kayhan.ir

کد خبر: ۱۴۲۳۰۸
تاریخ انتشار : ۲۵ شهريور ۱۳۹۷ - ۲۰:۵۲
نگاهی به کتاب «ویژگی‌های حضرت سیدالشهدا» به قلم حجت‌الاسلام دکتر سیدرضا فقیهی - بخش پایانی

در غم‌ ما روزها بی‌گاه شد


   
عکاس: محمدعلی شیخ‌زاده
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم از نو غمی آمد به مبارک بادم
کاروان امام حسین(ع) پس از حرکت از قصر بنی مقاتل وارد نینوا شد. پس از توقف، پیکی حامل نامه عبیدالله زیاد نزد حر بن یزید ریاحی آمد. دستور عبیدالله آن بود که امام در منطقه‌ای بی‌آب به محاصره درآید. از این رو کاروان امام حسین(ع) به اجبار از نینوا خارج شد و در کربلا توقف کرد.
صبح روز عاشورا سپاهیان دو طرف آماده نبرد شدند. امام یاران خویش را که 32 سواره و 40 پیاده بودند به صف کرد و زهیربن قین را در سمت راست لشکر و حبیب بن مظاهر را در سمت چپ لشکر قرار داد و پرچم را به دست برادر گرامی‌اش اباالفضل العباس(ع) داد. امام حسین(ع) به یارانش هشدار داد که شروع‌کننده جنگ نباشند.
عمر سعد تیری در کمان گذاشت و به طرف لشکر امام حسین(ع) پرتاب کرد و گفت: گواهی دهید که من نخستین کسی بودم که تیر را رها کردم.
جنگ، در آغاز تن به تن بود و چنین مبارزه‌ای به سبب توانمندی یاران امام به ضرر لشکر یزید بود. به همین خاطر عمروبن حجاج- فرمانده جناح راست لشکر یزید- خطاب به لشکریان فریاد زد: ای احمق‌ها! آیا می‌دانید با چه کسانی می‌جنگید؟ شما با سواران و دلاوران کوفه می‌جنگید! با دلیرانی که دست از جان شسته و باکی از مرگ ندارند. تنها و جدا جدا به جنگ آنان نروید و همگی هجوم کنید...
اولین کسی که از خاندان امام(ع) به میدان آمد، علی‌اکبر فرزند امام(ع) بود. کسی که سیمای جوان و زیبایش یادآور چهره نورانی رسول خدا بود. فرزند رشید امام هنگام شهادت فقط 19 سال داشت.
حمیدبن مسلم گوید: ... دیدم پسرکی به سوی ما آمد که رویش همانند پاره‌ ماه بود. در دستش شمشیری بود و پیراهنی به تن داشت و آراز و نعلینی داشت که بند یکی از دو نعلینش پاره شده بود. عمربن سعدبن نقیل ازدی گفت: به خدا من به این پسر حمله خواهم کرد. گفتم سبحان‌الله! تو از این کار چه بهره خواهی برد؟ او را به حال خود واگذار. این مردم سنگدل که هیچ کس از اینان باقی نگذارند کار او را نیز خواهند ساخت. گفت: به خدا من بر او حمله خواهم کرد. پس حمله کرد و رو برنگردانده بود که سر آن پسرک را چنان با شمشیر زد که آن را از
هم شکافت. و آن پسر رو به زمین افتاد و فریاد زد: ای عموجان! او قاسم بن علی‌ بن ابی‌طالب(ع) بود.
یاران وفادار و دلاورمردان امام یک به یک راهی دیار دوست شدند. 72 تن یاور که آخرین نگاهشان در این دنیای خاکی به چهره نورانی و آسمانی امام بود و نگاه پرمهر امام نیز بدرقه راهشان. سفر جاودانه‌شان را در تاریخ این‌گونه آغاز کردند.
فاصله حضور اندک است. امام جامه بمانی خواست و آن را پاره کرد و پوشید؛ پاره کرد که پس از کشتنش آن را از تنش بیرون نکنند. پس از نبردی سهمگین، برترین انسان در راه نجات انسانیت و اعتلای توحید جان خود را فدا می‌کند.
نی حدیث راه پر خون می‌کند           قصه‌های عشق مجنون می‌کند
در غـم ما روزها بی‌گـاه شـد           روزهـا با سوزهـا همـراه شـد
عجب سرزمین خونباری دارد این کربلا! لشکری چند هزار نفره به جنگ پاک‌ترین انسان‌های روزگار آمده‌اند که تعدادشان به 100 نفر هم نمی‌رسد. به نام دین و پیروی از پیغمبر اسلام، دردانه رسول خدا را با یاران و خاندان پاکش قربانی می‌کنند، حمله به خیمه‌ها و کودکان و زنان بی‌دفاع و به اسارت بردن آنها با لبان تشنه و... فاجعه‌ای انسانی به بلندای تاریخ. برای این تراژدی و واقعه ضد بشری اگر به وسعت تمام دریاها و اقیانوس‌ها خون گریه کنیم باز هم کم است. گریه‌ای که تعهد، شناخت و آگاهی به همراه می‌آورد.
در نخستین بخش از این گزارش با مباحثی چون الگوی نجات‌بخش، صبر و بصر و ظلم‌ستیزی که از موارد مطرح شده در کتاب «ویژگی‌های حضرت سیدالشهدا» به قلم حجت‌الاسلام دکتر سیدرضا فقیهی است آشنا شدید و اینک بخش پایانی تقدیم نگاهتان.
شکر نعمت نعمتت افزون کند
«شکرگزاری» یکی از موارد مطرح شده در این کتاب است. آقای فقیهی در این باره می‌گوید: شکرگزاری مسئله خیلی مهمی است که متاسفانه در زمان ما به آن توجه لازم نمی‌شود. یعنی آن‌چه را که خداوند به ما داده است نمی‌بینیم و برعکس، نقاط منفی را برجسته می‌کنیم. حال آن‌که ما باید واقع‌بین باشیم، یعنی هم نقاط سفید را ببینیم و هم سیاهی‌ها را. توجه ما صرفا به کمبودها سبب می‌شود خوبی‌ها را نبینیم. امام حسین(ع) در تمام طول مسیر کربلا اهل شکر بودند.
در سخت‌ترین شرایط که دشمن حضرت را محاصره کرده و آب را بر اهالی خیمه‌ها بسته بود، امام عالی‌ترین ثنا و شکر را دربرابر خداوند به جای آورد و نعمت‌های حیات‌بخشی را که اکثر مردم از آن غافل هستند یادآوری نمود؛ نعمت نبوت، قرآن، دین و در پایان از خداوند می‌خواهد خدایا ما را از شاکران قرار ده!
امام حسین(ع) می‌فرماید: شکرگزاری نعمت‌های گذشته زمینه را برای نعمت‌های آینده فراهم می‌سازد.
در سجده زیارت عاشورا می‌خوانیم: اللهم لک‌الحمد حمدالشاکرین لک علی مصابهم الحمدلله علی عظیم رزیتی. خیلی عجیب است! در مصیبت امام حسین(ع) می‌گوییم: خدایا! تو را شکر می‌کنیم که ما را با امام حسین(ع) آشنا کردی.
شهادت زهیر بن قین
زهیر از فرماندهان سپاه حسین(ع) بود که امام، او را در روز عاشورا به فرماندهی سمت راست سپاه خویش گمارد. او چندین بار سپاه دشمن را نصیحت کرد و آنان را از رودررویی با حسین(ع) بیم داد. زهیر هنگام نماز ظهر دربرابر امامش ایستاد و خود را هدف تیروکمان و نیزه‌ها قرار داد تا امام به همراه اصحاب خویش نماز بخواند. پس از نماز، زهیر برای بار دوم عزم میدان جنگ کرد و شهید شد. امام حسین(ع) پس از شهادت زهیر فرمود: «ای زهیر! خداوند تو را از رحمت دور نسازد و قاتلان تو را لعنت و همانند لعنت‌شدگان مسخ شده (بنی‌اسرائیل) به لعنت ابدی گرفتار کند.»
آقای فقیهی می‌گوید: زهیر طرفدار عثمان بود. هنگام بازگشت از سفر مکه، در یکی از منازل بین راه هم‌زمان با کاروان امام حسین(ع) در یک جا فرود آمد. اطرافیان زهیر نقل کردند: ما مشغول خوردن غذا شدیم. ناگهان شخصی نزدیک ما آمد و ضمن سلام به زهیر گفت: من از طرف امام آمده‌ام و شما را دعوت می‌کنم که به سوی او بیایی. در این هنگام همه حاضران لقمه از دستشان افتاد و بی‌حرکت ماندند. زهیر نخست از دیدار اکراه داشت. همسر زهیر گفت: سبحان‌الله! آیا پسر رسول‌الله تو را دعوت می‌کند و جواب نمی‌دهی؟ زهیر به توصیه همسرش بی‌درنگ حرکت کرد و به محضر امام حسین(ع) شرفیاب شد؛ مدتی نگذشت که برگشت ولی چگونه؟ با چهره نورانی و شاد! بشارت می‌داد و می‌آمد.
این دیدار پربرکت، مسیر زندگی زهیر را تغییر داد. او پس از این ملاقات فرمان داد تا خیمه او را به کنار خیمه امام منتقل کنند. با همسرش نیز وداع کرد و گفت تو با برادرت نزد خانواده‌ات برگرد! زیرا نمی‌خواهم ازسوی من چیزی جز خوبی به تو برسد... شب عاشورا زهیر به امام حسین(ع) گفت: دلم می‌خواهد هزار مرتبه مرا بکشند، بدنم را بسوزانند و خاکسترم را به باد دهند. دوباره زنده شوم و در راه شما کشته شوم. زهیر یکی از یاران وفادار امام حسین(ع) است که امام زمان به ایشان سلام می‌کنند: السلام علی زهیر بن القین ‌البجلی.
گرامی‌داشت انسان‌ها
در مکتب اسلام، همه انسان‌ها محترم‌اند؛ فقیر، غنی، سیاه، زشت و ... در صف شهدای کربلا همه اقشار نماینده‌ای داشتند ازجمله آنها، چند نفر غلام سیاه بودند. آقای فقیهی درباره حضور غلامان در سپاه امام حسین(ع) می‌گوید:
در اسلام و مکتب ولایت همه انسان‌ها از نظر احترام با هم مساوی‌اند و هیچ‌کس بر دیگری برتری ندارد مگر با سه چیز. یکی علم که خداوند عالمان را برتری داده است. دوم تقوا: ان اکرمکم عندالله اتقاکم. و سوم جهاد و مبارزه: فضل‌الله مجاهدین...؛  خداوند جهادکنندگان را برتری داده است. در میان یاران امام حسین(ع) 6 نفر غلام بودند، یعنی کسانی که ائمه آنها را خریده و سپس آزادشان کرده بودند. «جون» برده‌ای سیاه بود که امیر مومنان علی(ع) او را خریداری کرد و به ابوذر بخشید. وی پس از شهادت ابوذر در خدمت امام علی(ع) و سپس امام حسن(ع) و پس از آن در خدمت امام حسین(ع) باقی می‌ماند.
در روز عاشورا این غلام به امام حسین(ع) گفت: آقا اجازه بدهید من هم بروم بجنگم و شهید شوم. حضرت فرمودند: تو دیگر پیر شدی و کسی هم با تو کاری ندارد. تو به فکر دعا و قرآن باش! با شنیدن این جمله غلام فکر کرد امام قبولش ندارد. گریه‌کنان خود را بر پاهای امام انداخت و گفت: آقا! اگر رنگ من سیاه است، بدنم بدبو است. اجازه بدهید بدن سیاه من در کنار بدن‌های پاک و پاکیزه شما قرار بگیرد. پس از این گفتار، امام به وی اجازه داد که به میدان جنگ برود. او با روحیه‌ای شادمان، با شهامت و شجاعت بسیار جنگید و وقتی روی زمین افتاد و به مرز شهادت رسید با خودش فکر کرد که امام با این گرفتاری که دارند دیگر بالای سر من نمی‌آیند. یک وقت چشمش را باز کرد دید حضرت سر وی را روی زانویشان گذاشته‌اند. نقل می‌کنند که این غلام پیر سرش را برمی‌داشت و می‌گذاشت روی زمین. یعنی می‌خواست بگوید که من قابل نیستم که سرم روی زانوی شما باشد، اما امام دوباره سر او را روی زانویشان می‌گذاشتند و این قضیه سه بار تکرار شد تا درنهایت غلام به شهادت رسید. امام بر بالین وی این‌گونه دعا کردند: خدایا! بدن این غلام را معطر کن و رنگش را نورانی. بعد از چند روز که آمدند بدن‌ها را به خاک بسپارند دیدند که از بدن این غلام بوی عطر بلند شده است.
غلام دیگری که ترک بود اجازه گرفت و جنگید و شهید شد. در آن معرکه و با آن همه گرفتاری کسی فکر نمی‌کرد که امام بر بالین او حاضر شود ولی حضرت آمدند و صورت بر صورت او قرار دادند. غلام چشم خود را باز نمود، آقا را دید و تبسم کرد و آن‌گاه به سوی پروردگارش شتافت.
مخاطبان کتاب شما چه کسانی هستند؟
آقای فقیهی در پاسخ به سؤال می‌گوید: عموم افراد تحصیل‌کرده می‌توانند از این کتاب استفاده کنند؛ به خصوص گویندگان، مداحان، خطیب‌هایی که بخواهند در سخنرانی‌هایشان بهره بیشتری ببرند و ... ما در این کتاب جملات امام حسین(ع) را همراه با متن عربی و ترجمه فارسی آورده و اعراب‌گذاری کردیم، چون بعضی از مداحان عبارت‌های عربی را غلط می‌خوانند. در تالیف این کتاب از منابع معتبر استفاده شده است تا خرافات، مطالب پیش‌پاافتاده و غیرواقعی به امام حسین(ع) نسبت داده نشود.
نویسندگی یکی از راه‌های نشر افکار نو است به نویسنده‌های جوان چه توصیه‌ای می‌توان کرد؟
دکتر فقیهی در پاسخ به این سوال می‌گوید: توصیه من به نویسنده‌های جوان این است که با عشق و محبت به امام حسین(ع) و با اخلاص دست به قلم شوند. آنهایی که قلم زیبا و روانی دارند به گونه‌ای بنویسند که جوان‌ها، دانش‌آموزان و ... بهتر و بیشتر با امام حسین(ع) آشنا شوند. کتاب هرچه به فارسی روان نزدیک‌تر باشد تاثیر بیشتری بر مخاطب دارد. من خودم دوست داشتم این‌گونه بنویسم ولی فرصت نکردم. کتاب‌هایی روان و جذاب بنویسند تا گفتمان و تفکر امام حسین(ع) هرچه بیشتر در جامعه رایج شود، تا با شناخت بهتر امام حسین همان‌طور که در دفاع مقدس پیروز شدیم در این مشکلات کنونی هم ان‌شاءالله پیروز شویم؛ بنابراین صاحبان قلم شکر نعمت قلم را بر این بدانند که از امام حسین(ع) بنویسند.
حجت‌الاسلام فقیهی در پایان می‌افزاید: توصیه من این است که عزاداران در ماه محرم‌الحرام در کنار مراسم‌های سینه‌زنی، عزاداری، گریه‌ها و اشک‌ها که لازم هم هست به معرفت‌طلبی یعنی شناخت امام حسین(ع) توجه بیشتری داشته باشند. همواره از خود بپرسیم: هدف امام حسین(ع) چه بود؟ راه امام حسین(ع) چه بود؟ برای چه به کربلا رفتند و چرا این اتفاق افتاد؟ چه درس‌هایی از این واقعه می‌توانیم بگیریم. در زمانی که هنوز 50 سال از وفات پیامبر نگذشته بود، چه شد که عده‌ای به نام دین، پسر پیغمبر را به شهادت رساندند؟
کتاب «ویژگی‌های حضرت سیدالشهدا» در 5 فصل و 225 صفحه منتشر شده است. موهبت‌های الهی، ویژگی‌های اعتقادی، ویژگی‌های رفتاری و برکت‌های امام حسین(ع) از سرفصل‌های کتاب به شمار می‌آیند. کتاب حاضر را انتشارات تحسین منتشر کرده است.
ر. تیرگری