نگاهی تاریخی به تخم نفاقی که در شبه قاره کاشته شد
چرایی ستیز همیشگی هند و پاکستان بر سر کشمیر
امین الاسلام تهرانی
خصومت دیرینۀ هند و پاکستان، نتیجۀ زخمِ کهنۀ کشمیر است. این روزها خبرهای زیادی از منطقه کشمیرِ هند و برقراری حکومت نظامی در این منطقه مخابره میشود. مرور این خبرها و مشاهده مواضع تند هند و پاکستان علیه یکدیگر، اهمیت کشمیر را برای دو کشور هویدا میکند. چرا کشمیرِ هند این قدر برای دهلینو مهم است که خودمختاری قانونی این منطقه را -که قانون هند به آن داده بود- لغو کرده و در آنجا حکومت نظامی سفت و سختی را برقرار میکند؟ حساسیت پاکستان نسبت به کشمیرِ هند، برای چیست و چرا پس از وقوع هر بحرانی، از همان ابتدا وارد ماجرا شده و علیه هند مواضع تندی میگیرد و اقدامات این کشور را محکوم میکند؟ چرا کشمیر برای این دو کشور آن قدر مهم است که به خاطر آن، با یکدیگر در ستیز همیشگیاند؟ برای پاسخگویی به این پرسشهای مهم، چارهای جز مرور تاریخ 72 ساله بحران کشمیر وجود ندارد.
بر همین اساس، نویسنده مقالۀ حاضر ابتدا تاریخ معاصر کشمیر را به طور اجمالی مرور میکند و پس از آن، اهمیت استراتژیک و فرهنگی این منطقه را توضیح خواهد داد.
سرویس خارجی
تاریخ کشمیر
کشمیر –که حالا قلبِ ملتهب و سؤالِ بیجوابِ شبه قاره است– نام منطقهای در دامنۀ کوههای هیمالیا و شمال غربی سرزمین هند است که سال ۱۸۴۶ میلادی، تحت حمایت انگلستان و با حاکمیت مهاراجههای هندی، به عنوان یک «ایالت» در هندِ مستعمرۀ انگلستان شکل گرفت. البته این تاریخِ شکلگیری «ایالت» کشمیر به دست انگلستان در هندِ تحت استعمار است و الا اگر قدمت خود «منطقۀ کشمیر» را در نظر بگیریم، تاریخی کهن دارد، تاریخی به مراتب کهنتر از کشور انگلستان، تا جایی که هرودوت تاریخنویسِ یونان باستان که 425 سال پیش از میلاد درگذشته، از کشمیر یاد کرده است. برای فهم اهمیت تاریخی کشمیر میتوان به آثار ابوریحان بیرونی، دانشمند ایرانی که هندشناس سترگی نیز بود، مراجعه کرد، آثاری که حدود هزار سال پیش نگاشته شدهاند.
در سال ۱۸۴۶ با تشکیل ایالت کشمیر و بر اساس معاهده امریتسر، انگلستان حکومت کشمیر را به گلاب سینگ، مهاراجۀ ثروتمند و هند و مذهب، فروخت و او سلسله دُگرا را در این منطقه بنیاد گذارد. در دوران حکومت سلسله دگرا مسلمانان کشمیر به شدت سرکوب شدند و تیغِ تبعیض همواره اکثریت مسلمان این ایالت را زخم میزد. ایالت کشمیر، پیش از تقسیم بین هند و پاکستان، پنج بخش اصلی داشت، جمعیت این ایالت در سالهای پیش از استقلال هند و تولد کشور پاکستان، در سرشماریهای ابتدای دهۀ چهل میلادی (حدود سالهای 1320 خورشیدی)، 4 میلیون و 21 هزار و 616 نفر بود که از آن میان ۷۷ درصد مسلمان، ۲۰ درصد هندو و ۳ درصد هم به مسلکهای دیگر بودند.
آغاز بحران و شیطنت انگلستان
با اعلام استقلال پاکستان از هند، که مقارن با استقلال هند از استعمار انگلستان، به سال 1947 اتفاق افتاد، عقیده بر آن بود که امیران ایالتی که تحت نظارت انگلستان حکومتی نیمه مستقل در منطقۀ کشمیر داشتند، بر اساس سه معیارِ مذهبِ ساکنان ایالت، خواست مردم و وضع جغرافیایی، دربارۀ پیوستن به پاکستان یا هند تصمیمگیری کنند. بر این اساس، ایالت کشمیر که اکثریت ساکنان آن مسلمان بودند باید به پاکستان میپیوست، اما مهاراجه هاری سینگ که آن روزها بر این ایالت حکم میراند این را خوش نمیداشت و علاقهمند بود که استقلال خود را حفظ کند، در نتیجه از پیوستن به هند یا پاکستان طفره میرفت، او همچنین برای خرید زمان تا حصول تصمیم نهایی، یک توافقنامه کوتاهمدت برای بهرهمندی مردم از خدمات دولتی، از جمله حملونقل، با پاکستان امضاء کرد. در آن روزگار، مسلمانان منطقه که از مدتی پیش از این ماجراها، از همان میانۀ سدۀ نوزدهم میلادی، به تبعیضها و محدودیتها در این منطقه معترض بودند، از پیوستن به پاکستان حمایت میکردند و بلاتکلیفی را خوش نمیداشتند، اما در سال ۱۹۴۸ مهاراجه تصمیم نهایی خود را گرفت، او مصمم شد که به هند بپیوندد، اینطور به کشوری میپیوست که هممذهب خود او بودند و اینطور میتوانست با یاری جستن از هند به سرکوبی مخالفان خود بپردازد و سیطرۀ خود بر اکثریت مسلمان را حفظ کند، از این رو در اکتبر سال ۱۹۴۷، تعدادی از قبایل مسلمانِ ساکن در مرز پاکستان در اعتراض به گزارشهایی که از آزار مسلمانان در کشمیر به آنان میرسید، به این ایالت حمله کردند. آنها خواستار پایان دادن به تعلیقِ الحاق کشمیر به کشور مسلمان پاکستان بودند، در مقابل سینگ از هند درخواست کمک نظامی کرد و توافق کرد تا کشمیر فارغ از سیاست خارجی و نظامی تابع هند باشد و این تصمیم منجر به آغاز سلسله جنگهای پاکستان و هند بر سر کشمیر شد و در نهایت تقسیم این منطقه بین دو کشور را در پی داشت، البته تقسیمی که هیچ کدام از طرفین را راضی نکرد.
چنانچه گفته شد، مسلمانان ساکن در مناطق مرزیِ پاکستان به محلِ حکمرانی مهاراجه یورش بردند و این یورش سرآغاز جنگی بین پاکستان و هند بود که از ماه اکتبر سال ۱۹۴۷ تا آغاز سال ۱۹۴۹ ادامه داشت. این جنگ سرانجام با میانجیگری سازمان ملل متحد دو کشور برای آتشبس پایان گرفت و قرار شد سرنوشت کشمیر با همهپرسی و مراجعه به آرای مردم آن منطقه تعیین شود، «همهپرسی»ای که هرگز برگزار نشد. پس از این جنگ و هنگام برقراری آتشبس در آغاز سال ۱۹۴۹، حدود یک سوم از سرزمین کشمیر، که پاکستان آن را «کشمیر آزاد» مینامد، در تصرف این کشور ماند و بخشهایی نیز در تصرف هند ماند که این کشور در سال ۱۹۵۴ انضمامِ رسمی این بخشِ تحت کنترلش، موسوم به «جامو و کشمیر»، را به خاک خود اعلام کرد.
برای اینکه جوانب بحث روشنتر شود، نکتهای را یادآور میشویم. لرد مونتباتن، در زمانی که هنوز سیطرۀ استعمار انگلستان به طور کامل از هند برچیده نشده بود، آخرین حاکم –یا نایبالسلطنه– انگلستان در هند بود. گفتنی است در آن سال استقلال، هند به اسم مستقل بود، اما به رسم هنوز دریاسالار انگلیسی مونتباتن بود که کنترل کشور را در دست داشت. مونتباتن اعتقاد داشت تا زمان برگزاری رأیگیری عمومی در مورد سرنوشت کشمیر، بهترین راه برای برقراری صلح، کنترل این ایالت از سوی هند است و همین راه برای «صلحِ موقت»، موجبِ «جنگ مستمر» بعدی شد؛ چرا که اینها میدانستند با این وضع هند به همهپرسی تن نمیدهد، از این رو با تعویق افتادن همهپرسی و بالا گرفتن درگیریها بین هند و پاکستان، ارتش هند دو سوم کشمیر را تصرف کرد و پاکستان هم بخشی از شمال این ایالت را تحت کنترل خود گرفت و این اقدامات نظامی حدود مرزی کشمیر را تعیین کرد، نه خواست مردم کشمیر. در واقع پایان جنگ اول این دو کشور در سال ۱۹۴۹ با تقسیم کشمیر و ایجاد «خط آتشبس» میان دو کشور همراه بود، پس آنچه در نهایت سرنوشت کشمیر را رقم زد غلبۀ نظامی بود، نه آرای مردمی، این همان «مبنایِ معوجِ» ماجرای کشمیر بود که انگلستان آن را نهاد و «زخمی» بود که بر قلب شبه قاره به جای گذارد.
در سال ۱۹۵۰ میلادی چین، با مساعد دیدن شرایط، وارد ماجرای کشمیر شد و بخشهایی از شرق آن را به تصرف خود درآورد. چین و هند در سال ۱۹۶۲ وارد جنگی کوتاه مدتی نیز شدند که در پایان آن چین موفق شد با شکست هند، بخش اَکسای کشمیر را به طور کامل و رسماً در اختیار خود بگیرد. اما اصل درگیری همچنان بین هند و پاکستان بود، در سال ۱۹۶۵ جنگ دیگری بین این دو کشور واقع شد که سرانجام با میانجیگری روسیه در ژانویه ۱۹۶۶ خاتمه یافت. جنگ سوم هند و پاکستان، در سال ۱۹۷۱ و در پی حمایت هند از شورشِ استقلالطلبانِ پاکستانِ شرقی آغاز شد، که نهایتاً به تشکیل کشور مستقل بنگلادش منتهی شد. آتشبس این جنگ به سال ۱۹۷۲ اعلام شد و کشور مستقلِ بنگلادش نیز توسط پاکستان در سال ۱۹۷۴ به رسمیت شناخته شد. البته جنگ دیگری هم بین این دو در سال 1999 رخ داد که در پایان همان سال خاتمه یافت. همین جنگ که نسبت به سه جنگ پیش «محدودتر» بود، تنها از طرف پاکستان –آن طور که نواز شریف مدتها بعد از جنگ اعلام داد– «بیش از 4 هزار کشته» گرفت، که با توجه به همین عدد میتوان، علیرغم عدم وجود آمار دقیقی از جنگهای هند و پاکستان، حدس زد که درگیریهای این دو کشور چه تلفات سنگینی داشته است.
در تمام سالهایی که بین این دو کشور جنگی رخ نداده است، وضعیتِ «آتشبس» حکمفرما بوده است، نه «صلح». این دو کشور بارها و بارها یکدیگر را به حملۀ نظامی، حتی از نوع اتمیاش، تهدیده کردهاند و بارها نیز، در نقاط مرزی کشمیر، به روی هم آتش محدود گشودهاند، پس به هیچ روی نمیتوان گفت که این دو کشور شرایط عادی با یکدیگر دارند، مسئلۀ کشمیر هر دو کشور را در شرایط اضطرار قرار داده است، البته یک اضطرارِ دامنهدار که تاکنون پابرجا بوده و این روزها هم برای چندمین بار بحرانی شده است.
آنچه تاکنون گفتیم، برشی از تاریخ شبه قاره هند بود و مرور اجمالی تاریخ معاصر کشمیر. کوشیدیم تا جای ممکن نشان دهیم که چطور مبنای تقسیم کشمیر به گونهای گذاشته شده است که تاکنون محل اختلاف شدید هند و پاکستان باشد. کشمیری که دولتمردان پاکستان همچنان مدعیاند که باید در سال ۱۹۴۷ کاملاً به پاکستان میپیوست، چرا که بیشتر ساکنان آن مسلماناناند، و دولتمردان هند مدعیاند که کشمیر بخشی از هند است و آنچه باید بر سرش گفتوگو کرد، کشمیرِ پاکستان یا اصطلاحاً «کشمیر آزاد» است که آن هم سهمِ تاریخی هند است. حالا که از مرور تاریخی ماجرا فارق شدیم، در بخش آتی این مقاله، پس از نگاهی به وضعیت و بافت جمعیتی کشمیرِ امروز، به این خواهیم رسید که «چرا هنوز هم که هنوز است کشمیر، اساسیترین مشکل شبه قاره است؟»
کشمیر امروز
کشمیر در حال حاضر به چهار منطقه تقسیم شده است، ایالت «جامو و کشمیر» با بیش از ۱2 میلیون نفر جمعیت که در کنترل هند است، ایالت «گلگت-بلتستان» و ایالت «کشمیرِ آزاد» با مجموع ۷ میلیون نفر جمعیت که تحت تسلط پاکستان قرار دارد و منطقه «اَکسای» که تحت حاکمیت چین است. از آنجایی که حرف ما در این مقاله از ایالت «جامو و کشمیر» است –که در طول این نوشتار از آن بیشتر با نام «کشمیر» یا «کشمیرِ هند» یاد شده– باید اضافه کنیم که 12 میلیونی که گفته شد، مربوط به کلِ ایالت «جامو و کشمیر» است و بخش کشمیرِ این ایالت به تنهایی حدود 7 میلیون جمعیت دارد. در آماری که از جمعیت مسلمانان کشمیر هند ارائه میشود اختلافاتی وجود دارد، اما آنچه عیان است اکثریتِ مسلمانِ این ایالت است. این ایالت تنها ایالت در هند است که در آن اکثریت با مسلمانان است، که اگر جمعیت مسلمانانِ کل ایالت را در نظر بگیریم، حدود 70 درصد آن مسلماناند و اگر تنها بخش کشمیرِ ایالت «جامو و کشمیر» را حساب کنیم، بیش از 95 درصد آن مسلماناند.
چرا کشمیر مهم است
اما پرسش اصلی مقاله که حولِ اهمیت فراوان کشمیر بود را در دو بخش پاسخ خواهیم گفت، یکی اهمیت استراتژیک کشمیر و دیگری اهمیت تاریخی و فرهنگی آن. اما سؤال مقالۀ ما خود یک ادعا در دل دارد و آن اینکه کشمیر اهمیت فراوانی برای هند و پاکستان دارد، و بخش پیش این ادعا را اثبات کرد که اهمیت این منطقه برای دو طرف به قدری بوده است که بر سر آن تاکنون بارها جنگیدهاند و در زمانی هم که بین دو طرف جنگی نبوده، تهدید و خط و نشان کشیدن به راه بوده است.
اهمیت استراتژیک کشمیر
چیزی که بعضاً در تحلیل چرایی اهمیت کشمیرِ هند مغفول میماند، اهمیت مسئلۀ «آب» است. آبِ کشمیر برای سیرابی دشتهای حاصلخیزِ منطقۀ پنجابِ پاکستان و همچنین هند حیاتی است. رود پُر آبِ «ایندوس» در کشمیر جاری است و هدایت انشعابات آن برای پاکستان، همچون هند، بسیار اهمیت دارد، هر کدام از این دو میکوشند تا سهم بیشتری از این آب ببرند، پس «آب» یکی از دلایل اهمیت ویژه درۀ سرسبز کشمیر است. برای درکِ اهمیتِ «اختلافات آبی» باید این نکتۀ تاریخی را به یاد آورد که قطع جریان آب در سال ۱۹۴۸ از طرف هند سبب شد، پاکستان با اکراه موافقتنامهاى با هند منعقد نماید و براساس آن از تمام حقوق اساسى خود صرفنظر کند و بپذیرد که بابت آب مصرفى خود از آبی که از طرف هند وارد کشورش میشود، پول بپردازد، البته این «درگیرىِ آبی» در نهایت با کمک وامِ بانک جهانى فیصله پیدا کرد.
از طرف دیگر آنچه بر اهمیت این منطقه میافزاید، «راه ابریشم» است که از کشمیر میگذرد. این راهِ ارتباطی همیشه محلِ توجهِ پاکستان و چین بوده است. چین از سویی همواره با هند اختلاف مرزی داشته است و از سوی دیگر چندین سال است که با پاکستان پیوندهای جدی نظامی و دیپلماتیک برقرار کرده است، از این رو «راه ابریشم» میتواند روابط پاکستان با چین، دوست شمالیاش را تقویت کند و دسترسی بیشتر به «راه ابریشم» در گرو سهم بیشتر از زمین کشمیر است. طرف دیگر ماجرا، هند، نیز قطعاً نمیخواهد این فرصت را به دو رقیب دیرینۀ خود بدهد.
بر نکات پیش گفته باید افزود، «نقاطی» در کشمیرِ هند وجود دارد که اهمیت «ژئوپلیتیکی» فراوانی برای هند و پاکستان دارد، به عنوان نمونه میتوان به یخچال طبیعی «سیاچن گلاسیر» در منطقۀ «کاراکورامِ» هند در مرز این کشور با پاکستان و چیناشاره کرد. این نقطه تنها مانع پیوند نیروهای نظامی پاکستان با نیروهای نظامی همپیمانش، چین، است. اگر این دو نیرو در این نقطه به هم بپیوندند سایۀ قدرت نظامیشان بر کل هند سنگینی خواهد کرد، چیزی که پاکستان و چین بسیار به آن مشتاقاند و هند شدیداً نگران آن است. تمام این دلایل گفته شده کافی است تا پاکستان نگران همیشگی کشمیر باشد و هند هم به طور متقابل همواره به این منطقه بیش از حد حساس باشد.
اهمیت تاریخی و فرهنگی کشمیر
برای فهمیدن اهمیت تاریخی و فرهنگی این منطقه برای هند و پاکستان، باید به نکات تاریخیِ پیشگفته بازگردیم و از سوی دیگری به آنان بنگریم. ریشۀ ماجرا در همان 72 سال پیش است که کشور پاکستان، مستقل از هند، متولد شد و «کشمیر» بین این دو کشور تقسیم و بخشی «کشمیر پاکستان» شد و بخش دیگر هم «کشمیر هند». تقسیمات کشمیر بین هند و پاکستان برای طرفین راضیکننده نبود و چنانکه گفته شد، این نارضایتیِ استمراری تاکنون منجر به جنگهای متعددی بین دو کشور شده است، پس در پندار پاکستانیها، چنانکه در اذهان هندیها، مسئلۀ کشمیر به مهمترین مسئلهای تبدیل شده که با «غرور ملی» دو طرف گره خورده است.
دانشمندان میگویند ذهن آدمی گرایش شدیدی دارد تا شعرهایی را که ناقص حفظ کرده مدام تکرار کند و این یک تلۀ ذهنی است، ذهناشعار ناقص را تکرار میکند و ناخودآگاه با تکرار به دنبال کامل کردن آن است، اگر انسان این شعر ناتمام را به طور کامل حفظ کند، این گرایشِ ذهن به تکرار مداوم هم فروکش میکند، وگر نه ذهن در چرخۀ تکرارِ بیحاصل ِاشعار ناقص به دام میافتد. این را قیاس گرفتیم تا بگوییم کشمیر همان «شعرِ ناتمامِ اذهان پاکستانی و هندی» است. از همان آغاز، تقسیمی که هیچ کدام از طرفین را راضی نکرد، کشمیر را تبدیل به گرۀ فکریِ مردمان شبه قاره کرد.
با توجه به این نکته، اگر روی مورد پاکستان متمرکز شویم این حقیقت را مییابیم که حالا هر که قدرت را در پاکستان به دست گیرد، فارق از عقیدۀ خودش، برای همراه داشتن «افکار عمومی» چارهای جز دنبال کردن مسائل کشمیر ندارد، که کشمیر از یک سو دغدغۀ ذهنی مردم پاکستان است و از سوی دیگر به غرور ملی مردم پاکستان گره خورده است. باید توجه داشت، جمعیتِ کشمیرِ هند از تارِ اکثریت سنی و پودِ اقلیت شیعه بافته شده است، این بافت جمعیتی باعث شده که مردم مسلمان پاکستان همواره مردم کشمیرِ هند را نزدیک به خود بدانند و همین بر حساسیتشان به کشمیر افزوده است، البته باید یادآور شد که حداقل نیمی از مردم پاکستان طرفدار الحاق کشمیرِ هند به خاک خود نیستند، بلکه خواستار استقلال این منطقهاند، اما دولتهای پاکستان تمایل به نظرِ نیمِ دیگر پاکستانیها دارند، از این رو با رؤیایِ الحاقِ کشمیرِ هند به خاک خود به خواب میروند، چرا که باور این نیمه از مردم که خواستار الحاق کشمیر به پاکستاناند، با چشمانداز استراتژیک دولتمردان پاکستان هماهنگتر است.
در این میان باید مردم کشمیرِ هند را در نظر داشت که طبق نظرسنجی مرکز «مطالعۀ جوامع در حال توسعۀ دهلینو» در دهۀ اول هزارۀ سوم میلادی، که خبرگزاری «رویترز» نیز بازنشر کرد، بیش از 80 درصدشان هیچ احساس تعلقی به پاکستان ندارند، چنانکه در طول این سالهای کشمکش هند با پاکستان، کشمیریها از هند هم خستهاند و احساس تعلقی به هند نیز ندارند. پس اگر دولت پاکستان نگران مردم کشمیر و افکار عمومی مردم خود است، منطقیتر به نظر میرسد که با عزل نظر از الحاق کشمیر به خاک خود مسائل این منطقه را دنبال کند، اما گویی اهمیت استراتژیک این منطقه است که مواضع دولت پاکستان را میسازد.
اما اگر متوجه مورد هند شویم، باید در پاسخ به پرسش از چرایی اهمیت کشمیر برای هند، افزون بر اهمیت استراتژیک کشمیرِ هند، متوجه نسبت این منطقه با غرور ملی هند هم باشیم، که در مورد پاکستان هم چنین بود. البته مورد دیگری را باید در نظر داشت که اصلاً قرینهای در پاکستان ندارد، و آن ایدئولوژی هندویی است، باید ایدئولوژی هندویی پُررنگِ برخی دولتهای هند، به ویژه دولت اخیر آن و تأثیرش در معادلات کشمیر را در نظر داشت. این ایالت، تنها ایالت هند است که اکثریت آن مسلماناند و همین کافی است که حکومتِ هندویی را که در پیِ ساختن و یکپارچه کردنِ هند با هویتِ هندویی است، را حساس خودش کند. این ایدئولوژی هندویی گاهی در پررنگ کردن تنشها و لاینحل ماندن مشکلِ کشمیر نقش تعیینکننده داشته است و ما در بخش آتی با بیان یک نکتۀ تاریخی کمی بیشتر به آن توجه خواهیم کرد. ما موضوع کشمیر را و همچنین این روزهای بحرانی کشمیرِ هند را بهانه میکنیم برای یادآوری یک نکته از تاریخ مبارزات هند برای استقلال از استعمار انگلستان و آن را دستمایۀ یک پرسش میکنیم از حکمرانان امروز هند.
تاریخ مبارزات استقلالطلبی هند
بسیاری چنین میپندارند که ریشۀ استقلالطلبی هند و مبارزه با استعمار انگلستان تنها پای در خاک «مهاتما گاندی» دارد؛ اما اینطور نیست. گاندی شاخصترین استقلالطلب هند است که مبارزات سفت و سخت اما مردمی و غیرمسلحانهاش به ثمر نشست، او مبارزه را وظیفۀ همۀ مردم هند میشمرد، چرا که کشور هند را متعلق به همۀ مردم آن میدانست. ولی بودند استقلالطلبانی که روش دیگری برای مبارزه پیش گرفتند و بیتوجه به اندیشهها و روشِ گاندی برای خود جریانی به راه انداختند، کسانی که هند را برای «هندوها» میدانستند، نه همۀ مردم هند و معتقد بودند مبارزۀ مسلحانه تنها راه رسیدن به استقلال است، شاید بتوان شاخصترین فرد جریان اخیر را «وینایک دِمادر سوارکار» خواند. گفتنی است کهاشاره ما در اینجا تنها به دو جریان مبارزاتی به رهبری هندوها است تا در پی آن پرسشی از دولت هندو مذهب کنونی هند بپرسیم، از این رو درصدد بررسی گروههای مسلمان چون پدران پاکستان یعنی «مسلم لیگ»، علیرغم نقششان در استقلال هند، نیستیم.
سوارکار از دوران تحصیل، مبارزه برای استقلال کشورش را آغاز کرد، اما آنچه او برای هندِ پس از استقلال میخواست، غیر از آن چیزی بود که مهاتما گاندی، پدر ملت هند، در پیاش بود. او از «هندوتوا» میگفت، از ملتی برای هندوها، و برای او «هندوتوا» یک اصلِ اصیل و مطلق بود. فکری که هر غیرهندویی را اصلاً هندی نمیدانست و میلیونها مسلمان که در هند ریشه دوانده بودند و حتی پیشینۀ چند سده حکومت در هند را داشتند یکسره بیگانه میخواند. او که خود را «آتئیست» و «بیدین» میدانست، در تعریف خودش از «هندوگرایی» یا «هندوتوا» میگفت که هندوها، بوداییها، جینیها و سیکها که دینشان زادۀ هند است همه «خودی» هستند. این وسط مسلمانان بودند که در پندار او «غیرخودی» بودند.
پس اختلاف سوارکار با گاندی تنها بر سر اسلحهکشی و خشونت در مبارزه نبود؛ او برخلاف گاندی گروهی اعظم از جمعیت هند را بیگانه میخواند، جمعیتی که بخش بزرگی از تمدن و تاریخ هند ساختۀ آنان بود، در حالی که گاندی –با هر باوری که داشت– نظری خلاف آن داشت و مسلمانان هند را بیگانه نمیپنداشت، او حتی گهگاه، برای راهنمایی مبارزۀ ملت هند، به سیره و کلام رهبران اسلام استناد میکرد.
شاید همین گرایش با سویههای نژادپرستیاش سوارکار را به این سو بُرد تا با سربرآوردن دولت خودخواندۀ اسرائیل از آن حمایت کند و بگوید که «عدالت این است که کلِ فلسطین به یهودیان برسد!» و چنین پنداری عجیب نیست، از کسی که مسلمانانِ هند را هندی نمیدانست، حتی به مسیحیان نظر خوشی نداشت و گاندی را نیز که در این امر با او هم عقیده نبود به بیخردی متهم میکرد. البته بگذریم که این بحث چندان مرتبط به مقالۀ ما نیست.
مردم هند گرد گاندی جمع شدند و استقلال هند را در 1947 بازیافتند، اما شادی استقلال دیری نپایید که در همان آغاز سال 1948 گاندی به دست گروهی نزدیک به وینایک دِمادر سوارکار ترور شد. خود سوارکار نیز مدتی بازداشت شد، اما چون مدرک موثقی برای همکاری او در ترور ارائه نشد، از مهلکه جان سالم به در برد. دادگاه افکار عمومی هند، ولی، او را محکوم کرد و او سالها در سایۀ شک و سردی مردم هند زیست تا در سال 1963 از دنیا رفت.
اینکه با حافظۀ تاریخی ملل چه میشود، چندان روشن نیست. چه شد که هند تمام اینها را فراموش کرد، تا جایی که حالا حزبی بر سر کار است که خود را ادامهدهندۀ راه سوارکار میداند، سوارکاری که– حتی اگر خودش در ترور گاندی نقشی نداشت– مسلم است حزباش گاندی- هم او که مردم هند او را پدر خود میخوانند- را کشته است. «بیجیپی»، حزب متبوعِ دولت کنونیِ هند، ریشه در عقاید سوارکار دارد و از همان آغاز به دنبال اعادۀ حیثت از سوارکار و بازخوانی و بسط افکار او بود. سوارکاری که سالها با بدگمانیِ مردم هند منزوی شده بود.
حالا پرسش این است که آیا دولت هند مصلحت عمومی را که گاندی به دنبالش بود، پی خواهد گرفت؟ یا ایدئولوژی هندوتوای سوارکار را دنبال خواهد کرد؟ آیا همچون سوارکار هند را فقط کشور هندوها میداند و مسلمانانِ هند را بیگانه میخواند؟ یا به گاندی اقتدا میکند و مسلمانان را نیز بخشی از ملت هند میداند؟ مسلمانانی که بخشی بزرگ از تاریخ هند را ساختهاند و برای استقلال این کشور سالها مبارزه کردهاند، آنان که بیش از 200 میلیون نفر از جمعیت این کشور- حدود 11 درصد مسلمانان جهان– را تشکیل میدهند. شاید تحلیل تحولات اخیر کشمیر آسانتر شود، اگر بدانیم، مسلمانانِ کشمیر امروز با دولتی روبرو هستند که میراثدار گاندی است؟ یا با دولتی طرفاند که میراثخوار سوارکار است؟
حالا چرا ما به تاریخ مبارزات هند رجوع کردیم؟ در پاسخ میگوییم که تفاوتِ نهجِ دولتمردان هند و تفکراتشان میتوانست، ماجرای کشمیر را نیز طور دیگر رقم بزند، شاید اگر گاندی بیشتر زنده میماند و اگر سیاستهای او بر امروز هند حُکم میراند، اوضاع دیگرگون بود. برای ملموستر شدن این ادعا نمونهای میآوریم: در سال جدایی پاکستان از هند، امتناع هند از استردادِ سهم پاکستان از دارایىهاى بانک مرکزى هند به بحران مالى شدیدى در نخستین سالهاى تأسیس پاکستان انجامید، تا جائىکه این کشور در آستانۀ ورشکستگى قرار گرفت. سرانجام با وساطت مهاتما گاندی، هند این سهم را به پاکستان پرداخت. همین مشی اگر ادامه مییافت و این دیوار اختلافات هند و پاکستان اینطور بالا نمیرفت، شاید مسائل کشمیر هم اینطور در بنبست نمیماند. این یک روی سکه است و روی دیگر نوع برخورد دولت مرکزی هند با مسلمانان کشمیر است که اگر دولت هند روش گاندی را در برخورد با مسلمانان پیش میگرفت، شاید کشمیر بسترِ رشد فکرهای تندرو و تجزیهطلب نمیشد و مردم این ایالت از دولت هند ناامید نمیشدند.
فرجام
کشور ایران با هند و همسایهاش پاکستان همیشه روابط خوبی داشته است، اما ضمن این روابط خوب، همواره پیگیر وضعیت مسلمانانِ کشمیرِ هند، به ویژه اقلیت شیعۀ این منطقه، بوده است که در این سالها با دشواریهایی روبرو بودهاند؛ چندی پیش رهبر انقلاباشاره داشتند: «واقعاً به مردم مسلمان کشمیر دارد زور گفته میشود، حقیقتاً دارد فشار وارد آورده میشود، یک سیاست منصفانهای بایستی برای این مردم نجیب که در آنجا هستند، در پیش گرفته بشود از سوی دولت هند. ما البتّه با دولت هند روابطمان روابط خوبی است ولی این انتظار و توقّع را نسبت به آنها داریم. این را هم به شما عرض بکنم، این کار انگلیس خبیث است؛ این زخمی است که در شبه قاره از سال ۱۹۴۷ انگلیسها این زخم را ایجاد کردند؛ از همان اوّل که داشتند خارج میشدند و شبه قاره به دو قسمت تقسیم شد -یعنی هند و پاکستان- از همان وقت این زخم کشمیر را آنها اینجا کاشتند و گذاشتند و تعمّد در این قضیّه داشتند که این زخم خوب نشود و همیشه بین این دو کشور، مشکل و اختلاف و دعوا وجود داشته باشد؛ خب این فشارهایی که روی مردم میآید هم عوارضش است دیگر.»
آنچه که در میان کشمکشهای سیاسی دو دولت لطمه دیده است، وضعیت کشمیریهاست، در حالی که آنچه باید در نظر داشت همین مردم کشمیراند. فارق از اینکه چرا کشمیرِ هند برای پاکستان مهم است، که پیشتر بدان پرداختیم، اما راهحل این کشور برای حل مسئلۀ کشمیر منطقی مینماید، پاکستان پیشنهادش رجوع به نظر مردم کشمیر است، همان چیزی که 72 سال پیش در آغاز ماجرا قرار بود، تحقق یابد و نیافت و دولت هند از آن طفره رفت. دولت هند حتی اگر پذیرای این پیشنهاد نیست باید در نظر داشته باشد که نظامی کردن شرایط کشمیر این آشفتهبازار را آشفتهتر میکند و بستر را برای سربرآوردن گروههای تندرو و خشنی فراهم میکند که از دل مردمی بیرون میآیند که سالها کامشان از تبعیض و زندگیِ همیشه در اضطرار تلخ بوده است. حال تصور کنید بر سرِ زندگی مسلمانان کشمیر که در کشاکشِ هند و پاکستان و گروههای مسلح تندرواند، چه میگذرد.1
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ منابع در دفتر روزنامه موجود است.