هالیوود زیر ذرهبین
پسر تگزاس: برای نفت میکشم !
فاطمه قاسم آبادی
تاریخ و گذشتهای که تفکر آمریکایی امروز از آن سرچشمه میگیرد، طبق آنچه در اسناد معتبر آمده، چیزی نیست جز جنایت و خشونت بسیار زیاد، برای تصاحب زمینها و ثروت ملتهای دیگر... وقتی قرار بود هالیوود به عنوان یک سیستم تبلیغاتی قوی، گذشته مردمی را نشان بدهد که اسم خود را سفید پوستان آمریکایی گذاشته بودند ولی در واقع مهاجرینی بودند که از کشورهای اروپایی به امید زندگی بهتر به این کشور آمده بودند، مخاطب را با تصویری از انسانهایی سفید پوست و مو طلایی روبرو میکرد که سر خانه و زندگی خود هستند ولی سرخ پوستها و گه گاه مکزیکیهای به زعم آمریکاییهای وحشی ناغافل به آنها حمله میکنند و آنها نیز برای مقابله با این وحشیهای دور از تمدن، مجبور میشوند به شدت مقابله به مثل کنند.
در گذشته تصویری که هالیوود از سرخپوستان و هر ملت دیگری که خواهان بازپسگیری زمینها و حق شان از سفید پوستان آنگلوساکسون نشان میداد، به شدت تیره و نا مفهوم بود؛ در عوض سفید پوستان ماجرا، همیشه با وجود نقاط ضعف و قوت خود، ماهیت و شخصیت پردازیهای قابل درک داشتند!
در حال حاضر اما هالیوود بعد از سالها پر کردن ذهن مخاطب، از برتری نژادِ سفید پوستِ موردِ نظر خود، دیگر نیازی به پنهان کاری و حتی عوض کردن آنچنانی تاریخ نمیبیند، به خاطر همین هم وقتی میخواهد از زورگوییها و جنایات سفید پوستان آمریکا، علیه بقیه نژادها بگوید، سریالی مثل «پسر» را میسازد.
داستان
«پسر» ی (the son) نام سریالی تاریخی و درام به نویسندگی «فیلیپ میر»، محصول سال 2017 است که از شبکه کابلی آمریکایی AMC پخشش تاکنون ادامه داشته است.داستان سریال پسر درباره مردی به نام «اِلای مک کالو» است که دورههای مختلف زندگی اش در این سریال به تصویر کشیده میشود. اِلای در حال حاضر مردی میان سال و جا افتاده و ساکن تگزاس آمریکا است. الای که به «پسر تگزاس» معروف است، بعد از عمری زندگی به خاطر مشکلات مالی، به ورشکستگی نزدیک میشود و برای حل این مشکل باید چارهای بیابد. از آن طرف، داستان به گذشته بر میگردد و نشان میدهد که خانواده الای در نوجوانیاش، توسط کومانچیها (نام یکی از قبیلههای سرخپوستان) نابود میشوند و سرخپوستان بعد از تجاوز به خواهر و مادرش و کشتن آنها او و برادرش را اسیر میکنند. در راه برادر الای هم توسط سرخ پوستان کشته میشود و خودش تنها میماند.
از این به بعد ماجرا، سرخ پوستان الای را مانند عضوی از خودشان میپذیرند و به او راه و روش زندگی را میآموزند. طبق روند سریال شیوههای بیرحمانه و بیقانونِ زندگی این سرخ پوستان از الای به عنوان یک پسر مغرور، اما بیدست و پای سفید پوست، موجود دیگری میسازد؛ موجودی که برای حفظ منافع خود با خونسردی تمام دست به قتل و غارت میزند...
سه مرد و یک زن
سریال «پسر» به طور خلاصه در مورد تاریخ پر جنایت آمریکا و سعی سفید پوستانی است که به هر قیمتی بر ملتهای دیگر غلبه کردند و اموال و زمین هایشان را غصب کردند. در این سریال چهار شخصیت کلیدی وجود دارد که مهم ترینشان کلنل «الای مک کالو» است که به پسر تگزاس شهرت دارد و در واقع این شخصیت به عنوان نماد سفید پوست جان سختی که از هر روش و راهی، همیشه پیروز است؛ به مخاطب شناسانده میشود.
بعد از الای مک کالو، سه شخصیت کلیدی دیگر باقی میمانند. پسر بزرگ الای یا همان «فینیاس» به عنوان پسری همجنس باز به مخاطب معرفی میشود و طبق نظر مثبتی که در بیشتر سریالها و فیلمهای هالیوودی باید در مورد همجنس بازان به مخاطب دیکته شود، این پسر به شدت وفادار به خانواده، مهربان، وظیفه شناس و صد البته که در نابود کردن دشمنان پدرش قاطع است. به زبان ساده فینیاس نمونه کلاسیکی از یک آمریکایی مدرن است و تنها نقصش که در عدم فرزندآوری است هم با مراقبت از فرزندان سفید پوست برادرش در این سریال، پوشانده میشود.
«پیت» به عنوان پسر کوچکتر الای و پدر سه نوه اش وظیفه ادامه نسل را در این خانواده بر عهده دارد. پیت که با افکار و اعمال خشونت آمیز پدرش مخالف است، ازهمان ابتدای داستان از نظر شخصیتی انسانی ضعیف به مخاطب معرفی میشود که نه از روی وجدان که به خاطر ضعف شخصیت و خیانتکار بودن (هم به همسر و هم به خانواده اش) به همه خانواده پشت میکند. این شخصیت که با «ماریا گارسیا»ی مکزیکی ارتباط دارد، تنها کسی است که با پدرش به خاطر غصب زمینهای پدری ماریا مخالفت میکند. شخصیت پیت با وجود اینکه مثلا قرار است به عنوان وجدان بیدار انسانی در داستان حضور داشته باشد ولی از همان ابتدا طبق پرداخت غرض ورزانه نویسنده، هیچ حس هم ذات پنداری و علاقهای در بیننده، بر نمیانگیزد و بر عکس، در انتهای داستان و با قتل پدرش و دوباره رها کردن خانوادهاش، در ذهن مخاطب کاملا منفور میشود و با این اتفاق، تنها مدافع حقوق مکزیکیهایی که جان شان را گرفته و زمینهای شان غصب شده هم از دور خارج میشود.در نهایت «جینی» به عنوان تنها دختر پیت و کسی که برای اولین بار رگههای نفت را در زمین گارسیاها پیدا میکند در این سریال به عنوان شخصیت کلیدی در نظر گرفته میشود. او که به خاطر اهداف پدربزرگش به پدرش هم خیانت میکند، ثابت میکند که میتواند وارث بر حق این خانواده از هم گسیخته باشد و بدون هیچ رحمی بازی خانوادگی را ادامه بدهد.
میراث نیاکان
در سریال پسر روی مسئله حفظ میراث، تاکید بسیاری میشود. این مسئله از زبان الای مک کالو، بارها در سریال تکرار میشود. از نظر این شخصیت که قرار است نماد یک مرد تگزاسی پیروز و در درجهای بالاتر قهرمان آمریکایی باشد، میراث شامل تمام عوامل و مراحلی است که باعث به وجود آمدن قدرت و برتریت میشود.
در این تفکر مذهب تنها یک پوسته ظاهری است که تنها دلیل وجودش، این مطلب است که طبق رسوم، یک قهرمان آمریکایی نمیتواند به خدا حداقل در ظاهر اعتقادی نداشته باشد و گرنه که در اصل ماجرا تنها حفظ قدرت، برتریت و خانواده که به وجود آورنده این قدرت و برتریت است، اهمیت دارد.
در خانواده مک کالو برای حفظ این به اصطلاح میراث، افراد خانواده دست به هر جنایتی میزنند ولی در روند داستان، نویسنده سرچشمه این خشونت و بیرحمی را سرخپوستان معرفی میکند. یعنی مخاطب از ابتدای سریال کلیشه سرخپوست مهاجم را میبیند که به خانه گرم سفیدپوستان بینوا حمله میکند و در نهایت هم الای تحت تربیت این قوم وحشی خشونت و وحشیگری، که سر رشتهای با آن نداشته را یاد میگیرد!
روند سریال به گونهای است که گویی بزرگترین دشمن سرخپوستان همان سرخپوستان هستند و نه سفید پوستان غاصب. درگیری لحظه به لحظه دو قوم کومانچی و «آپاچی» در سریال پسر بسیار قویتر از درگیری این دو قبیله با غاصبان سرزمین شان به تصویر کشیده میشود، گویی سفید پوستان بیگناه بین این دو قبیله وحشی، گیر افتادهاند وظیفه تربیت و قانونمند کردن آنها هم افتاده روی دوششان!
تاریخ یا تخیل؟
طبق گفته فلیپ میر به عنوان نویسنده سریال پسر، در مصاحبهای با شیکاگو تریبون، داستان این سریال کاملا تخیلی است، اما از حوادث مربوط به جنگهای تگزاس موسوم به جنگهای «بندیت» که در فاصله سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۱۸ روی داده، برای نگارش کتاب پسر و پس از آن برای نوشتن فیلمنامه این سریال الهام گرفته شده است.
در واقعیت هم این سریال مانند بیشتر سریالها و فیلمهای هالیوودی در مورد درگیری بین بومیان آمریکا با سفید پوستان، باز آنچه را که میخواهد میگوید نه لزوما آنچه که اتفاق افتاده و تنها تفاوت در سریال پسر با بقیه کارهای مشابهش این است که مخاطب در این سریال، آن روی خشن و جنایتکار قهرمان آمریکایی را میبیند که دیگر نیازی به پنهان شدن ندارد و بقیه مردم را با وجود جنایتکار بودن به تبعیت از خود دعوت میکند.
فصل دوم سریال پسر با نشان دادن تصاویری از جینی به عنوان وارث این امپراطوری نامشروع، تمام میشود . جینی که اتفاقات زیادی را به همراه خانواده اش پشت سر گذاشته، زیر باران نفت تازه استخراج شده از زمینهای گارسیاها ایستاده است، با لبخند و رضایت، دستانش را از هم گشوده و توسط نفت، چهره و لباسش رنگ دیگری به خود میگیرد. این صحنه به صورت ناخودآگاه انسان را به یاد جمله الای، پدربزرگ جینی میاندازد که در جواب پسرش در مورد ارزش این زمینها در مقابل جنایت شان میگوید: «در نهایت همه اینها ارزشش را دارد».
پایان بندی فصل دوم سریال پسر، طوری است که کاملا مشخص است سریال پتانسیل ادامه برای فصلهای بعد و بازگویی داستان الای در مورد چگونگی تصاحب اولین قطعات زمین مکزیکیها را دارد . البته هنوز خبر تمدید این سریال برای فصل سوم نیامده ولی بعید است روایت این سفید پوست جنایتکار آمریکایی که همیشه در رسیدن به اهداف نامشروعش موفق است، به این زودیها تمام شود؛ مخصوصا اینکه در حال حاضر دولت آمریکا در طی چند سال اخیر واضحتر از گذشته نشان داده است که برای به دست آوردن نفت و ثروت، حاضر است به کیلومترها آن طرفتر از مرزهای سرزمین خود حمله کند و به هر قیمتی سعی در غصب ذخایر و ثروتهای دیگر ملتها کند. الای یا پسر تگزاس، در سریال پسرهم در واقع، نماینده سریالی چنین تفکری است و باید به مخاطبش اهداف دولت مردان مملکتش را با چاشنی قتل و خشونت یادآوری کند که تاثیرگذار باشد.