بر خوان گسترده رحمت(۱۵)
پیوند شب قدر با نام بلند علی(ع)
مظهر العجائب
«یَنحَدِرُ عَنّی السّیلُ و لا یَرقی إلَیَّ الطَیر؛ سیلاب خروشان علم و حکمت از دامنه کوهساران وجودم فرو میریزد و شهباز وهم، از اندیشه پا نهادن بر ستیغ بلندم پَر و بالش بسوزد.»
کیست جز امیرالمؤمنین که اینگونه سخن گوید. علی حامل اسرار الهی است که در مَحرمخانه وحی، در کنار رسول خدا، نجوای او با جبریل امین را میشنود. علی علیهالسلام، استاد جبرئیل و مخدوم ملایک است
رسول گرامی اسلام(ص) گاه از دلتنگی او با خدا نجوا میکند: « اللهمّ لا تُمِتنی حَتّی تُریَنی عَلیّا؛ بارالها مرا نمیران تا یک بار دیگر علی را ببینم.» نه تنها رسول خدا که ملایک نیز دلتنگ گلشن روی او میشوند و بدین جهت از خداوند خواستند فرشتهای را به صورت علی(ع) بیافریند، تا پیوسته او را دیدار کنند.
او بر مظلومان میگرید و خود مظلومترین است. یاور بیپناهان است و خود یاوری ندارد. آغوش پر مهرش امنترین جایی است که یتیمان در آن لختی بیاسایند. دستان خیبر گشایش اینک غبار رنج را از چهره محرومان میزداید. و چشماناشکبارش بر چهره کودکان خنده میزند و میفرماید: من به منزله پدرشان هستم. آنگاه لقمههای انگبین را به سرانگشت مِهر نشانِ خویش در دهانشان مینهد. علی شبها نمیخوابد که شاید چشمان نگران تهیدستان و فروماندگان، به آرامش وجود او به خواب رود.
زمان در کنار پیکر صاحب خود
سی سال از مفارقت رسول خدا و محبوبه شهیدهاش میگذرد. سی سال خار صبر در چشم و استخوان سکوت در گلو. سی سال جرعههای شرنگ نیرنگ از سوی نامردمان منافق. امیرالمؤمنین خسته است و از شوق دیدار خود میگوید:« بار الها! این مردمان از من به ستوه آمدند و مرا نیز ملول ساختند. من آنان را به تنگ آوردم و آنان نیز مرا در رنج و اندوه افکندهاند. پس خدایا اینان را از من بگیر و بهتر از ایشان به من بده و مرا از آنان بگیر و اشرار را بر آنها مسلط فرما. »
ای زمان ! لحظهای درنگ کن. این همه شتاب از چیست ؟ کاش بمانی و سکون بگیری. کاش سحرگاهانت به سپیده صبح پیوند نخورد.ای زمان ! به عالم بشریت ترحمیآور. جهان، بیعلی دخمه موحشی است که ره از بیراهه نمیشناسد. جهان، بیعلی جولانگاه عفریتهای اهریمن صفتی چون معاویه و آل امیه خواهد بود.
چگونه در باورها میگنجد که شمشیری به روی علی آخته گردد. نه... هرگز ! مگر حبیبش رسول خدا(ص) نفرمود: علی جان! اگر همه اهل زمین پشت به هم دهند و بر تو بشورند، هماورد تو نخواهند بود.
ای زمان! لحظهای بیاسای. در شب قدر بمان. آری تو از این شب عبور نمیکنی. پایگریزی نداری مگر خدای تو نفرمود: برتر از هزار ماه؟ بلکه برتر از هزاران ماه! بلکه والاگهرتر از همه ایام. امشب عمری به بلندای عمر دهر دارد. و تو در اینجا کنار محراب مسجد کوفه زانو میزنی. و من دریاها را به مدد چشمانم میخوانم. نمیدانم امشب شب نزول قرآن است یا شب صعود آن. امشب گویا مزد رسالت پرداخت میشود و آیینه خدا نما را به سنگ جفا میشکنند.
در محراب مسجد کوفه
امیرالمؤمنین خضاب نمیفرمود زیرا از حبیبش رسول خدا (ص) شنیده بود سرانجام آن زقّومِ درخت شقاوت، محاسنش را از خون سر، رنگین خواهد کرد. و گاه دست بر محاسن خود میکشید و میفرمود کجاست آن شقی...
دژخیم بد گوهر میدانست که جز در حال نماز، نخواهد توانست شمشیر بر علی بکشد. علی، عدالت مطلق اینک در محراب عبودیت، به خون خود تپیده است. و تو ای مسجد کوفه! شاهد باش که در قاب کهنسالت، سترگترین قامت مظلومیت تاریخ گنجیده است.
تنها، مظلومیت نبود که در پیکرهای تجسم مییافت که شجاعت و ایمان و علم و عدالت و جهاد و یقین و دست گشادگی نیز.
علی جان! وجود با عظمت و الهیات را از جهان بشریت ستاندند و تو از رنج نامردمان بیوفا و اشباح رجال آسوده شدی. اما فقدانت بر عالم هستی بس گرانبار است. جهان بینور وجودت سرد و خاموش است. اما تا ابد شب قدر با نام بلند تو پیوند خورده است.
سیدابوالحسن موسوی طباطبایی