روزهایی که تابلوهای شهر شرمنده شدند
فاطمه ملکی
چند ماهی بود که تابلوهای شهرمان شرمنده شدند از یک حرکت... حرکتی که عنوان «شهید» را از کنار نام شهدایمان حذف میکرد. و تابلوهای شهر شرمندهاند از پدران و مادران شهدا که با گذشت بیش از 30 سال از شهادت فرزندشان هنوز هم با شنیدن نام آنها جگرشان میسوزد.
تابلوهای شهر شرمندهاند از همسران شهدا. از نوعروسانی که خیلی زودتر از آنکه فکرش را کنند، سیاهپوش دامادشان شدند.
تابلوهای شهر شرمندهاند از فرزندان شهدا. دختران و پسران خردسالی که برای همیشه حسرت بوییدن پدر بر دلشان ماند و دیگر طفلانی که هیچ وقت پدر را به یاد نمیآورند.
آنهایی که عنوان شهید را از کنار نام شهیدانمان حذف میکنید! کجا بودید روزهایی که مادر شهید محمد بروجردی پسری را که با سختی و یتیمی بزرگ کرده بود، راهی کردستان کرد و این پسر شد مسیح کردستان.
کجا بودید روزهایی که خلبان شهید حمیدرضا سهیلیان با داشتن آن همه توانمندی و زندگی خوب و همسر مهربان و دخترش هانیه، رفتن را به ماندن ترجیح داد و سرپل ذهاب را از دست بعثیهای متجاوز نجات داد.
کجا بودید روزی که خلبان شهید علی اکبر شیرودی علیرغم بیقراری همسرش از بیماری پسرش ابوذر، راهی بازی دراز شد و پس از رزمی جانانه با بعثیها به شهادت رسید.
کجا بودید سالهایی که مادر شهید صبوری به استقبال تابوت شهدا میرفت تا بلکه خبری از پسر مفقودش بگیرد.
و کجا بودید در این 38 سالی که همسر شهیدمفقود محمدتقی ترکمانی به همراه پسرش عمار، انتظار آمدن عزیزشان را کشیدند.
و شما چه میدانید در دل مادر شهیدان علی اکبر و مهدی نظری چه گذشت؟! مادری که 36 سال انتظار نوجوان شهیدش، علی اکبرش را کشید و سرانجام با چشمهایی منتظر از این دنیا رفت.
و شما چه میدانید به همسر شهید مفقود سید ابراهیم تارا چه گذشت؟! روزی که کوملهها این پاسدار را به اسارت گرفتند و بعد از شکنجه او را به شهادت رساندند. و چه گذشت به این همسر شهید که پس از ۳۷ سال، حتی توان بیان خاطرات روز شهادت را ندارد.
و چه میدانید چه گذشت به مادر شهیدان حسن، حسین و عباس صابری که حسن را راهی عملیات بیتالمقدس 2 کرد و خبر شهادت حسن را برایش آوردند و حسین و عباس هم در راه تفحص شهدا به شهادت رسیدند. او سه پسر داشت و هر سه را فدای اسلام کرد و آلبوم عکس و یک کمد لباس و وسایل شخصیشان شد، دلخوشی مادر.
و ای کاش میدانستید بر 300 هزار شهید و خانوادههایشان چه گذشت!!