بی پر و بال به دور تو پریدن هنر است(چشم به راه سپیده)
دلخوشی من!
دلم به «مستحبی» خوش است که جوابش «واجب» است
السلام علیک یا بقیهالله فی ارضه...
***
میثم نبودیم اگر ...
ما را در آورده از پا، این درد چشمْ انتظاری
تا کی جدایی و دوری؟ تا کی دل و بیقراری؟
این خانهها بیحضورت، زندان زجر و شکنجهست
شوقی به خواندن ندارد، در این قفسها، قناری
ای عیدِ جمعه، ز هجرت، روز عزای عمومی
ای چشمها در فراقت، از اشک، چون رودِ جاری
در بوته امتحانت، مثل طلا ذوب گشتیم
ممنون، دل سنگ ما را دادی چه نیکو عیاری
نه کوفی بیوفاییم، نه اهل مکر و ریاییم
ما بنده تحت امریم، تو صاحبُ الاختیاری
مالک نبودیم اگر نیست شور علی در سر ما
میثم نبودیم اگر نیست تقدیرمان سربداری
هر کس گدایت نباشد، فقر و فلاکت سزاش است
در چشم ما گنج قارون، بیتوست عینِ نداری
از قول کعبه اجازهست از تو بپرسم سؤالی
کِی دست پُر مِهر خود را بر شانهام میگذاری؟
محمد قاسمی
معنای جمعه ...
جمعه یعنی یک غروب وعدهدار
وعده ترمیم قلب یاس زار
جمعه یعنی مادر چشم انتظار
در هوای دیدن روی نگار
جمعه یعنی یه سماء دلواپسی
میشود مولا به داد ما رسی...
***
بیقرار تو
افسوس میخورم که غایبم از انتظار تو
شرمنده بیسلام رد شدهام از کنار تو
پر سوخت سینه سوخت به دنبال نور تو
باور نمیکنم که رد شدهام از مدار تو
جانی نمانده است که بخشم چو حاتمی
نرگس شدی که من نشوم مثل خار تو
چشمی که خرج راه تو شد بینشش دهند
هستم همیشه در پی ستاره دنبالهدار تو
افسوس میخورم که نخوردم به درد تو
من با دعای فاطمه شدهام بیقرار تو
آقا ببخش آنچه که کردم تو را شکست
جز دردسر چه سود شوم حال یار تو
دستم بگیر زندگیام رو به راه کن
من آرزوم همین است شوم مهزیار تو
مصطفی نصری
بی پر و بال پریدن
دلم از زلف پریشان تو آشفتهتر است
سهمم از هجر تو چشم تر و خونِ جگر است
ذرهای خاک شود مانع وا گشتن پلک
پاک بنما که چنین بودن من دردسر است
با خبر نیست کسی از غم پنهانی من
با وجودی که دلم از تب تو شعلهور است
کار دل بیتو فقط سوختن و ساختن است
چه کند آن که ز دلدار خودش بیخبر است
آتش دوری تو بال برایم نگذاشت
بی پر و بال به دور تو پریدن هنر است
پای من تا به سر کوچهتان هم نرسید
طاقت من ز اویس قرنی بیشتر است
غرق ظلمت شدهام، روشنی چشم جهان!
دیده بیرمقم تا تو بیایی به در است
امیرحسین حیدری
اگر بیاید
صبرم از کاسه دگر لبریز است
اگر این جمعه نیاید چه کنم؟!
آنقدر من خجل از کار خودم
اگر این جمعه بیاید چه کنم؟!
میدانم آمدهای...
مولا جان،
بارها آمدی و نبودم
در تقلای این زندگی
نیازمند تو اما بیتو بودم!
بارها آمدی و نیامدم
بر دلم بارها نشستی و
بیتو بودن را گریستم
میدانم آمدهای... بسیار نزدیک...
پشت پلکهایی که توان باز شدن به روی زیبایت را ندارد...
پشت در، دلی که هنوز برای میزبانی تو پاک نشده...
میدانم آمدهای...
دعا کن من هم بیایم به پیشواز تو!
پنهان شدهای که چه؟!
دلتنگت که میشوم
آسمان هم دلش ریش میشود...
ای از تبار یاسهای خوشبو
تو ای به رنگ سرمستی
پنهان شدهای که چه؟!
تابستان بهانه است
سرزمینمان داغدار کوچ توست...
غبار دوریت طراوت را مسموم کرده
و انگورها مستی ز تو میطلبند.
به گمانم کمسویی اخترکان محصول غیبتهای توست...
...ای حسن تعلیل جهان!
نمایان شو
تا آرامش بر ظرف زمان طلاکوب شود...
دلنوشتههای راد