پایان خوب قصه تلخ فراقها!(چشم به راه سپیده)
بهار من
ای ناگهانتر از همه اتفاقها!
پایان خوب قصه تلخ فراقها!
یک جا زشوق آمدنت باز میشوند
درهای نیمه باز تمام اتاقها!
یک لحظه بیحمایت تو ای ستون عشق
سر باز میکنند ترکها به طاقها!
بی دستگیریات به کجا راه میبریم؟
در این مسیر پر شده از باتلاقها
باز آ بهار من! که به نوبت نشستهاند
در انتظار مرگ درختان اجاقها
ای وارث شکوه اساطیر! جلوه کن!
تا کم شود ابهت پر طمطراقها
مهدی عابدی
مولا بیا
ای زیباترین طلوع
ای آسمانیترین پیام
ای سبزترین غزل عشق
ای پرشورترین ترانه هستی
ای نهانترین راز آفرینش
ای موعود
پر توانتر از نوح(ع) میآیی
خوش نواتر از داوود(ع)
صبورتر از ایوب(ع)
استوارتر از ابراهیم(ع)
دلرباتر از یوسف(ع)
شکیباتر از موسی(ع)
پرخروشتر از یحیی(ع)
و مهربانتر از مسیح(ع)
گل غنچههای عشق هر آدینه
عطشان و بیقرار
در انتظار ظهورت بیتابند
تابیایی
و در فضای عطرآگین و روحبخش حضورت شکفته شوند
و در جاری زلال عدالت تو،
سیراب گردند
جمعه
ما از الست طایفهای سینه خستهایم
ما بچههای مادر پهلو شکستهایم
امروز اگر که سینه و زنجیر میزنیم
فردا به عشق فاطمه شمشیر میزنیم
ما را نبی «قبیله سلمان» خطاب کرد
روی غرور و غیرت ما هم حساب کرد
از ما بترس، طایفهای پرارادهایم
ما مثل کوه، پشت علی ایستادهایم
از ما بترس، شیعه سر سخت حیدریم
جان برکفان لشکر سردار خیبریم
از جمعهای بترس، که روز سوارهاست
پشت سر امام زمان ذوالفقارهاست
از جمعهای بترس، که دنیا به کام ماست
فرخنده روز پرظفر انتقام ماست
از جمعهای بترس، که پولاد میشویم
از هرم عشق، مالک و مقداد میشویم
وحید قاسمی
مثنوی آشفته
تا کی غبار بیکسی جارو کنم آقا
میخواهم امشب با غزل جادو کنم آقا
اینکه ظهور جمعه آیندهات حتمی است
بگذار امشب با خیالش خو کنم آقا
یک لحظه چشمم را ببندم خوب شد حالا
بگذار یک تصویر تازه رو کنم آقا
حالا فقط یک ساعت دیگر تو اینجایی
من میروم تا شهر را خوشبو کنم آقا
مردم پر از شوقاند با گل، آینه، اسپند
امروز حتی سنگها از شوق میگریند
وقتش رسیده تا ابد آرام میگیریم
از چشمهای روشنت الهام میگیریم
امروز چشم هر کسی حساس خواهد شد
حالا غزل شاعرترین احساس خواهد شد
باید خدا را جور دیگر دید از امروز
از سنگها هم میشود گل چید از امروز
از آب، از آیینه، رو میگیرم امروز
در آبی چشمت وضو میگیرم امروز
آیینهها را پیش پایت فرش خواهم کرد
این خاک را چیزی شبیه عرش خواهم کرد
کاری کنم از آسمان باران ببارانند
نه... نه گلاب قمصر کاشان ببارانند
ای کاش میشد چشمهایم بسته میماندند
مردم کنار کوچه دستهدسته میماندند
دستی خیال خفتهام را زیر و رو میکرد
این «مثنوی آشفته»ام را زیر و رو میکرد
آقا خجالت میکشم اینجا زمین است و
شرمنده، وسع ما زمینیها همین است و
باید که با دستان خالی منتظر باشیم
در کوچههای لاابالی منتظر باشیم
اصلا خودت آقا برای ما دعا کن تا
با حال خوش، نه خوش خیالی منتظر باشیم
این انتظار خسته و کج را بگیر از ما
کاری بکن در حد عالی منتظر باشیم
حتی اگر دیدار رویت سهم ماها نیست
آقا کمک کن چند سالی منتظر باشیم
بیتا امیری
آیینهکاری
من گریه میریزم به پای جادهات تا
آیینهکاری کرده باشم مقدمت را
اول ضمیر غایب مفرد کجایی؟
ای آرزوی جمعههای پر معما
جلیل صفربیگی