قافلۀ شوق (۲۳)
منصور ایمانی
10 سال قبل یعنی سال ۷۸ بود که آمده بودم شلمچه. آن سال روی تربت شهداء شلمچه، تنها چند تا عَلم ساده بود و بس. اما توی این مدت، با معماریِ خودمان، یادمانی درخور برای شهداء کربلای 5 ساخته بودند؛ با گنبد و بارگاه و تأسیساتی در اطراف آن برای زواّر. با خودم گفتم؛ مگر مزار حسین ابن علی(ع) در سالهای هفتاد و هشتاد قمری، و شاید چند دهه بعدِ آن، با وجود خلفا و حکّام غاصب اموی و عباسی، جز سنگ و چند خشت ساده، نشانۀ دیگری داشت؟ امروز اما کربلا برای شیعیان و آزادگان سراسر جهان، کعبهای شده باشکوه و نشانۀ راه تا در برهوت شیاطین و راهزنان ایمان گم نشویم. تردید نکردم که مشهد شلمچه هم در طی زمان، مانند کعبۀ کربلا، شیعیان و آزادگان و ظلمستیزان را از چهار گوشۀ عالم، به سوی خودش خواهد کشاند، که البته چند سالی است این نشانۀ راه، در حال جذب دلدادگان خود است.
صلاهًْ ظهر بود. صدای مؤذن، زائرین شلمچه را صلای نماز میداد. جمعیت زیادی آمده بودند که با صدای اذان، آماده نماز میشدند. حاج آقا حیدریان مسؤل نهاد نمایندگی سپاه کردستان، با درخواست زوّار به امامت ایستاد و نماز به جماعت برگزار شد. بین الصلاتین نوبت به سردار نورالهی فرمانده سپاه کردستان رسید، تا گوشههایی از عملیات کربلای ۵ را روایت کند. سردار دی ماه ۶۵ در این عملیات شرکت داشت و آنچه گزارش میداد، از حضور و مشاهدات میدانیِ خودش بود، بیواسطه و دقیق. قبل از تشریح عملیات، افراد کاروان را با مسئولیتشان در کردستان معرفی کرد و راجع به اهداف سفرمان چند جملهای گفت. بعد از نماز آمادۀ حرکت شدیم. جاگذاشتن شلمچه آسان نبود. گویی این ما بودیم که جا میماندیم. در لحظههای آخر، برای وداع آمدم کنار گودال شهداء گمنام. دوستان دیگر هم دُور گودال بودند و برای زیارت و وداع، مناجات و زمزمهای داشتند.
مقصد بعدی کاروان خرمشهر بود. از یادمان که بیرون آمدیم، صدای پُرطنین و رسایی از میان جمعیت بلند شد و گفت: به روح شهیدِ «نهر جاسم»، فرشتۀ کربلای ۵ و علمدار بیدست جبههها صلوات! زائرین صلوات میفرستادند و لحظهای بعد سر راه به خودرویی رسیدیم که روی بدنهاش نوشته بود «نفربر شهید حاج حسین خرازی»؛
اللهم صل علی محمد و آل محمد
و عجّل فرجهم
عذری بنهای دل که تو درویشی و او را
در مملکت حُسن سرِ تاجوری بود