یک اربعین عاشقی (۱۰)
اهالی کوی محبت حسین(ع)
محمد خامهیار
روز اول پیادهروی را با همه سختیها و زیباییهایش پشت سر میگذاریم و روز را آهسته آهسته به شب میرسانیم، هوای سرد و استخوان سوز شب همه را با بدنهای خسته به داخل موکبها میکشاند. صحنههایی که روز دیدهام مثل مستندی تاریخی و به یادماندنی از مقابل چشمانم عبور میکند. برای حضور این جمعیت در این وادی و سرزمین مقدس، چه بسیار انسانهای پاک نهادی با بذل مال خود با تمام وجود خدمت کردند. یاد بچههای قد و نیم قد میافتم که با دستان کوچکشان، ظرف خرمایی، لیوان آبی، بسته دستمالی و یا شیشه عطری به دست گرفته بودند و ساعتهای زیادی روی پا ایستاده بودند، غبطه میخورم. چه پیرمردهای محاسن سفیدی که با التماس و تمنا پذیرای ما میشدند. برخی زانوی ادب به زمین زده بودند و سینی خرما و غذایی روی سر گذاشته بودند و با کمال ادب و تواضع از مردم پذیرایی میکردند. یاد آنان میافتم که زیر پای زائرین را جارو میکردند، کفشها را واکس میزدند و .... صدها صحنه دیگر مثل آنان که به تعمیر کفش و کالسکه و دوخت لباس و شست و شوی لباس و معالجه و درمان مشغول بودند...
و حالا در این موکب، مثل هزاران موکب دیگر جمعی برای پذیرایی از همه با تمام قامت ایستادهاند، شام میآورند و رختخواب پهن میکنند و به ما اجازه هیچ کاری نمیدهند و من و افرادی مثل من نام و نشان و شغل و موقعیت اجتماعی خادمین موکبها را نمیدانیم اما ظواهر امر نشان میدهد برخی از آنان دارای موقعیت بسیار خوبی هستند. برخی تاجرند و برخی پزشک و یا افراد متمکن و عدهای هم از مردم کوچه و بازار و اهالی کوی محبت حسین(ع).