بیروی تو، جان در آتش افروخته ماند(چشم به راه سپیده)
کلافهام
هرشب از التهاب غمت غرق زاریام
در مجمر فراق تو اسپند کاریام
آتش گرفتهام، نفسی زن، خموش کن
این شعلههای سرکشی و بیقراریام
تا که رود به چشم همه دشمنانتان
تا دود گردد این شب چشم انتظاریام
تا بشکفد تجسم دیدار رویتان
تا بگذرد خزان ز نگاه بهاریام
آتش نشاندی و جگرم سوخت، شد چنان
سرچشمهای که تا ابد از اشک جاریام
بس نیست این همه گذر از کوچه خیال
بن بست شد زمینه خوش اعتباریام
یک شب طلوع کن به خیالم که سر شود
این های های گریه شب زندهداریام
شیرینترین شکوه غزلها بیا مگر
با تو عوض شود غم تلخ قناریام
ای ثروت خزانه هستی کمی بپاش
بر روزگار رو به غروب نداریام
دیگر ز عهد جمعه دیگر کلافهام
دیگر ز شنبههای پیاپی فراریام
هر صبح جمعه تا به فراز نگاهها
تا کی میان این همه جمعه گذاریام؟
عمری نشستهام به کمینگاه ندبهها
تا کی شوی شکار دو چشم شکاریام
یک شب بیا و تکه نانی به من بده
تا خلق و خو عوض کنی از نفس هاریام
ای صبح صادق، از شب من خون چکد بیا
پایان بده به گریه بیاختیاریام
صادق عمو سلطانی
کمی دیر است
شب است و شهر پر از سایههای تزویر است
و این که میشنوی ماجرای تقدیر است
سکوت میوزد از سمت کوچه باغ خیال
سکوت یعنی شعری که بیتو دلگیر است
برای از تو سرودن بهانهای کم نیست
در این حوالی، چیزی که هست تصویر است
غزل غزل نفسی تازه میکنم دیریست
هوای تازه در این شهر مثل اکسیر است
دوای این همه تشویش و این همه تردید
اگر تبسم گل نیست، برق شمشیر است
فقط نه من که تماشای شعر من آبی است
که آسمان به تماشای تو زمینگیر است
تمام شهر نفس میزند به دلتنگی
بیا فدای نگاهت، بیا! کمی دیر است
محسن حسنزاده لیله کوهی
دل سوخته
بیروی تو، جان در آتش افروخته ماند
با داغ تو همچو لاله دل سوخته ماند
تا باز مگر ز در درآیی ای دوست
چون حلقه دو چشم ما به در دوخته ماند
مشفق کاشانی
تقویم خسته
یکی بیاید و دستی به ما تکان بدهد
یکی دوباره به تقویم خسته جان بدهد
چه سرد مانده دل بیحواس آدمها!
کسی نبوده که آن را کمی تکان بدهد
چقدر یخ زده آغوش کوچههای سلام
کجاست او که جوابی به عابران بدهد؟
زمین به روی خودش آب میشود، پس کو؟
کسی که دست زمین را به آسمان بدهد
بهار مرده در اینجا، هجوم پاییزست
کجاست او که به ما شور ناگهان بدهد؟
کنار پنجرهها پرده پرده میمیریم
یکی دوباره خدا را به ما نشان بدهد
اصغر اکبری
فقط برای تو
خدا کند که بشکند شبی دلم به پای تو
و کاش چاه میشدم که بشنوم صدای تو
تو اوج خوب بودنی، تو حالت سرودنی
به آسمان رسیدهای، کجاست انتهای تو
حضور غیبتت بزرگ، دل نماز را شکست
زمین قیام کرده است به شوق اقتدای تو
بیا تمام من بیا بیا که نذر کردهام
که هر چه دارم از غزل بریزمش به پای تو
به انتظار تو دلم نشسته سبز میشود
بیا ببین که شاعرم ولی فقط برای تو
راضیه رجایی
صبح دلانگیز خدا
پلک این پنجره خسته اگر باز شود
آسمان با دل بىحوصله دمساز شود
کیست در کوچه دلواپسىام جز غم تو
تا دمى با من غربتزده همراز شود
بىتو اى همدم آبىتر از آهنگ طلوع!
بشکند بالم اگر تشنه پرواز شود
داغ تلخىست به پیشانى خورشید اگر
آسمان با شب دلمرده هم آواز شود
اى تو خورشید بپاخیز که با چشمانت
قفل صد صبح دلانگیز خدا باز شود
جلیل آهنگرنژاد