اعضا و جوارح؛ سربازان خداوند(خوان حکمت)
وجود مبارک حضرت امیر(ع) در کلمه چهل و دوم نهجالبلاغه درباره بيماري یکی از اصحابش فرمود: بيماري کار نيست که خدا اجر بدهد. بيماري يک رخداد آزموني است که ذات اقدس اله انسان را ميآزمايد. اگر کسي در اين آزمون سرفراز به درآمد و خدا را شاکر بود، صابر بود، اجر ميبرد و اگر شاکر و صابر نبود، از نظر زبان سخني نگفت، از نظر قلب کاري نکرد، همه اين امور را به حسب ظاهر تحمّل کرد، باز فضل الهي شامل حالش ميشود و برخي از سيّئات او را ميبخشد.
3 عامل درهم کوبنده غرور انسان
يک بيان نوراني هست که حضرت فرمود اگر اين سه چيز نبود، سرِ بشر را چيزي خم نميکرد: مرگ، مرض و فقر. اين سه عامل براي آزمون است که بشر از اين غرور پايين بيايد. اگر اين سه امر نبود، چيزي بشر را از آن مرکَب غرور پياده نميکرد. بعد فرمود: «وَ إِنَّهُ مَعَهُنَّ لَوَثَّابٌ» با اينکه اين سه امر هست: مرگ هست، مرض هست ،فقر هست، با اين وجود او جنب و جوش بيفايدهاي دارد.[1]
ما دشمنان خارجي داريم که اينها يا به آب و خاک ما طمع دارند يا به ساير اندوختههاي ما. اما دشمن دروني هيچ کاري با منافع بيروني ندارد، اين فقط با دين ما و با آبروي ما و با حيثيت ما ميجنگد. شما در سوره مبارکه «اعراف» ملاحظه بفرماييد ذات اقدس اله اين قصّه آدم و حوا و جريان شيطان را که تحليل ميکند ميفرمايد:ای فرزندان آدم؛ ببينيد شيطان با جدّتان چه کرد؟![2] اين يک داستان است. حالا وضع وجود مبارک حضرت آدم در بهشت چگونه بود؟ منظور از اين بهشت چيست؟ چگونه وارد بهشت شدند؟ چگونه از بهشت به درآمدند؟ اين يک امر آساني نيست، ولي «آنقدر هست که بانگ جرسي ميآيد».[3] قافلهاي دارد حرکت ميکند. برخيها باخبرند اين قافله از کجا آمده و به کجا ميرود و مقصدش چيست. ولي اکثر مردم از هدف اين قافله بيخبرند، صداي زنگ گردن اسب يا شتر اين قافله را ميشنوند. حرف حافظ اين است: «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست»، اينها وارد خاک ميشوند از کجا سر در ميآورند؟ اما «اينقَدَر هست که بانگ جَرسي ميآيد».
جريان قصّه آدم و حوا و اينها براي خواص تا حدودي قابل حلّ و روشن شده است؛ اما براي توده مردم حلّ آن آسان نيست. در سوره «اعراف» اين قسمت را بيان کرده، فرمود: (يا بَني آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ)، اين شيطان چندين کار با شما ميکند؛ شيطان نه تنها با بدن شما مخالف است، نه تنها با مال شما مخالف است، نه تنها با دين شما مخالف است، با انسانيت شما هم مخالف است. حالا بر فرض شما را کافر کرد، مگر دست بردار است؟! اين تا انسان را مسلوبالحيثيه نکند رها نميکند. اين طور نيست که شيطان در محيط کافر نباشد، آنجا هم هست. آنها را نميخواهد کافر کند، آنها کافرند، آنها را نميخواهد بيدين کند آنها بيدينند. دو تا کار را نميکند: نه آنها را از دين بيرون ميکند، چون داخل دين نيستند. نه جلوي آنها را ميگيرد از دينپذيري، براي اينکه آنها درصدد دينپذيري نيستند. ميخواهد اينها را مسلوبالحيثيه کند، بيآبرو کند، با انسانيت مخالفاست. بنگريد در سوره مبارکه «اعراف» ذات اقدس اله چگونه هشدار میدهد. فرمود: (يا بَني آدَمَ)، سخن از «يا ايها الذين آمنوا» نيست، سخن از فرزند آدم است؛ يعني همان آثار تلخي که براي آدم اثر گذاشت در شما هم هست: (يا بَني آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ ،ای فرزندان آدم! شیطان شما را نفریبد، آن گونه که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد)، تا اينجا روشن است که اينها را از بهشت بيرون کرد. از بهشت بيرون آمدن خيلي رنج و دردي ندارد. بعد فرمود تمام تلاش و کوشش او اين بود که به آدم(ع) اصرار کرد که نه تنها از بهشت بيرون برود: (لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما؛ تا آنچه را از اندامشان پنهان بود آشکار سازد)،[4] بلکه خواست آنها را بیآبرو کند. ما در تعبيرات فارسي ميگوييم او را بيحيثيت کرد، مسلوبالحيثيه کرد، لباسش را کَند. آنجا نقصي نبود، اينها زن و شوهر بودند، اين ننگي نبود. حالا بر فرض لباسشان را به در آورد، اين تعبير تعبير کنايهاي است؛ يعني او تا آدم را بيآبرو نکند رها نميکند،اين طور نيست که اگر کسي ـ معاذالله ـ از اسلام به در آمده کافر شده، شيطان او را رها کند؛ لذا وجود مبارک رسول گرامي(ص) فرمود: «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»؛[5] بدترين دشمن همين غرور و خودخواهي و هوس است که دامنگير ماست و اگر اين برطرف بشود ديگر هيچ باکي نيست.
نفس تو دشمن دروني تو / مابقي دشمن بروني تو
گر شود دشمن دروني نيست/ باکي از دشمن بروني نيست[6]
بیماری؛ عامل آمرزش گناهان
وجود مبارک حضرت امير فرمود بيماري، عمل نيست که ثواب داشته باشد. آن صبر و بردباري و شکر است که باعث ثواب است؛ البته گاهي ممکن است برای انسان بيمار، همين بیماریاش کيفر بعضي از رفتارهاي تلخ او باشد. فرمود: «جَعَلَ الله مَا كَانَ [مِنْكَ] مِنْ شَكْوَاكَ حَطّاً لِسَيِّئَاتِكَ»؛ ممکن است کفّاره برخي از گناهان تو باشد، اين اميد هست؛ اما اینکه بخواهي ثواب ببري، با بيماري نميشود ثواب برد، چون بيماري فعل انسان نيست تا انسان ثواب ببرد. «فَإِنَّ الْمَرَضَ لَا أَجْرَ فِيهِ»،ثواب در اثر کار خوب، حرف خوب، نوشتن خوب، قيام خوب، اقدام خوب و مانند آن است. «وَ لَكِنَّهُ يَحُطُّ السَّيِّئَاتِ وَ يَحُتُّهَا حَتَّ الْأَوْرَاقِ»، «حَطّ» با طاي مؤلف يعني فروريختن. آن «حَتّ» با تاي منقوط يعني ریختن برگ درخت. فرمود گناهان از انسان ريخته ميشود آن طوري که برگها در پاييز از درخت ريخته ميشود. گناه ريخته ميشود؛«وَ إِنَّمَا الْأَجْرُ فِي الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ وَ الْعَمَلِ بِالْأَيْدِي وَ الْأَقْدَامِ» انسان يا با پا جايي ميرود کار مثبتي انجام ميدهد، يا با دست کاري انجام ميدهد، يا با زبان کاري انجام ميدهد، اينها سربازان الهي هستند.
اعضای انسان، گواهان اعمال او در قیامت
این اعضا، ما نيستيم، اينها ابزارياند که در اختيار ما هستند. اينها وقتي در قيامت حرف ميزنند تعبير قرآن کريم اين است که اينها شهادت ميدهند: (يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ)،[7] حالا اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ با اين دست، روميزي يا زيرميزي گرفت، اين دست گناه نکرد، براي اينکه وقتي اين دست در قيامت حرف ميزند ميگويند شهادت داد. اگر اين دست گناه ميکرد بايد ميگفت اقرار کرد! شهادت يعني بيگانه عليه کسي حرف ميزند. يعني اگر اين شخص گناه کرد و ديگري جريان او را بازگو کرد، ميگويند شهادت داد؛ اما خود اين شخص اگر حرف ميزند ميگويند اقرار کرد. يک اقرار داريم که مربوط به خود تبهکار است. يک شهادت داريم که مربوط به ديگري است. تعبير قرآن اين نيست که کسي که با دست گناه کرد، اين دست در قيامت حرف ميزند واقرار میکند! دست گناه نميکند، دست ابزار کار ماست، ما هستيم که گناه ميکنيم، حتي زباني که فحش ميدهد غيبت ميکند، اين زبان گناه نميکند، اين ما هستيم که زبان را وادار به عصيان ميکنيم؛ لذا اين زبان در قيامت حرف ميزند و علیه انسان شهادت میدهد. پس ماييم و ماييم و ماييم و ما! اين است که گفتند خودت را بشناس. اين دست و پا و اينها از ما جداست، ابزار کار ماست تا برسيم به خود ما که ما خودمان مالک خودمان هستيم يا نيستيم؟ ولي «اينقدر هست که بانگ جرسي ميآيد».
حالا اين دست برای چه کسی است؟ ما که نيستيم، اين ابزار کار ماست. در بيان نوراني وجود مبارک حضرت امير در بحثهاي ديگر نهجالبلاغه که گذشت فرمود: «جَوَارِحُكُمْ جُنُودُه»؛[8] يعني اگر شما شنيديد که در قرآن آمده است: (لِلهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)،[9] شنيديد که (ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ)،[10] بشنويد که اعضاي شما هم سربازان الهياند: «جَوَارِحُكُمْ جُنُودُه... وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُه». اگر خدا ـ خداي ناکرده ـ خواست کسي را بگيرد از جاي ديگر لشکرکشي نميکند، با همين دست، با همين پا و زبان انسان، انسان را ميگيرد. حرفي ميزند رسوا ميشود، چيزي را ميگيرد رسوا ميشود، جايي ميرود رسوا ميشود. اين دست، سرباز خداست. اين طور نيست که از جاي ديگر لشکرکشي بکند؛ لذا فرض ندارد که کسي در برابر خدا بخواهد مقاومت کند.
بنابراين اين ابزار را به ما دادند براي آزمون. آن کارهايي که در درون درون ماست آنها هم اين چنين است. گاهي انسان فکري ميکند که باعث رسوايي اوست. فرمود مواظب دستتان باشيد، مواظب پايتان باشيد تا آبرومندانه زندگي کنيد. تمام تلاش و کوشش انبياي الهي و فرشتههاي الهي اين است که ما آبرومندانه زندگي کنيم.
بيانات حضرت آيتالله جواديآملي (دامظله)
در جلسه درس اخلاق؛ 8/9/97
مرکز اطلاعرسانی اسرا
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
[1]. بحارالأنوار، ج78، ص188. [2]. اعراف، 27. [3].اشعار منتسب به حافظ، شماره11.
[4]. اعراف، 20. [5]. مجموعه ورام، ج1، ص59. [6]. هفت اورنگ (جامي), سلسلهًْالذهب، دفتر اوّل.
[7]. نور، 24. [8]. نهجالبلاغه صبحي صالح، خطبه199. [۹]. فتح، 4. [10]. مدثر، 31.
*خوان حکمت روزهای یکشنبه منتشر میشود.
3 عامل درهم کوبنده غرور انسان
يک بيان نوراني هست که حضرت فرمود اگر اين سه چيز نبود، سرِ بشر را چيزي خم نميکرد: مرگ، مرض و فقر. اين سه عامل براي آزمون است که بشر از اين غرور پايين بيايد. اگر اين سه امر نبود، چيزي بشر را از آن مرکَب غرور پياده نميکرد. بعد فرمود: «وَ إِنَّهُ مَعَهُنَّ لَوَثَّابٌ» با اينکه اين سه امر هست: مرگ هست، مرض هست ،فقر هست، با اين وجود او جنب و جوش بيفايدهاي دارد.[1]
ما دشمنان خارجي داريم که اينها يا به آب و خاک ما طمع دارند يا به ساير اندوختههاي ما. اما دشمن دروني هيچ کاري با منافع بيروني ندارد، اين فقط با دين ما و با آبروي ما و با حيثيت ما ميجنگد. شما در سوره مبارکه «اعراف» ملاحظه بفرماييد ذات اقدس اله اين قصّه آدم و حوا و جريان شيطان را که تحليل ميکند ميفرمايد:ای فرزندان آدم؛ ببينيد شيطان با جدّتان چه کرد؟![2] اين يک داستان است. حالا وضع وجود مبارک حضرت آدم در بهشت چگونه بود؟ منظور از اين بهشت چيست؟ چگونه وارد بهشت شدند؟ چگونه از بهشت به درآمدند؟ اين يک امر آساني نيست، ولي «آنقدر هست که بانگ جرسي ميآيد».[3] قافلهاي دارد حرکت ميکند. برخيها باخبرند اين قافله از کجا آمده و به کجا ميرود و مقصدش چيست. ولي اکثر مردم از هدف اين قافله بيخبرند، صداي زنگ گردن اسب يا شتر اين قافله را ميشنوند. حرف حافظ اين است: «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست»، اينها وارد خاک ميشوند از کجا سر در ميآورند؟ اما «اينقَدَر هست که بانگ جَرسي ميآيد».
جريان قصّه آدم و حوا و اينها براي خواص تا حدودي قابل حلّ و روشن شده است؛ اما براي توده مردم حلّ آن آسان نيست. در سوره «اعراف» اين قسمت را بيان کرده، فرمود: (يا بَني آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ)، اين شيطان چندين کار با شما ميکند؛ شيطان نه تنها با بدن شما مخالف است، نه تنها با مال شما مخالف است، نه تنها با دين شما مخالف است، با انسانيت شما هم مخالف است. حالا بر فرض شما را کافر کرد، مگر دست بردار است؟! اين تا انسان را مسلوبالحيثيه نکند رها نميکند. اين طور نيست که شيطان در محيط کافر نباشد، آنجا هم هست. آنها را نميخواهد کافر کند، آنها کافرند، آنها را نميخواهد بيدين کند آنها بيدينند. دو تا کار را نميکند: نه آنها را از دين بيرون ميکند، چون داخل دين نيستند. نه جلوي آنها را ميگيرد از دينپذيري، براي اينکه آنها درصدد دينپذيري نيستند. ميخواهد اينها را مسلوبالحيثيه کند، بيآبرو کند، با انسانيت مخالفاست. بنگريد در سوره مبارکه «اعراف» ذات اقدس اله چگونه هشدار میدهد. فرمود: (يا بَني آدَمَ)، سخن از «يا ايها الذين آمنوا» نيست، سخن از فرزند آدم است؛ يعني همان آثار تلخي که براي آدم اثر گذاشت در شما هم هست: (يا بَني آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ ،ای فرزندان آدم! شیطان شما را نفریبد، آن گونه که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد)، تا اينجا روشن است که اينها را از بهشت بيرون کرد. از بهشت بيرون آمدن خيلي رنج و دردي ندارد. بعد فرمود تمام تلاش و کوشش او اين بود که به آدم(ع) اصرار کرد که نه تنها از بهشت بيرون برود: (لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما؛ تا آنچه را از اندامشان پنهان بود آشکار سازد)،[4] بلکه خواست آنها را بیآبرو کند. ما در تعبيرات فارسي ميگوييم او را بيحيثيت کرد، مسلوبالحيثيه کرد، لباسش را کَند. آنجا نقصي نبود، اينها زن و شوهر بودند، اين ننگي نبود. حالا بر فرض لباسشان را به در آورد، اين تعبير تعبير کنايهاي است؛ يعني او تا آدم را بيآبرو نکند رها نميکند،اين طور نيست که اگر کسي ـ معاذالله ـ از اسلام به در آمده کافر شده، شيطان او را رها کند؛ لذا وجود مبارک رسول گرامي(ص) فرمود: «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»؛[5] بدترين دشمن همين غرور و خودخواهي و هوس است که دامنگير ماست و اگر اين برطرف بشود ديگر هيچ باکي نيست.
نفس تو دشمن دروني تو / مابقي دشمن بروني تو
گر شود دشمن دروني نيست/ باکي از دشمن بروني نيست[6]
بیماری؛ عامل آمرزش گناهان
وجود مبارک حضرت امير فرمود بيماري، عمل نيست که ثواب داشته باشد. آن صبر و بردباري و شکر است که باعث ثواب است؛ البته گاهي ممکن است برای انسان بيمار، همين بیماریاش کيفر بعضي از رفتارهاي تلخ او باشد. فرمود: «جَعَلَ الله مَا كَانَ [مِنْكَ] مِنْ شَكْوَاكَ حَطّاً لِسَيِّئَاتِكَ»؛ ممکن است کفّاره برخي از گناهان تو باشد، اين اميد هست؛ اما اینکه بخواهي ثواب ببري، با بيماري نميشود ثواب برد، چون بيماري فعل انسان نيست تا انسان ثواب ببرد. «فَإِنَّ الْمَرَضَ لَا أَجْرَ فِيهِ»،ثواب در اثر کار خوب، حرف خوب، نوشتن خوب، قيام خوب، اقدام خوب و مانند آن است. «وَ لَكِنَّهُ يَحُطُّ السَّيِّئَاتِ وَ يَحُتُّهَا حَتَّ الْأَوْرَاقِ»، «حَطّ» با طاي مؤلف يعني فروريختن. آن «حَتّ» با تاي منقوط يعني ریختن برگ درخت. فرمود گناهان از انسان ريخته ميشود آن طوري که برگها در پاييز از درخت ريخته ميشود. گناه ريخته ميشود؛«وَ إِنَّمَا الْأَجْرُ فِي الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ وَ الْعَمَلِ بِالْأَيْدِي وَ الْأَقْدَامِ» انسان يا با پا جايي ميرود کار مثبتي انجام ميدهد، يا با دست کاري انجام ميدهد، يا با زبان کاري انجام ميدهد، اينها سربازان الهي هستند.
اعضای انسان، گواهان اعمال او در قیامت
این اعضا، ما نيستيم، اينها ابزارياند که در اختيار ما هستند. اينها وقتي در قيامت حرف ميزنند تعبير قرآن کريم اين است که اينها شهادت ميدهند: (يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ)،[7] حالا اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ با اين دست، روميزي يا زيرميزي گرفت، اين دست گناه نکرد، براي اينکه وقتي اين دست در قيامت حرف ميزند ميگويند شهادت داد. اگر اين دست گناه ميکرد بايد ميگفت اقرار کرد! شهادت يعني بيگانه عليه کسي حرف ميزند. يعني اگر اين شخص گناه کرد و ديگري جريان او را بازگو کرد، ميگويند شهادت داد؛ اما خود اين شخص اگر حرف ميزند ميگويند اقرار کرد. يک اقرار داريم که مربوط به خود تبهکار است. يک شهادت داريم که مربوط به ديگري است. تعبير قرآن اين نيست که کسي که با دست گناه کرد، اين دست در قيامت حرف ميزند واقرار میکند! دست گناه نميکند، دست ابزار کار ماست، ما هستيم که گناه ميکنيم، حتي زباني که فحش ميدهد غيبت ميکند، اين زبان گناه نميکند، اين ما هستيم که زبان را وادار به عصيان ميکنيم؛ لذا اين زبان در قيامت حرف ميزند و علیه انسان شهادت میدهد. پس ماييم و ماييم و ماييم و ما! اين است که گفتند خودت را بشناس. اين دست و پا و اينها از ما جداست، ابزار کار ماست تا برسيم به خود ما که ما خودمان مالک خودمان هستيم يا نيستيم؟ ولي «اينقدر هست که بانگ جرسي ميآيد».
حالا اين دست برای چه کسی است؟ ما که نيستيم، اين ابزار کار ماست. در بيان نوراني وجود مبارک حضرت امير در بحثهاي ديگر نهجالبلاغه که گذشت فرمود: «جَوَارِحُكُمْ جُنُودُه»؛[8] يعني اگر شما شنيديد که در قرآن آمده است: (لِلهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)،[9] شنيديد که (ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ)،[10] بشنويد که اعضاي شما هم سربازان الهياند: «جَوَارِحُكُمْ جُنُودُه... وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُه». اگر خدا ـ خداي ناکرده ـ خواست کسي را بگيرد از جاي ديگر لشکرکشي نميکند، با همين دست، با همين پا و زبان انسان، انسان را ميگيرد. حرفي ميزند رسوا ميشود، چيزي را ميگيرد رسوا ميشود، جايي ميرود رسوا ميشود. اين دست، سرباز خداست. اين طور نيست که از جاي ديگر لشکرکشي بکند؛ لذا فرض ندارد که کسي در برابر خدا بخواهد مقاومت کند.
بنابراين اين ابزار را به ما دادند براي آزمون. آن کارهايي که در درون درون ماست آنها هم اين چنين است. گاهي انسان فکري ميکند که باعث رسوايي اوست. فرمود مواظب دستتان باشيد، مواظب پايتان باشيد تا آبرومندانه زندگي کنيد. تمام تلاش و کوشش انبياي الهي و فرشتههاي الهي اين است که ما آبرومندانه زندگي کنيم.
بيانات حضرت آيتالله جواديآملي (دامظله)
در جلسه درس اخلاق؛ 8/9/97
مرکز اطلاعرسانی اسرا
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
[1]. بحارالأنوار، ج78، ص188. [2]. اعراف، 27. [3].اشعار منتسب به حافظ، شماره11.
[4]. اعراف، 20. [5]. مجموعه ورام، ج1، ص59. [6]. هفت اورنگ (جامي), سلسلهًْالذهب، دفتر اوّل.
[7]. نور، 24. [8]. نهجالبلاغه صبحي صالح، خطبه199. [۹]. فتح، 4. [10]. مدثر، 31.
*خوان حکمت روزهای یکشنبه منتشر میشود.