى نمیکنند. با همه آنها بايستى با همين مهربانى، با همين محبّت- حتّى محبّت قلبى ــ بايستى رفتار کرد؛ «اَو نَظيرٌ لَکَ فِى الخَلق».
چشمپوشی از لغزشهای مردم
«اَو نَظيرٌ لَکَ فِى الخَلق» را معمولاً معنا میکنند که يعنى آنها هم بالاخره چون انسانند، مثل تو هستند؛ بله اين هست، لکن یک نکتهاى در آن هست که از آن فِقره بعدى فهميده میشود؛ میخواهد بگويد ديگران هم مثل تو؛ تواشتباه نميکنى؟ تو خطا نميکنى؟ تو یکوقت لغزش پيدا نميکنى؟ خب او هم لغزش پيدا کرده، او هم یک لغزشى دارد، اين فِقره بعدى اين را دارد بيان میکند؛ يعنى روى لغزشها و اشتباهات و خطاهاى کسى که به نظر شما خطاکار است، تکيه زياد نکنيد. یکوقت خلاف شرع انجام میدهد، شارع مقدّس گفته بايد با او اين رفتار را بکنيد- مثلاً مال کسى را برده، بايد از حلقومش کشيد بيرون داد به صاحبش- اين عدالت است؛ یکوقت نه اينجورى نيست، امّا یک خطاهايى دارد. «يَفرُطُ مِنهُم الزَّلَل»؛ به دست اينها زلل- يعنى لغزش- سر ميزند. «يَفرُطُ» يعنى «يَحدُثُ»؛ از آنها زلل و لغزش سرميزند، مثل اينکه از تو سر ميزند. ما مگر خودمان لغزش نداريم؟ وقتى انسان نگاه میکند و خودش را میخواهد مقايسه بکند با مردم، ميبيند ما گاهىاشتباهاتمان و لغزشهايمان خيلى بيشتر از مردم معمولى است باتوجّهبه مسئوليّتى که داريم؛ «وَ تَعرِضُ لَهُمُ العِلَل»؛ حوادث روى اينها اثر ميگذارد؛ علّتها، مشکلات، روى اينها اثر ميگذارد. «وَ يؤُتى عَلى اَيديهِم فِى العَمدِ وَ الخَطَأ»؛ گاهىاشتباهاتى از اينها سر ميزند، به دست اينها کارهاى خلافى سرميزند، گاهى عمدى است، گاهى خطایى است، با همه اينها بايستى با اين رفتار حکيمانه رفتار کرد: «فَاَعطِهِم مِن عَفوِکَ وَ صَفحِک مِثلَ الَّذى تُحِبُّ اَن يُعطِيَک الله مِن عَفوِهِ وَ صَفحِه»؛ همانجور که تو انتظار دارى که خداى متعال در مقابل لغزشى که از تو سر ميزند- یک خطایى، یکاشتباهى، یکوقت یک گناهى- از تو بگذرد و تو را عفو کند و با تو با مماشات رفتار کند؛ همانجور تو هم با مردم معمولى که بالاسرشان هستى و مسئولشان هستى و مسئوليّتى دارى، همانجور رفتار بکن. «فَاَعطِهِم مِن عَفوِکَ وَ صَفحِک»، به آنها از عفو و گذشت خود بده «مِثلَ الَّذى تُحِبُّ اَن يُعطيَکَ الله مِن عَفوِهِ وَ صَفحِه»، همانطور که انتظار دارى که خداى متعال از عفو خود و گذشت خود نسبت به تو، تو را برخوردار کند. «فَاِنَّکَ فَوقَهُم»، تو بالاسر مردم هستى؛ «وَ والِىَ الاَمرِ عَلَيکَ فَوقَک»، آن کسى که تو را به اين مسئوليّت گماشته- يعنى اميرالمؤمنين نسبت به مالکاشتر- او بالاسر تو است؛ و «وَالله فَوقَ مَن وَلاّک»، خدا هم بالاسر همه شما است؛ اين است. «وَ قَدِ استَکفاکَ اَمرَهُم»، خداى متعال کفايت امر مردم را به عهده تو گذاشته است؛ «وَ ابتَلاکَ بِهِم»، تو را مورد ابتلاء و آزمايش قرارداده بهوسيله مردم. بالاخره اين نامه خيلى طولانى است؛ يعنى واقعاً يکى از آن ذخاير فوقالعاده فرهنگى ما، همين فرمان و نامه اميرالمؤمنين به مالکاشتر است.
اهمّیّت وسیله فتنهگرها نشدن
حضرت میفرماید:: «کُن فِى الفِتنَة کَابنِ اللَّبون»؛ در فتنه مثل ابناللّبون باش؛ ابناللّبون به شتر دوساله میگویند، خصوصيّتش چيست؟ «لا ظَهرٌ فَيُرکَبَ وَ لا ضَرعٌ فَيُحلَب»؛ نه میشود سوارش شد- بچّه است ديگر، دوساله است- نه پستانى دارد که بشود از آن دوشيد؛ هيچ استفادهاى از آن نمیشود کرد. معنايش اين است که وقتى يک فتنهاى در جامعه، در کشور يا در هرجا بهوجود آمد که به شما يک ارتباطى داشت، سعى کنيد در اين فتنه مثل ابناللّبون باشيد؛ يعنى هيچ بهرهاى از شما در اين فتنه برده نشود؛ ابناللّبون يعنى اين. نه اينکه بعضى خيال میکنند «لا ظَهرٌ فَيُرکَبَ وَ لا ضَرعٌ فَيُحلَب» يعنى ميانه باش؛ نه، بحث ميانه بودن نيست؛ بحث اين است که مراقب باشيد در فتنهها از شما هيچکس بهرهاى نبرد؛ نه از يک کلمه حرفتان، نه از سکوتتان، نه از اقدامتان، نه از نگاهتان، آن فتنهگر استفاده نکند. اين درس کلّى اميرالمؤمنين(عليهالسّلام) است.
مقصود از فتنه
فتنه چيست؟ فتنه عبارت از آن حادثهاى است که تشخيص حق و باطل را براى مردم مشکل میکند؛ اين فتنه است. در جامعه وقتى يک حادثهاى پيش آمد که تشخيص حق و باطل در آن براى عموم مردم- حالا خواص ميفهمند يک چيزهايى- و براى متن عمومى جامعه مشکل شد، اين فتنه است؛ مثل همين قضاياى سال 88 و امثال اينها، اين میشود فتنه. در فتنه مراقب باشيد از شما استفاده نشود. حالا ممکن است انسان يک گرايشى داشته باشد، نخواهد عليه فتنهگر وارد ميدان بشود و در مقابل او سينه سپر کند؛ اين محلّ بحث نيست؛ ممکن است شما يا سليقهتان يا مزاجتان يا سبک زندگىتان متناسب با اين نباشد که سينهچاک وارد ميدان بشويد امّا میتوانید جورى حرکت کنيد که فتنهگر از شما هيچ استفادهاى نکند. اين کلمه اوّل؛ اين براى امروز و فردا و هميشه ما يک درس است. اين حکمت اوّل.
طمع به مالاندوزی
عامل تحقیر شدن
حکمت دوّم: «وَ قالَ عَلَيهِ السَّلامُ اَزرى بِنَفسِهِ مَنِ استَشعَرَ الطَّمَع»؛ خود را تحقير کرده است آن کسى که طمع را با خود همراه کند و ملازم با طمع باشد. مادّه «اِستَشعَرَ» از شِعار است شِعار غير از اين معناى معروف شِعار که بين ما معلوم است که به معناى عَلَم و نشانه و مانند اينها است؛ يک معناى اصلى ديگرى دارد و آن عبارت است از لباس زير که به بدن چسبيده. دِثار در مقابل آن است؛ لباس رو است؛ لباسى که انسان مثل پالتو يا کتوشلوار میپوشد، اين دِثار است؛ براى گرم شدن و براى زينت و مانند اينها میپوشد. شِعار يعنى آن لباسى که به بدن انسان چسبيده؛ مثل پيرهن انسان، زيرپيرهنى انسان، زيرشلوارى انسان. «اِستَشعَرَ» يعنى چيزى را با خود همواره داشتن، آن را ملازم با خود کردن. کسى که طمع را با خود ملازم بکند، خود را تحقير کرده. نگذاريم طمع بر ما غالب بشود. البتّه مجموعه کارکنان دستگاههاى نظام، مجموعه پاکيزهاى است؛ در همه دورهها همينجور بوده؛ مجموعه مراقبى است؛ نمیخواهیم مبالغه کنيم امّا مجموعهاى است که مراقب خودش است؛ با يک ملاحظاتى گزينش میشوند لکن در زيرمجموعه ما نه، اين کلّيّت ندارد؛ طمع گاهى وجود دارد؛ کمااينکه در زيرمجموعه اميرالمؤمنين(عليه السّلام) هم وجود داشت. اميرالمؤمنين بهاشعثبنقيس اين عبارت معروف را فرمودند: «اِنَّ عَمَلَکَ لَيسَ لَکَ بِطُعمَةٍ وَلَکِنَّهُ فى عُنُقِکَ اَمانَة»؛ اين کارى که ما به تو داديم، اين طعمه تو نيست. البتّه مادّه طعمه با مادّه طمع فرق دارد؛ يعنى طعمه و طمع مخلوط نشود با همديگر؛ لکن اينکه انسان يک کارى را و مسئوليّتى را که در دولت قبول میکند، هدفش اين باشد که گردآورى مالومنال دنيا بکند، اين همان طعمه است. ميفرمايند اين کارى که ما به تو محوّل کرديم، اين مسئوليّتى که به تو داديم اين طعمه نيست؛ اين بر گردن تو يک امانتى است؛ اين را بايد مراقبت کنى. طمع درمورد ما مسئولين اين است که کارى را که برعهده ما گذاشتهاند، اين کار را ما ابزارى قرار بدهيم براى گردآورى ثروت و رسيدن به خواستههاى دنيوى و مالومنال دنيا؛ اين میشود همان طمع- «اِستَشعَرَ الطَّمَع»- اين انسان را حقير میکند، انسان را کوچک میکند؛ انسان بالاتر از اين حرفها است. شاعر عرب میگوید:
وَ کَم دَقَّت وَ رَقَّت وَ استَرَقَّت
فُضولُ العَيشِ اَعناقَ الرِّجال
زيادىهاى زندگى و به تعبير رايج ما بَرجهاى زندگى- يعنى خرجهاى زائد که به «فُضولُ العَيش» تعبير کرده- سه خصوصيّت دارد: دَقَّت وَ رَقَّت وَ استَرَقَّت؛ يعنى گردن انسان را باريک میکند و شکننده میکند و به زنجير میکشد؛ وقتى انسان دنبال فضولالعيش باشد، اينجورى میشود.
خب، حالا اين مسائلِ حقوقهاى کلان نجومى مطرح شده. البتّه من بايد بگويم، همه هم اين را بدانند که اينها در دستگاههاى دولتى [ جزو] استثناها است؛ مردم گمان نکنند که حالا اگر چنانچه ده نفر، پنجاه نفر، صد نفر، هزار نفر از مسئولان دولتى يک خطاى اينچنينى میکنند [ بقيّه هم اينجور هستند]؛ اين را تعميم ندهند به همه؛ نه. من گفتم همينطور بهنحو اجمال بعضى از اين حقوقها را در دستگاههاى مختلف بررسى کردند- چه آنهايى که مربوط به خود ما است، چه آنهايى که بيرون از ما است- آوردند پيش من، ديدم نه، بعضى از دستگاهها که انصافاً خيلى پايين و خوب است؛ يعنى واقعاً آن ميانگين بعضى از دستگاهها که مورد استفاده و انتفاع افراد است، ميانگين کاملاً معقول و قابلقبولى است. حالا بعضى دستگاهها يکخُرده بهتر است، لکن آن حالت دريافتهاى هجومى و نجومى- حالا به زبان ما آمد هجومى؛ واقعاً اين هجوم به ارزشها است- اين خيلى کم است؛ انصافاً اين يک چيز رايجى نيست؛ امّا همينکه هست، بسيار بد است و دستگاههاى دولتى بايد برخورد کنند. اينکه آقاى رئيسجمهور به آقاى معاون اوّل دستور دادند که اين دنبال بشود، [ بايد] جدّى دنبال بشود؛ اين کار جدّاً انجام بگيرد. خيلى از دستورها هست که ما دستور ميدهيم و بعد دنبالش را نمیگیریم، تدريجاً همينطور بهمرورِزمان ضعيف میشود؛ نگذاريم اينجورى بشود؛ سعى کنيد اين قضيّه بهمعناى واقعى کلمه دنبال بشود. به مردم هم اطّلاعرسانى بشود، گفته بشود؛ هم آنچه ما راجع به اکثريّت گفتيم که اين حالت سوءاستفاده در اکثر کارمندان دولت نيست- حالا کارمندان که وضعشان معلوم است- در اکثر مديران و مديران کل و مانند اينها اين خصوصيّت نيست، [ و هم] در يک تعداد معدودى از مديران ما که متأسّفانه اين وجود دارد، با آنهم مقابله بشود.
بنابراين اين جمله اوّل که «اَزرى بِنَفسِه»، خود را تحقير کرده است و ذليل کرده است و زير پاانداخته است، کسى که طمع را ملازم خود کند.
ناله کردن از مشکلات
عامل ذلیل شدن
«وَ رَضِىَ بِالذُّلِّ مَن کَشَفَ عَن ضُرِّه»، مشکلى داريد، اين مشکل را همهجا فرياد نزنيد- البتّه مشکل شخصى مورد بحث است- اين انسان را ذليل میکند. گفتند يک نفرى دندانش درد ميکرد، فردا صبح به هرکسى ميرسيد ميگفت آقا! ديشب ما از دندان درد تا صبح نخوابيديم؛ باز به آن يکى ميگفت آقا! من ديشب از دندان درد [ تا صبح نخوابيدم]. اين احنفِ معروف که جزو اسخيا و اکرما است، رسيد به او گفت چه خبرت است بابا؟ من سى سال است يک چشمم نابينا شده، [ امّا] به احدى نگفتهام؛ تو اوّل کسى هستى دارم به او ميگويم؛ حالا يک دندانت درد گرفته، دارى مدام به اين و آن اعلام ميکنى. لزومى ندارد انسان مشکلات شخصى را مدام اينجا و آنجا مطرح کند.
سبک شدن در صورت
سپردن حکومت نفس به زبان
«وَهانَت نَفسُهُ مَن اَمَّرَ عَلَيها لِسانَه»؛ جان انسان، نفس انسان، حقيقت انسان، وجود انسان، سبک میشود و موهون میشود هنگامى که انسان زبان را امير خود قرار بدهد، يعنى مراقب زبان خودش نباشد. خيلى چيزها از زبان ناشى میشود؛ خيلى از مشکلاتى که ما ميکشيم، ناشى از زبان است. حالا [ اگر] مشکل شخصى بهوجود بيايد- که گفت: «زبان سرخ سرِ سبز میدهد بر باد» آن حالا شخصى است؛ امّا گاهى اوقات نه؛ زبان، مشکلات اجتماعى درست میکند.