به بهانه پخش فصل سوم « ستایش»
آشتی نسلها در سایه دینمداری
سهیلا قوسی
نقطه هزیمت خط داستانی مجموعه «ستایش» از یک اتفاق ملتهب دراواسط دهه 60 آغاز میشود، فرار محمد، برادر ستایش نادری از خدمت سربازی و ورود بالاجبار طاهر فردوس به این ماجرا که سبب میشود این «رمان تصویری» بر بستری پراوج و فرود و در طی نزدیک به سه دهه تا به امروز روایت شود .
«ستایش» به دلیل برخورداری از یک داستان جذاب « عامه پسند» از همان ابتدا علاوه بر برقراری ارتباط گسترده با مخاطبان با حواشی بسیاری نیز در طی هر سه فصل مواجه بوده است از قصه بحث برانگیز فرار ستایش به همراه فرزندانش و تن ندادن به حق ولایت مسلم حشمت فردوس گرفته تا ماجرای چهرهپردازی نامطلوب و غیرواقعی این شخصیت در فصل دوم و سوم و حاشیههای ریز و درشت دیگر که طبیعتا هرکدام از این جنجالها قابلیت نقدهای متعدد از کوبنده تا سازنده را داشته و دارند، کما اینکه همواره در طول فصول مختلف شاهد این نقادیها در سطح وسیع بوده و هستیم.
فارغ از بحث فیلمنامه، نحوه چینش حوادث، پیش برد داستان، کارگردانی، بازیها و مسائل تکنیکی،که مجال دیگری را برای تمرکز و پرداخت میطلبد، با پخش بیش از نیمی از قسمتهای فصل سوم این اثر نکات حائز اهمیتی وجود دارد که لازم است به آنها اشاره شود . نخست اینکه به طور دقیق مشخص نیست آیا از همان ابتدا داستان این سریال برای یک مجموعه حدودا صد قسمتی مطول طراحی شده بود و یا میزان بازخورد چشمگیر مخاطبان سبب شد تا تیم سازنده به فکر ساخت ادامه این داستان باشند... اما نیت هرچه که بوده سمت و سوی روایت و نحوه تحول تدریجی شخصیتها در سری سوم نشان دهنده آن است که تداوم این قصه بسیار ملزوم و ضروری بوده است و اگر به همان یک فصل بسنده میشد داستان به شدت ابتر میماند.
همان گونه که در ابتدا نیز اشاره شد در فصل اول شاهد بودیم ستایش به دلیل خلقیات خاص حشمت فردوس و نگرانی از سرنوشت کودکانش، از حق ولایت پدربزرگ برائت کرده و میگریزد و سختیهای بسیاری را متحمل میشود که این تعقیب وگریز موجی از انتقادها را مبنی بر نادیده گرفتن حق تکریم و ِکبار جد پدری به همراه داشت . اما در فصل دوم، ستایش که به سن پختگی رسیده است خود از عمل خود و اینکه فرزندانش را از داشتن سرپرست و زندگی مرفه محروم کرده است ابراز پشیمانی میکند کما اینکه معتقد است ویژگیهای منفی شخصیتی پدر طاهر به گونهای بود که او هیچگاه دوست نداشت پسرش شبیه او شود اما حال و در فصل سوم در برابر پرسش حشمت میگوید که: «دوست دارم محمد شبیه امروز شما باشه نه اون زمان..»
در فصل سوم این تحول به شکل درست و باورپذیری هدایت میشود، حال، ستایش و حشمت در نقطهای مقابل یکدیگر قرار گرفتهاند که هرکدام از گذشته خود فرسنگها فاصله دارند. از دست رفتن داراییهای حشمت فردوس، غرور کاذب او را که چند دهه بر قله آن حکمرانی میکرده در هم شکسته چنانکه کاراکتر « خانم بزرگ» در جایی مقابل شکواییههای پیرمرد به او میگوید که هر آنچه به سرش آمده به سبب «من، من به جای خدا، خدا» گفتن هایش بوده است. در طرف دیگر ستایش هم وقتی میبیند پدر همسرش در بند گرفتار شده فرصت را مغتنم میشمارد که هم حرمت از دست رفته پدربزرگ را احیاء کند و هم حقی را که سالها از فرزندانش دریغ کرده بود به آنها بازگرداند این گونه میشود که ما شاهد شکلگیری یک خانواده محکم 4 نفره هستیم که درآن احترام حرف اول را میزند. حشمت فردوس به این نتیجه رسیده که بیست و پنج سال پیش اشتباه کرده که با ازدواج طاهر و ستایش مخالفت نموده و سالها خود را از «درکنارشان بودن» دریغ کرده است به همین دلیل به سراغ خانواده خواستگار نوهاش میرود و هشدارهای لازم را مبنی براینکه به غلط جا پای او نگذارند و بنیان خانوادهشان را سست نکنند را به آنها میدهد و صحبت هایش آنقدر تاثیرگذار است که مادر محسن به او میگوید: «ممنون به موقع گفتید جیزه»...
شخصیت پدربزرگ آن قدر برای محمد جذاب است که در بدترین و بحرانیترین شرایط او را همراهی میکند و تحت هیچ شرایط حاضر نیست او را تنها بگذارد اتفاقی که تقریبا بویژه در سالهای اخیر چه در سینما و چه در تلویزیون شاهدش نبودهایم و هرچه میبینیم گسست نسلها ، دوری ، انزوا و بیحرمتی است . محمد آنقدر که از با پدربزرگ بودنش لذت میبرد شاید با هیچ یک از هم سالانش تا این حد حالش خوش نباشد و بیننده این رابطه درست و زیبا را درک میکند. حشمت فردوس فردی است با نگاه وتفکر به شدت سنتی و سفت و سخت که قوانین خودش را دارد اما محمد و نازگل متعلق به نسلی با فرسنگها فاصله ولی نمایندگان این دو نسل وارد یک همزیستی مسالمتآمیز میشوند و عامل این همزیستی علاوه بر دور شدن حشمت از غرور بیحد و حصرش، تربیت صحیح مادری به نام ستایش است.
حشمت تاکید میکند فاصله در خانوادهها از جایی شروع شد که سفرهها از خانهها جمع شدند و او حالا این فضای گرم را بعد از سالها حس میکند گرچه که ازدواج مجدد عروسش را به هیچ عنوان بر نمیتابد و دچار تنشهایی نیز میشود.
او تصمیم میگیرد که به واسطه اعتبار چندین ساله اش در بازار، از نو شروع کند و با « خانم بزرگ» وارد شراکت میشود اما بار اول شکست میخورد اما زن حاضر نمیشود از حشمت پولی بگیرد چون معتقد است آنها در سود و زیان هم شریک بودهاند.
یک آموزه به شدت درست اسلامی که سال هاست فراموش شده است و شاید یکی از دلایل گسترش افسار گسیخته فساد اقتصادی در جامعه غافل شدن از این آموزه هاست که اتفاقا اگر جدی انگاشته شود و «به خدا به جای بنده خدا» اعتماد شود، رونق تولید و کسب حلال و با برکت را به همراه خواهد داشت و ایضا متاسفانه مثل همیشه در آثار نمایشی ما نیز مغفول مانده است.
در ستایش شخصیتها به دو دسته خوب و بد مطلق تقسیم نشدهاند کما اینکه میبینیم هیولای درون پری سیما حاصل زندگی سخت و آسیبهایی است که در گذشته دیده حتی در جایی و در مواجهه با رعنا دختر صابر که فریب پسری را خورده میگوید: «من همیشه میگفتم چقدر این پسرا احمقن که همیشه با یه سناریوی تکراری و کلیشهای دخترا رو فریب میدن اما الان میبینم که خود دخترا اونقد گاگولن که دوست دارن با همون سناریوی تکراری مدام فریب بخورن»...
در جای دیگر غلام به انیس میگوید که آنهایی که خدا را کتمان میکنند نمیدانند که خدا همه جا هست همین الان میان من و تو .... انیس روزی سبب نابودی طاهر شد و حال همان افیون فرزند خودش را به نابودی کشانده است.
مجموعه تلویزیونی «ستایش» ورای تمام نقاط منفی و مثبت ، ضعفها ، مباحثات و مجادلات یک مجموعه دینی است و تلاش میکند به دور از شعارزدگی، ارزشهای انسانی فراموش شده را برجسته کند، احترام، کسب حلال، تکریم خانواده، درستی در معامله، ازدواج حسنه در سنین میانسالی و... از این رو میتوان این اتفاق را مغتنم شمرد وامیدوار بود فیلمسازان محترم قدری از این فضای سیاه و چرک مرسوم شده که به نام « بازتاب واقعی جامعه» در سینما و تلویزیون ، به خورد مخاطب میدهند فاصله گرفته و به سمت ساخت آثاری با مضامین ایرانی –اسلامی بروند.