یادبود شهید اهل سنت، ملنگ صفرزایی
پدری که از فرزندانش مرد مقاومت و ایستادگی ساخت
اتحاد رمز پیروزی این سرزمین است و هرگاه پای دفاع از خاک و ناموس به میان آمده مردان مرد این سرزمین از گوشه گوشه آن با هر دین و آئین برخاستند و به دفاع از ارزشهای این آب و خاک پرداختند تا مبادا گزندی به گوشهای از این دیار برسد.ای کاش دشمنان قسم خورده این ملت تاریخ پربار سرزمین ما را اندکی مرور کنند تا چشم طمع از تفرقه بین شیعه و سنی و کرد و ترک و بلوچ و فارس بردارند و بدانند نه جنگ سخت و نه جنگ نرم، نه ترورهای قومیتی، نه شبهه افکنی و نه ساخت گروهکهای تروریستی هیچکدام نمیتواند این اتحاد و همدلی را از بین ببرد و آرزوی جدا کردن حتی ذرهای از خاک ایران اسلامیرا باید به گور ببرند.
صفحه فرهنگ مقاومت این هفته میزبان مردی سنی مذهب از تبار سیستان است، او در خانوادهای انقلابی به دنیا آمد، پدر وی که از معتمدان منطقه است از او و برادرانش مردانی اهل مقاومت و ایستادگی میسازد، او با تشویقهای برادر بزرگتر که خود نظامیاست وارد ارتش میشود و با آغاز جنگ پا در جبهههای نبرد حق علیه باطل میگذارد و در نهایت در یک سانحه هوایی، به هنگام بازگشت از جبهه به همراه 230 سرنشین هواپیما به شهادت میرسد.
سید محمد مشکوهًْ الممالک
لطفا خودتان را معرفی کنید و از سوابق خانوادگیتان بفرمایید.
حبیب الله صفرزایی دبیر آموزش و پرورش شهرستان هیرمند، فوق لیسانس تاریخ، فرزند عباس صفرزایی و برادر شهید ملنگ صفرزایی هستم.
پدرم، عباس صفرزایی متولد دوره قاجار یعنی حدود سالهای 1292 تا 94 بودند، ایشان حدود 107 سال عمر کردند و سه دوره قاجار، پهلوی و انقلاب اسلامی را درک کرده بود و به خوشنامی و سخاوت و جوانمردی در منطقه سیستان شناخته شده بود.
زندگی در منطقه ما حالت قبیلهای دارد و در گذشته اگر مناقشهای پیش میآمد بیشتر به ریش سفیدان و بزرگان مراجعه میکردند و مسئله به جای مراجعه به دادگاه از این طریق حل میشد و این حالت همچنان وجود دارد؛ پدرم هم معتمد منطقه سیستان بود و جهت حل مناقشات مردمی و برقراری صلح و سازش در بین طوایف زحمتهای بسیاری میکشید، هدف او تنها رضای خدا و حل مسائل مردمی بود.
بنده از کودکی به یاد دارم که نیمههای شب میآمدند و پدر را میبردند و تا مازندران و شهرهای هم جوار برای حل مشکلات مردم میرفت. به یاد دارم که یک بار مشکلی پیش آمده بود و آمدند که پدر را ببرند، آن شب هوا بارانی بود و در حیاط ما هم تا یک متر آب جمع شده بود و امکان خارج شدن از خانه و سوار شدن به ماشین نبود؛ لذا پدر را از داخل خانه در آغوش گرفتند و بردند داخل ماشین نشاندند.
در رابطه با تحصیلات و فعالیتهای شهید بفرمایید.
برادرم، شهید ملنگ در سال 1324 در روستای حاج عباس خان صفرزایی به دنیا آمد و پس از سپری کردن تحصیلات ششم ابتدایی آن زمان به خدمت سربازی اعزام شد، پس از پایان دوره سربازی در سال 1350 به استخدام نیروی زمینی ارتش درآمد و با شروع جنگ به جبهه رفت. او در سال 65 هنگام برگشت از اماکن جنگی هواپیمای حامل ایشان در پنج کیلومتری زاهدان دچار سانحه شد و 230 نفر سرنشین آن که همگی رزمنده بوده و از منطقه جنگی برمیگشتند به شهادت میرسند.
البته برادر بزرگترم نیز نظامی بود و اکنون هم بازنشسته ارتش است؛ او هم مشوق شهید بود. برادر سومم هم وارد نیروی انتظامی شد.
از ویژگیهای فردی شهید چه میدانید؟
من آن زمان چهار سال داشتم؛ اما آن طور که از بزرگان شنیدم او انسان فوقالعادهای بود و دیگران بارها به پدرم گفته بودند که خوب است که بعد از شما فرزندی هست که بتواند در مناقشات مردمیکارساز باشد.
او انسان سخاوتمندی بود و پدرم تعریف میکرد که من چند بار با شهید همسفر شدم و داخل اتوبوس که بودیم زمانی که کمک راننده میآمد و کرایهها را جمعآوری میکرد شهید ملنگ هم کرایه دونفری که پشت سرش بودند را حساب میکرد و هم دو نفری که جلوی او بودند.
برادرم در مراسمات و اتفاقات همراه پدرم بود و در کارهای کشاورزی به پدرم کمک میکرد، پدرم چندین دهقان و چندصد راس گوسفند داشت و هنگامیکه میآمد همه آنها را مدیریت میکرد.
تعریف میکنند که کشاورزان مشغول جمع کردن دستههای گندم بودند که شهید ملنگ با لباس نظامیمی رسد و با همان لباس شروع میکند به کمک کردن به کشاورزان و هر کاری میکنند که او را منصرف کنند نمیتوانند و در نتیجه مجبور میشوند کار را تعطیل کنند که او هم دست از کار بکشد و استراحت کند.
پدرم میگفتند که بعد از شهادت ملنگ، برای حل یک مناقشه فامیلی به یکی از روستاهای همجوار رفته بودیم، وقت نماز رسید و داشتم وضو میگرفتم که یک بنده خدایی آمد و ظرف آب را برداشت و شروع کرد به ریختن آب روی دست و پای من، از او خواستم که خودش را معرفی کند، گفت من از همرزمان شهیدتان بودم، گفت حیف شد که او به شهادت رسید، شهید ملنگ کسی بود که در جبههها در روزهای غیر از ماه رمضان مرتب روزه بود.
آیا شهید ملنگ فرزندی هم دارند؟
از ایشان سه فرزند دختر به جای مانده است، مهرنگار، مهرآفاق و مهرناز که فرزند بزرگشان متخصص دهان و دندان و در زاهدان مشغول به کار است، فرزند دوم شهید متخصص بیهوشی و در زابل مشغول است و فرزند سوم وی دکترای روانشناسی دارد و در بیمارستانهای روانپزشکی مشهد مشغول به کار است.
پدر شما با حضور شهید در جبهه مخالفتی نداشتند؟
هنگام مبارزات دوران انقلاب، پدرم دیگران را روشن میکرد، بزرگان طوایف را آگاه میکرد، از طرفی مردم منطقه شرق و جنوب، آدمهایی غیرتی هستند، و چون بحث کشف حجاب رضاخانی مطرح بود، با آمدن انقلاب به دلیل بحث حجاب خیلی مورد استقبال مردم این منطقه قرار گرفت، هم چنین قطع نفوذ بیگانگان مورد توجه آنان بود و در جریان پیروزی انقلاب اسلامی نقش بسزایی را ایفا کردند؛ لذا پدرم علیرغم اینکه تمکن مالی داشت و میتوانست برادرم را نگهدارد تا در جبهه حضور پیدا نکند این کار را نکرد؛ بلکه با رضایت برادرم را راهی کرد و ما هم میدانیم که شهادت او خواست خدا بوده و از این قضیه راضی هستیم، مادرم همین الان هم شاکر این مسئله است.
آیا برای خانواده شهید، همسر و به ویژه دخترانشان دوری او سخت نیست؟
نبود پدر برای خانواده شهید خیلی سخت بود؛ اما خانواده از طرف پدرمان مدیریت میشد. آنها میگویند هواپیما آمد و از روی خانه ما عبور کرد تا رسید به فرودگاه، و ما منتظر بودیم که تا یک ساعت دیگر او به خانه برگردد؛ اما بعد از آن این اتفاق افتاد و ایشان شهید شدند.
نظر شما در رابطه با کار مدافعان حرم چیست؟
برای ما امنیت بسیار مهم است و به نظر من در منطقه غرب آسیا کشوری امنتر از ایران وجود ندارد و این هم به دلیل رشادتهای همین عزیزان است که میروند در منطقه و آنجا میجنگند و دشمن را همان جا خفه میکنند و اجازه ورود به کشور ما نمیدهند.