بررسی یک عبرت تاریخی؛ زمینهها و شرایط انعقاد معاهده برجام -25چین و اروپا، رقیب جهانی آمریکا
سهراب صلاحی
ایران با واقعشدن در منطقه خاورمیانه و بین دو حوزه سرشار از انرژی یعنی خلیجفارس و دریای خزر از اهمیت ژئوپلیتیک وژئواکونومیک بسیاری برخوردار است. بهویژه اینکه وقوع انقلاب اسلامی در ایران و نفوذ امواج گسترده آن در منطقه، اهمیت استراتژیک این منطقه را دوچندان کرده است؛ ازاینرو درصورتیکه آمریکا میتوانست بر عراق سیطره یابد و متعاقب آن دیگر اجزای طرح خاورمیانه بزرگ خود را عملیاتی نماید، بر انبار انرژی جهان سلطه پیدا میکرد که علاوه بر تسلط بر حیاتیترین نیاز صنعت و تمدن جدید، همچنان میتوانست بدون دغدغه بهوسیله انباشت دلارهای نفتی در بانکهای آمریکایی بر تجارت جهانی نیز فرمان براند.
نقش سپردههای بانکی حاصل از فروش نفت بسیاری از دولتهای عرب منطقه در بانکهای غربی و همچنین دیگر سرمایهگذاریهای این دولتها در کشورهای غربی بهخصوص در آمریکا به حدی است که به اقرار تحلیلگران، بدون این سرمایهگذاریها اقتصاد دولتهای غربی دچار معضلات اساسی میشود.
به دلیل پیشگفته، انرژی و امنیت آن بهعنوان مهمترین عامل در تعیین راهبردهای جهانی مطرح شد. بر این اساس اگر یکی از دو هدف اعلامشده در راهبرد امنیت ملی آمریکا طی سالهای پس از جنگ جهانی دوم، کنترل کانونهای انرژی منطقه خلیجفارس بود،پس از فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد و با انتقال هارتلند (قلب جهان) از اروپای شرقی به خاورمیانه، در دکترینهای مداخلهگرایانه آمریکا، اصل بر کنترل منابع انرژی جهانی قرار گرفت که کانون آن خلیجفارس است، زیرا هر قدرتی که بر منابع انرژی خلیجفارس مسلط باشد، کنترل اقتصاد جهانی و نظم سیاست بینالملل را نیز در دست خواهد داشت.
اهمیت انرژی حوزه خلیجفارس برای دستیابی به برقراری ساختاری نوین در امنیت اقتصاد سیاسی جهان، توجیهگر هزینههای سنگین مالی و معنوی تهاجم به عراق در نزد نومحافظهکاران حاکم بر کاخ سفید بود. افزایش وابستگی آمریکا به نفت خلیجفارس و از سوی دیگر تلاش برای بازگشت دوباره دلارهای نفتی به بانکهای نیویورک و یا به جیب کارتلهای بزرگ صنعتی و صنایع نظامی و تسلیحاتی آمریکا، تلاش برای شکلدهی جدید ساختار نوین امنیت جهانی توسط آمریکا پس از 11 سپتامبر را توضیح میدهد. ازآنجاکه جنگ اصلی در جهان پس از جنگ سرد، بهخصوص با ظهور و تعدد قدرتهای اقتصادی نوظهور، بر سر منابع و کنترل آنها خواهد بود بنابراین نیاز به انرژی منطقه از اهداف مهم راهبردی لشکرکشیهای آمریکا به منطقه مهم خلیجفارس بهمنظور حفظ و تداوم بهرهبرداری انرژی آن و جلوگیری از تسلط دیگر رقبای اقتصادی چون اروپا، چین، ژاپن و دیگر قدرتهای اقتصادی نوظهور مانند هند است.
چین در میان کشورهای آسیایی با داشتن بالاترین مصرف و نرخ رشد مصرف انرژی و همچنین برخورداری از سریعترین رشد اقتصادی (8 تا 10 درصد)، نگرانیهای جدیتری در قبال تضمین تأمین انرژی موردنیاز اقتصاد خود دارد. از هنگامیکه این کشور در سال 1993 بهصف واردکنندگان نفت پیوست، این وابستگی بهسرعت افزایشیافته است، بهگونهای که در سال 2004 بیش از نیمی از نفت مصرفی آن از خارج وارد شد. مصرف این کشور بین سالهای 1995 تا 2005 دو برابر شد و به 8/6 میلیون بشکه در روز رسید. رشد سریع مصرف نفت این کشور بهاندازهای است که برآوردها حاکی از مصرف روزانه 16 میلیون بشکه در سال 2030 است و بدین ترتیب میزان واردات چین در سال 2030 به 11 میلیون بشکه خواهید رسید.
افزایش سریع تقاضای انرژی در این کشور در حالی صورت میگیرد که تولید داخلی بههیچوجه کفاف آن را نمیدهد؛ اگرچه چین در وضعیت فعلی در بخش گاز و زغالسنگ خودکفا است، اما در بخش نفت بههیچروی امکان خودکفایی وجود ندارد. بهعلاوه طی سالهای آتی، خودکفایی این کشور در بخش گاز نیز موضوعیت نخواهد داشت.
رشد سریع اقتصادی و بازتعریف موقعیت بینالملل چین، فرصتها و چالشهای مختلفی را پیش روی این کشور قرار داده است. این فرصتها و چالشها در حوزههای مختلف به صورتهای متفاوتی بروز و ظهور یافته است. امنیت انرژی، مهمترین چالش راهبردی چین به شمار میآید؛ زیرا قابلیت آن را دارد که رشد اقتصادی و بهتبع آن امنیت ملی این کشور را با تهدید مواجه سازد.آنان نگراناند که اختلال در عرضه انرژی یا افزایش شدید قیمت آن، تداوم توسعه اقتصادی چین را به خطر اندازد. اهمیت نگرانی و دغدغه رهبران چین هنگامی روشنتر میشودکه توجه داشته باشیم پیشبرد سریع توسعه اقتصادی، مهمترین ابزار مشروعیتساز حزب کمونیست است. از منظر راهبردی نیز رهبران این کشور نگران اعمال محدودیتهایی از سوی ایالاتمتحده آمریکا در حوزه انرژی علیه خود هستند. بهرهگیری ایالاتمتحده از ابزارهای اقتصادی برای تنبیه برخی دولتها در سالهای اخیر که حاضر به پیروی از سیاست خارجی آمریکا نبودهاند، نگرانی چینیها را دوچندان و همچنین موجه کرده است.
همانطور که اشاره شد، چین در حال تبدیلشدن به بزرگترین قدرت اقتصادی جهان است. برای سیاستمداران آمریکایی که در پی کسب هژمونی جهانی بودند، هدایت چین در مسیر پیوند با اقتصاد جهانی و پیروی از شرایط آن و درنتیجه وابستگی به آمریکا، از اهداف اولویتدار در سیاست خارجی است؛ اما چینیها برای کاهش آسیبپذیری استراتژیک خود در این عرصه به اقدامات مختلفی دستزدهاند. ازآنجاکه کشورهای خلیجفارس به دلیل برخورداری از بیشترین ذخایر انرژی، طبعاً از بالاترین قابلیتها در تأمین امنیت انرژی چین و پاسخگویی به نیاز استراتژیک این کشور برخوردارند، چینیها با درک این موضوع در سالهای اخیر تلاشهای وسیعی برای ارتقای روابط با کشورهای این منطقه، بهویژه کشورهای اصلی مانند ایران، انجام دادهاند.اهمیت این تلاشها هنگامی روشن میشود که توجه داشته باشیم، طبق پیشبینیها وابستگی چین به انرژی خلیجفارس تا سال 2020 به 70 درصد مصرف آن کشور خواهد رسید.بر این اساس با التفات به آسیبپذیری چین به جهت نیاز شدید به نفت وارداتی، در صورت سلطه آمریکا بر منابع انرژی خلیجفارس، این کشور مجبور خواهد شد که در سیاستهای جهانی و ازجمله مباحث اقتصاد بینالملل با آمریکا همراه شود. همچنانکه با اشغال عراق، به نحوی پذیرش هژمون جهانی آمریکا از سوی بعضی محافل رسانهای چین مورد پذیرش قرار گرفت. همچنین در صورت سلطه آمریکا بر خلیجفارس، تمکین اروپا از آمریکا ادامه مییافت و بلکه تشدید میشد.
پس از جنگ جهانی دوم اروپای غربی ازنظر اقتصادی و همچنین دفاعی و امنیتی محتاج کمکها و حمایتهای آمریکا بود؛ بنابراین طبیعی بود که از نقطهنظر سیاسی هم به آمریکا وابستگی داشته باشد، ولی پس از فروپاشی شوروی، صورتمسئله تغییر کرد؛ زیرا اولاً دیگر خطر ارتش سرخ، اروپا را تهدید نمیکرد و لذا نیازی هم به چتر نظامی و امنیتی آمریکا نبود، ثانیاً رشد اقتصادی اروپا به حدی رسیده بود که بازهم نیاز به آمریکا را (حداقل بهصورت سابق) از بین میبرد؛ لذا طبیعی بود که اروپا تقاضای سهم مساوی با آمریکا در تجارت و سیاست بینالملل داشته باشد.اما تلاش نومحافظهکاران آمریکا برای تبدیل آمریکا به ابرقدرت هژمون پس از پایان جنگ سرد و در پیشگرفتن سیاست یکجانبهگرایی در مسائل بینالملل (که از ویژگیهای آن رها شدن از محدودیتهایی است که ائتلافها، حقوق بینالملل و رژیمهای بینالمللی بر این کشور تحمیل کردهاند)، باعث شد تا اروپاییها در انتخاب، از دو گزینه بیشتر برخوردار نباشند.
یکی پذیرش الزامات جهانی سلطه آمریکا و تبدیلشدن به متحدی دنبالهرو، به امید اعمالنفوذ و اثرگذاری حاشیهای بر جهتگیری سیاست خارجی آمریکا و دیگری تلاش برای ایجاد توازن و تعادل و برابریجویی در مناسبات آتلانتیکی از رهگذر تبدیل اتحادیه به مرکز قدرت رقیب آمریکا.