kayhan.ir

کد خبر: ۱۵۸۷۰۸
تاریخ انتشار : ۰۳ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۲۰:۴۲
بررسی یک عبرت تاریخی؛ زمینه‌ها و شرایط انعقاد معاهده برجام

آمریکا از بحران‌نمایی پرونده هسته‌ای به دنبال چیست؟




    سهراب صلاحی
    وقوع حوادث 11 سپتامبر 2001 و ورود پاکستان به‌عنوان مهم‌ترین عضو غیر ناتو درنبرد اعلامی آمریکا با تروریسم جهانی، بار دیگر باعث ایجاد دگرگونی در سیاست آمریکا نسبت به پاکستان و مسئله هسته‌ای شدن این کشور گردید. از یک‌سو، پرویز مشرف ـ رئیس‌جمهور پاکستان ـ دعوت بوش برای پیوستن به ائتلاف علیه تروریسم را پذیرفت و از سوی دیگر، مخالفت با سیاست هسته‌ای پاکستان از دستور کار آمریکا خارج و بالعکس همکاری هسته‌ای دو کشور آغاز گردید. براین پایه است که می‌توان ادعا کرد، سیاست هسته‌ای آمریکا با دیگر کشورها بر اساس منافع این کشور تنظیم می‌گردد نه حفظ صلح و امنیت بین‌المللی.
سیاست هسته‌ای آمریکا نسبت به ایران؛ قبلاً و در پاسخ به تلاش‌های دولت هاشمی رفسنجانی برای ایجاد ارتباط با آمریکا، که مهم‌ترین کانال آن دولت آلمان بود، مسئولین وزارت خارجه این کشور به نمایندگان ایران اطلاع داده بودند که واشنگتن موضوع سلاح‌های کشتارجمعی و موضوعات هسته‌ای را در دستور کار غرب با ایران قرار‌داده و قصد تشدید فشار بر این کشور را دارد.زیرا واقعیت این بود که عناصر اصلی تصمیم‌گیری در دولت آمریکا یعنی سازمان سیا، وزارت دفاع و وزارت خارجه چنین تحلیل می‌کردند که با فروپاشی شوروی، آمریکا برای توجیه برنامه‌های خود دچار خلأ استراتژیکی شده و ازاین‌رو جمهوری اسلامی ایران باید به‌عنوان دشمن جدید، بخش مهمی از این خلأ را مرتفع نماید، ازاین‌رو و در تعارض با اقدامات از روی حسن نیت ایران به‌خصوص در کمک به آزادسازی گروگان‌های غربی و آمریکایی در لبنان، آمریکایی‌ها تشدید تحریم‌ها را در دستور کار دولت این کشور قرار‌دادند و علاوه بر تحریم‌های اولیه، اقدام به تصویب تحریم‌های ثانویه نمودند. از جانب دیگر تحت هدایت سازمان سیا تلاش شد تا موضوع هسته‌ای ایران به پرونده‌ای که برای صلح و امنیت بین‌المللی خطرناک است، تبدیل شود.
همچنین علاوه بر سیاست‌گذاری، در مشخص کردن اینکه کدام کشور می‌تواند برنامه هسته‌ای داشته باشد و کدام کشور نمی‌تواند، آمریکایی‌ها نیز نقش مجری را به‎عهده گرفتند و بر این پایه اساساً مسئولیت اصلی مدیریت رژیم کنترل تسلیحات را متوجه خود دانستند؛ ازاین‌رو به‌رغم گزارش‌های آژانس بین‌المللی انرژی اتمی در فوریه 2203، ژوئن 2004، فوریه 2006 و ژوئن 2008 که اعلام شده بود هیچ‌گونه انحرافی در فعالیت‌های هسته‌ای ایران مبنی بر گرایش به سمت تسلیحات هسته‌ای وجود ندارد همچنین گزارش شورای اطلاعات ملی آمریکا (شامل 16 سازمان اطلاعاتی و جاسوسی) بود در نوامبر 2007 به کنگره و دولت آمریکا، که هیچ‌گونه مدرکی مبنی براین‎که ایران از سال 2003 به دنبال تسلیحات هسته‌ای باشد، به دست نیاورده است، گرچه سیاست مخالفت با دست‌یابی جمهوری اسلامی ایران، به فناوری صلح‌آمیز هسته‌ای از سوی آمریکا پس از انقلاب اسلامی شروع شده بود، اما پس از جنگ سرد و با توجه به افزایش نقش غرب آسیا، به‌خصوص مرکز آن یعنی خلیج‌فارس در سیاست خاورمیانه‌ای آمریکا، مخالفت با برنامه‌های فناوری هسته‌ای صلح‌آمیز هسته‌ای ایران شدت یافت که بررسی آن موضوع فصل بعدی این تحقیق است.
فصل دوم: خاورمیانه در سیاست خارجی آمریکا پس از جنگ سرد و برجسته‌سازی سلاح‌های کشتارجمعی
در دسامبر 1988، رونالد ریگان ـ رئیس‌جمهور آمریکا ـ و جرج بوش پدر، معاون وی، با گورباچف ملاقات کردند و درباره توافقات و تعهدات شخصی به همکاری و بحث پرداختند و آنچه تصمیم گرفته شد، توسط ریگان این‌گونه نام گرفت: «پایه‌ای مستحکم برای آینده»؛ طبق اظهارات گورباچف آن‌ها «به‌عنوان دوست» شناخته شدند و تقریباً هیچ‌کس نمی‌توانست انکار کند که سیستم بین‌المللـی وارد مرحله جدیدی پس از جنگ سرد شده است. دیوار برلین کمتر از یک سال بعد فروریخت و دو سال بعد اتحاد جماهیر شوروی از هم‌ پاشیده شد.
از بررسی اسناد و مدارکی که از اتاق‌های فکر تصمیم‌سازان و تصمیم‌گیران دولت آمریکا پس از فروپاشی شوروی بیرون آمد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت، می‌توان چنین نتیجه گرفت که اهداف کلان آمریکا پس از جنگ سرد در عرصه بین‌الملل، تبدیل این کشور به قدرت برتر جهانی، قدرت هژمون و همچنین دستیابی رژیم صهیونیستی به قدرت برتر و امتداد قدرت آمریکا در منطقه خاورمیانه است. دستیابی به این دو هدف مستلزم سلطه آمریکا بر کانون انرژی جهان یعنی خلیج‌فارس و تغییر نقشه خاورمیانه بود؛ که این مهم نیز مستلزم مهار انقلاب اسلامی بود که در این صورت، آمریکا می‌توانست قدرت‌های اقتصادی رقیب را در یک نظم سلسله مراتبی در پشت سر خود قرار دهد. مهم‌ترین بهانه‌ای که آمریکایی‌ها برای بسترسازی از آن استفاده کردند، برجسته‌سازی خطر سلاح‌های کشتارجمعی به‌خصوص در عراق و ایران بود. این سه موضوع سه بخش این فصل را به خود اختصاص داده است.
بخش اول: اهداف کلان سیاست خارجی آمریکا پس از جنگ سرد
جهان سیاست در پایان جنگ سرد، با فقدان نظریه غالب برای تحلیل مسائل روابط بین‌الملل روبه‌رو شد و همین باعث شد طیف زیادی از نظریه‌ها برای سامان دادن به روابط بین‌الملل ارائه شود؛ ازجمله نظریه نظم نوین جهانی جرج بوش، نظریه جهان‌گرایی برژینسکی و نئولیبرال‌ها، نظریه پایان تاریخ فرانسیس فوکویاما و نظریه برخورد تمدن‌های هانتینگتون که دو نظریه اخیر به‌عنوان دوپایه نظریه‌پردازی اندیشه نومحافظه‌کاران برای پیگیری اهداف کلان در سیاست خارجی آمریکا به­ کار گرفته شد که موردبحث قرار خواهد گرفت. علت روبه‌رو شدن جهان با طیفی از نظریات جدید در حوزه روابط بین‌الملل، تحولات ژئوپلیتیکی گوناگونی بود که آمریکا در مدیریت جهانی خود در دهه‌های هفتاد و هشتاد قرن بیستم با آن روبه‌رو شد. بعضی از این تحولات عبارت بودند از افزایش قدرت اقتصادی چین، اروپا و ژاپن و تلاش اروپا و ژاپن برای رها ساختن تدریجی خود از زیر سیطره آمریکا، مواجه‌شدن آمریکا با بحران اقتصادی، بدهی‌های داخلی و خارجی، ورشکستگی گسترده شرکت‌های بزرگ و همچنین بانک‌های بزرگ آمریکایی که نتیجه آن کاهش شدید رشد اقتصادی بود و باعث شد تا حدود زیادی، آمریکا توان رقابتی خود به‌خصوص در مقابل چین را از دست بدهد و ازاین‌رو تلاش می‌کرد که با فشارهای سیاسی، رشد آن‌ها را کند نموده و با پررنگ نمودن هژمون خود، از طریق فشار بر متحدانش، برتری خود را حفظ نماید.
همچنین از یک‌سو بروز تحولات خارج از کنترل دو ابرقدرت شوروی و آمریکا همچون وقوع انقلاب اسلامی در ایران، تشکیل حزب‌الله لبنان، شکل‌یابی انتفاضه فلسطین و تزلزل در ارکان رژیم صهیونیستی، خروج شوروی از افغانستان و از سوی دیگر فروپاشی شوروی، تنها سلاح ایدئولوژیک آمریکا برای اعمال قدرت برجهان غیر سوسیالیستی و در دست داشتن رهبری آن‌ها (که از بین رفت) و این کشور را با مشکل بسیار جدی در سیاست خارجی خود مواجه کرد. افزون برآن چالش‌های جدی که از متن آموزه‌های مدرنیسم ظاهر شد، ازجمله پلورالیسم معرفتی و پلورالیسم اخلاقی، ناسازگاری آزادی اقتصادی و برابری، برخورد دوگانه و گزینشی با مسائل حقوق بشر در جوامع داخلی و به‌خصوص در جهان غیر غرب، حمایت از حکومت‌های مستبد و دیکتاتور به‌خصوص در جهان اسلام، راهبردها و برنامه‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی غرب به‌ویژه آمریکا را به‌عنوان قدرت اول نظام سرمایه‌داری با مشکل جدی مواجه کرد.