نباریدی، ترک برداشت، گلدان(چشم به راه سپیده)
کمتر دلم برای شما تنگ میشود...
وقتی میان نفس و هوس جنگ میشود
شیطان دوباره دست به نیرنگ میشود
نقشه کشیده است، مرا دشمنت کند
با لشگر گناه هماهنگ میشود
دارد حنای توبه و شرمی که داشتم
پیشت عزیز فاطمه بیرنگ میشود
با هر گناه فاصله میگیرم از شما
کمکم وجب وجب، دو سه فرسنگ میشود
اشکم چه شد؟! به جان تو باور نداشتم
روزی دلم ز فرط حسد سنگ میشود
آقا ببخش، بس که سرم گرم زندگیست
کمتر دلم برای شما تنگ میشود
وحید قاسمی
انتظار...
ای شبزدگان به مرگ عادت نکنید
فردای ظهور را ملامت نکنید
یک روز ز پشت ابرها میآید
پشت سر آفتاب غیبت نکنید
مهدی صفییاری
انگار طلبکار تو هستیم!
هر چند که بیمار تو هستیم همه
دیوانه دیدار تو هستیم همه
بین خودمان بماند آقا عمریست
انگار طلبکار تو هستیم همه!
جلیل صفر بیگی
دو رکعت ندبه
دلی سبز و تناور داشت، گلدان
نگاهی خیره بر در داشت گلدان
دو رکعت ندبه خواند و منتظر شد
نباریدی، ترک برداشت، گلدان
حبیب نظاری
دوباره آفتاب داد
سلام کردم و به من تبسّمت جواب داد
فتاد سایهات سرم، دوباره آفتاب داد
به پای خاستم ز خود به زنگ یک سلام تو
دوباره ساعت دلم صدای انقلاب داد
سلام بر شکستن سر سکوت، پیش تو!
به رشتههای صحبتی که دل گرفت و تاب داد
پس از سلام خدمتت، دوباره زاده میشوم
زِ هَر چه بوی مسجد و توسّل و گلاب داد
چهارسوی خانهام سلام میفرستمت
سلام دادم و به من دعای مستجاب داد
غمم سؤال کردی و کویر را مَثَل زدم
شکوفههای خندهات صدای پای آب داد
سؤال کردمت بگو کدام روی سکهای
فتاد سایهات سرم دوباره آفتاب داد
رزیتا نعمتی
این جمعه هم گذشت
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
مانند مردهای متحرک شدم بیا
بی تو تمام زندگیام در عدم گذشت
میخواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که میخواستم گذشت
دنیا که هیچ، جرعه آبی که خوردهام
از راه حلق تشنه من مثل سم گذشت
بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیدهایم
از خیر شعر گفتن، حتی قلم گذشت
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده، که این جمعه هم گذشت...
مولا شمار درد دلم بینهایت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت
حالا برای لحظهای آرام میشوم
ساعات خوب زندگیام در حرم گذشت
سیدحمید رضا برقعی
غزلهای چشم تو
ایجاز شاعرانه چشم تو تاکنون
ما را کشانده است به اعجازی از جنون
هر روز در هوای تو پرواز میکنیم
هر روز میشویم چو خورشید، سرنگون
تا آستین به قصد تو بالا زدیم شد
شمشیرهای تشنه به خون از کمر برون
این شعر هم ردیف غزلهای چشم توست
زخمی نزن که قافیه افتد به خاک و خون
مرتضی آخرتی