... و در غیاب شما، آفتاب زندانی(چشم به راه سپیده)
غزل انتظار
عشق در آینه ناز است اگر برگردد
بهترین عشق نماز است اگر برگردد
شعر در جوهر احساس تجلی بکند
غزل آئینــــهنواز است اگر برگردد
تکسواران بیابان خطر میدانند
راهها دور و دراز است اگر برگردد
کوه در غرش تهدید عطش میپیچد
جادهها حادثهساز است اگر برگردد
جمعهها مسلخ احراز هویت بشوند
آخرین قصه نیاز است اگر برگردد
مطمئن باش اگر منتظری این احساس
بهترین برگ جواز است اگر برگردد
جابر ترمک
بیتاب
بیتابتر از جان پریشان در شب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
بیرؤیت روی او بلاتکلیفم
مثل گل آفتابگردان در شب
محمدمهدی سیار
شوق دعا
خدایا!، زنده کن شوق دعا را
شبی سرشار کن از خویش ما را
ببین! چشم انتظاران بهاریم
پر از آدینه کن تقویمها را
سید حبیب نظاری
با یک گل
شهر آینهدار میشود با یک گل
پروانه تبار میشود با یک گل
گفتند نمیشود ولی میبینند
یک روز بهار میشود با یک گل
هادی فردوسی
طلوع پایانی
در امتداد خزان، روزها زمستانی
و در غیاب شما، آفتاب زندانی
جسارت است ولی یک سوال میپرسم
چقدر در پس پرده حضور پنهانی؟
ببین برای شما جمعه ندبه میخوانند
نوادگان زمین خسته از پریشانی
چه وقت میرسد آقا نگاهتان باشد
برای شبزدگان آیت غزل خوانی؟
چرا نمیرسی ای منتقم ببین امروز
به نیزهها شده قرآن به دست شیطانی
دوباره پنجرهها، زل زدند به غربت شهر
در انتظار شما ای طلوع پایانی
علی سلیمانی
نسیمی پر از عطر کوثر
دعا میکنم باز بــــــاران بیاید
بر آوار من حس طوفان بیاید
دعــا میکنم مثـل هر شب نباشد
کسی سمت دلهای لرزان بیاید
به یک تار مو بسته اوضاع گردون
که یک جــمعه تکــرار قـــرآن بیاید
نسیمی پر از عطر کوثر ز خیبر
به چشـمان خاموش کنعان بیاید
غم ذوالفقار از نگـــــاهش بریزد
به خونخواهی نسل انسان بیاید
پر از بغض چاه از یتیمان بگوید
به دلــداری یـــاس پنـــهان بیــاید
و بر خالی سفرههای دوباره
به نــام بلنــدای او نان بیاید
جنون میوزد بر من ای کاش باران
به لب خشـــکی این بیــابــان بیاید
کبوتر کبوتر جهــــان پر بگیرد
غریب از غروب خراسان بیاید
؟؟؟
از قم شروع شد...
مستي نه از پياله نه از خم شروع شد
از جادة سهشنبه شب قم شروع شد
آيينه خيره شد به من و من به آيينه
آن قدر خيره شد كه تبسم شروع شد
خورشيد ذرهبين به تماشاي من گرفت
آنگاه آتش از دل هيزم شروع شد
وقتي نسيم آه من از شيشهها گذشت
بيتابي مزارع گندم شروع شد
موج عذاب يا شب گرداب؟! هيچ يك
دريا دلش گرفت و تلاطم شروع شد
از فال دست خود چه بگويم كه ماجرا
از ربناي ركعت دوم شروع شد
در سجده توبه كردم و پايان گرفت كار
تا گفتم السلامعليكم ... شروع شد
فاضل نظری