kayhan.ir

کد خبر: ۱۴۳۱۱۷
تاریخ انتشار : ۰۴ مهر ۱۳۹۷ - ۲۱:۴۳

از گوشه‌ای برون آی ‌ای کوکب هدایت(چشم به راه سپیده)



آن یار دلنواز …
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته‌دان عشقی بشنو تو این حکایت

بی‌مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی‌عنایت

رندان تشنه‌لب را آبی نمی‌دهد کس
گویی ولی‌شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ‌ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه‌ای برون آی ‌ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صدهزار منزل بیش است در بدایت

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

عشقت رسد به فریاد ار خود به‌سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
خواجه حافظ
دست دلم به دامنت آقا
از نو، تمام پنجره‌ها را مرور کن
برگرد و از مسیر نگاهم عبور کن
بر استوای اطلس چشمت گذار نیست
این توبه‌توی قطب دلم را مرور کن
روزی در این مسیر، به بن‌بست می‌رسیم
بال و پری برای دلم جفت‌وجور کن
با چلچراغ باور چشمان روشنت
تاریک لحظه‌های مرا غرق نور کن
گفتی به من که حاجت هیچ استخاره نیست
از کوره راه مبهم ایمان عبور کن
رفتم ولی، میانة راه است و شکّ و مرگ
دست دلم به دامنت آقا! ظهور کن
علی رضوانی راد
باز کم است
وسعت سوز مرا زمزمه ســاز کم است
زخمه ســاز مرا فرصـــت آواز کم است
کهکشانی‌ست به هر گوشه چشمت ... اما
در هـوای نظـــــــرت قدرت پرواز کم است
با ردیفی که دوچشمـــــــان غریبـــــت دارند
شعــــر موزون تو را قافیــــه‌پرداز کم است
شهـــــر در غربــــت بی‌همنفسی  می‌میرد
دست‌هــــــایی که کند پنجره‌ای باز...کم است
با بهــــــــــــاری که تو با آمـــــدنت آوردی
گر کنم جان به فدای قدمـــــت... باز کم است
سید محمدرضا هاشمی‌زاده
از کوچه ما گذر کن
«طاقتم طاق شد، تا بیایی
مانده‌ام واله، مولا، کجایی
ناله‌ها سردهم، از فراقت
گریه‌ها می‌کنم، از جدایی
ای مسیحا نفس، جان فدایت
همرهی کن مرا، تا رهایی
بیش از اینم مرنجان، عزیزم
کهنه زخم مرا، کن دوایی
از زمان قدیم گذشته
فطرتم گفته تو، آشنایی
جانم از عشق خود، سر به سر کن
یک شب از کوچه ما گذر کن
***
من یقینم شده، مهربانی
مهر داری، به امت نهانی
تو زمینی نبودی از اول
تو زمین هستی ‌ای آسمانی
می‌شناسم ترا، می‌شناسم
جان هستی، تو صاحب زمانی
جان عجین گشته با نام پاکت
دل به دنبال خود، می‌دوانی
این همه عاشق دلشکسته
هر طرف می‌روی، می‌کشانی
آمدی؟ پس مرا هم، خبر کن
یک شب از کوچه ما گذر کن
عبدالمجید فرائی (بخشی از یک سروده بلند )