نقش موثر قیام جنگل در مدیریت قحطی به روایت دشمن
جنگلیها به رهبری کوچکخان قحطی را کنترل کردند
در حالی که در بخشهایی از ایران جادههای خوب وجود داشت، در کشوری که یکی از بزرگترین تولیدکنندههای نفت خام جهان بود، بنزین پیدا نمیشد. انگلیسیها نه تنها در تجارت خارجی ایران کارشکنی میکردند، بلکه با محروم کردن ایران از بنزین و با سخت و پرهزینه کردن حملونقل، تجارت و سفرهای داخلی را نیز عملاً غیرممکن ساختند. کالدول در گزارشی با تاریخ 29 آوریل 1918 مینویسد:
به منظور نشان دادن برخی شرایط غیرعادی که جنگ و قحطی در ایران به وجود آورده و در پی آن صعود قیمت، افتخار دارم که در اینجا این اطلاعات را درباره هزینه جابهجاییهای محلی به عرض برسانم.
او اینگونه توضیح میدهد:
به خاطر کمیابی و قیمتهای بسیار بالا و باورنکردنی غله و ارزاق، هزینه خوراک قاطرها، خرها، اسبها و شترهای بارکش به رقم بیست و پنج تا سی دلار برای هر بوشل جو، نود تا یکصد دلار برای هر تن یونجه و بیست و هشت تا سی و دو دلار برای هر بوشل گندم رسیده است. در دیگر ولایتها قیمت قدری از این هم بالاتر است، قیمتها در مکانهای مختلف بسیار متفاوت هستند. برای مثال، اخیراًً در تهران هر بوشل گندم بیست و چهار، و در همدان در فاصله دویست و پنجاه مایلی آن، هر بوشل چهل دلار بود. این تفاوت قیمت به خاطر نبود امکان حملونقل است. اخیراً در ولایت سیستان که حدود 600 مایل از تهران دور است، گزارش شده که گندم فراوان بوده و هر بوشل یک دلار و پنجاه سنت فروخته میشود و در همین حال قیمت در این شهر بیش از بیست دلار برای هر بوشل و در برخی نقاط کشور نزدیک به دو برابر این مقدار بود.
کمبود و گرانی بنزین حتی از این هم جالبتوجهتر بود. شرکت نفت ایران و انگلیس که دست کم دو سوم آن در مالکیت دولت انگلیس است، مقدار زیادی نفت خام و محصولات پالایششده تولید میکرد و آنها را در اختیار ارتش انگلیس قرار میداد. در حالی که دود موتور حملونقل انگلیسیها در غرب و شرق ایران «تمام نمیشد» قیمت هر گالن بنزین در ایران به شش دلار رسیده بود. کالدول توضیح بیشتری میدهد: «شاید مبهوتکنندهترین ارقام را بتوان در هزینه سفر دید. اخیراً یک مقام دولتی میخواست به اصفهان، در حدود سیصد مایلی اینجا برود. یک نفر پیدا شد که میخواست وی را با خودرو به اصفهان ببرد. او برای این کار نهصد تومان طلب کرد که با نرخ برابری ارز فعلی حدود هزار و پانصد دلار یا هر مایل 5 دلار میشود. چون هر گالن بنزین حدود شش دلار است و به طریقی باید به مقاصد مختلف برای سفر به اصفهان و بالعکس ارسال شود، قیمتش آن چنانکه ممکن است به نظر آید، ناعادلانه نیست.
کالدول ادامه میدهد:
چون جاده مناسب و قابل عبور در بیشتر نقاط وجود ندارد، عملاً مسافرت به همه جای ایران مقدور نیست و آنهایی که مجبور به سفرند، با آنکه سخت است معمولاً از کامیونهای نظامی روسی و انگلیسی استفاده میکنند.
کالدول درباره یک مستخدم بینوای دولت اضافه میکند:
این مقام دولتی چون نمیتوانست بهای یک خودرو را بپردازد، تلاش کرد یک درشکه یا کالسکه کرایه کند تا به شیراز در فاصله حدود ششصد مایلی برود و مجبور شد پانصد و پنجاه تومان (اندکی بیش از نهصد دلار) برای این کار بپردازد.22
علاوهبر این، انگلیسیها جلوگیری از تجارت ایران با ایالات متحده را نیز آغاز کرده بودند. برای مثال، انگلیسیها از واردات ارزاق از آمریکا در زمانی که ایران با قحطی دست بهگریبان بود، جلوگیری کرده بودند. کالدول از مداخله انگلیس در تجارت با آمریکا و ممانعت از واردات ارزاق از ایالات متحده در دوران قحطی گزارشی ارائه میکند. کالدول مینویسد:
دو نمونه از دخالت انگلیس در جنوب ایران در امر تجارت با ایران شایان توجه است. یک مورد در زمان جنگ در اوت 1917 رخ داد. قضیه مربوط به حمل سه هزار کیسه شکر آمریکایی بود که نخستین محموله از این دست بود که به این کشور میآمد. نماینده کمپانی آمریکایی که همراه کشتی آمده بود، پس از رسیدن به بندرعباس درمییابد که تمام حیوانات باربر بندر در اختیار و کنترل انگلیسیها بوده و عموماً در نیروی تازهتأسیس پلیس جنوب به کار گرفته شدهاند. نماینده کمپانی به دیدار معاون کنسول انگلیس در شهر (کسی که عملاً کنترل آنجا را در اختیار داشت) میرود و بعد از بحث فراوان قرار شد که اگر وی بتواند حیوانات باربر را خارج از بندرعباس تأمین کند، آنها میتوانند به شهر بیایند، بارگیری کرده و بدون ممانعت ارتش انگلیس یا معاون کنسول، شهر را ترک کنند. نماینده کمپانی آمریکایی در حدود بیست و پنج مایلی شهر نهایتاً توانست کاروانی با سیصد و پنجاه شتر پیدا کند؛ اما مالک کاروان اظهار داشت تا زمانی که اطمینان حاصل نکند که اگر به شهر بیاید، حیواناتش مصادره نمیشوند، این را کار نخواهد کرد. او برای استفاده از حیواناتش مبلغی به عنوان پیشپرداخت دریافت کرد و به بندرعباس رفت و در آنجا کاروانش مصادره شد و در اختیار ارتش قرار گرفت. وقتی نماینده کمپانی به معاون کنسول مراجعه کرد، وی اظهار داشت که علیرغم قولی که داده بوده است نمیتواند به وی یا کارواندار کمکی کند. بنابراین بار شکر اجباراً پنج یا شش ماه در بندرعباس نگهداشته شد و این در حالی بود که به گفته آن آمریکایی بارهای شکر هندیها یا انگلیسیها برای ورود به بندر مجاز بودند. معاون کنسول انگلیس پیشنهاد کرد پانصد تومان (حدود یک هزار دلار) به نماینده کمپانی آمریکایی پرداخت کند مشروط به اینکه وی در رسیدی تأیید کند که کل خسارت وی جبران شده است، اما وی در واکنش به معاون کنسول اظهار داشت که حتی ده هزار دلار هم تمام خسارتی که به کمپانی وی تحمیل شده را جبران نمیکند و آن پانصد تومان را هم رد کرد.
در 1919 همان کمپانی بار دیگر محمولهای به ایران آورد، اما این بار از طریق محمره؛ و نماینده کمپانی اظهار داشت که بهترین نرخی که وی توانست برای حمل بار از بمبئی به محمره فراهم کند شصت و پنج روپیه برای هر تن از چهل فوت مکعب بود، در حالی که او میدانست برخی کمپانیهای انگلیسی در همان زمان میتوانستند با نرخ هر تن چهل و پنج روپیه این کار را انجام دهند.
کالدول این مورد را این طور تعریف میکند:
مورد دیگر در کرمان بود. در آنجا نماینده یک کمپانی فرش آمریکایی مستقر بود. این مرد یک ارمنی تبعه عثمانی بود و دو سالی را در آمریکا گذرانده بود و همین زمان برای او کافی بود تا آنجا را بشناسد و بیش از هر کسی که خود میشناخت به آنجا علاقمند گردد. او روزنامهها و مجلههای آمریکایی را دریافت میکرد و اغلب بخشهایی از آنها را به سود آمریکاییها نقل میکرد و برخی اوقات حتی تا آنجا پیش میرفت که اگر آمریکا وارد جنگ نمیشد، متفقین جنگ را نمیبردند و به این خاطر آمریکا عامل تعیینکننده در این باره بوده و او جنگ را برده است. کنسول انگلیس در کرمان گزارشهایی درباره چنین موضوعاتی دریافت کرد و یک جاسوس را مأمور پیگیری وی کرد. کارگزار که در مواردی از این دست که منافع خارجی با منافع ایران در هم میآمیخت، قدرت و اختیار داشت، مطلع شد که کنسول انگلیس از این نماینده کمپانی آمریکایی خوشش نمیآید و از آن پس در مواردی که درباره این مرد یا کمپانی او پیش میآمد، تصمیم به نفع ایران اتخاذ میشد. اوضاع چنان بر این ارمنی در کرمان سخت شد که وی قصد رفتن از آنجا کرد، اما بدون کسب اجازه از کنسول انگلیس جرأت رفتن نداشت (چراکه از آن هراس داشت که به محض خروج از شهر بازداشت شود)، از این رو به سراغ کنسول رفت و اجازه خواست و از او پرسیده شد: «چه تضمینی میتوانی بدهی که هرگز به اینجا بازنگردی؟» آن مرد را چنان آزردند که پس از اخذ مجوزی که درخواست کرده بود، عملاً از کرمان گریخت و کسی را هم به جای خودش برای پیگیری منافع کمپانی تعیین نکرد و در نتیجه کمپانی در آن منطقه ضرر هنگفتی کرد.۲۳
قحطی در گیلان
کالدول در گزارشی با تاریخ 15 ژانویه 1918، محتوی چند نامه را که از میسیونرهای آمریکایی دریافت کرده ضمیمه میکند. یکی از پیوستها بخشی از نامه روراند چارلز ای. ماری2 با تاریخ 28 دسامبر 1917 است که در آن شرایط رشت توصیف شده است. این سند مهم بیانگر این واقعیت است که در ژانویه 1918، در گیلان اثری از قحطی نبوده است. تنها پناهندگان دیگر نقاط ایران با گرسنگی روبهرو بودند. ماری مینویسد:
نیاز به امدادرسانی در اینجا، که دربارهاش برایتان تلگرام فرستاده بودم، آن طور که ممکن است گمان کنید، ابداً به خاطر اوضاع محلی نیست. مردمی که به کمک نیاز دارند، هزاران خانهخرابی هستند که از دشتها، کوهها و روستاهای بسیار دور از رشت گریخته و به اینجا آمدهاند. همین حالا، دو زن که یکی از آنها همراه با شوهر و سه فرزند خردسالش در اتاقی در طبقه زیرین هستند؛ ما نمیتوانستیم از پذیرفتنشان خودداری کنیم. آن مرد و خانوادهاش از نزدیکی زنجان آمدهاند. پارسال خانهشان در پی درگیری میان دو ارتش در آن منطقه، غارت شده است. چیزی برایشان نمانده بود تا بخورند و به این خاطر به رشت آمدند، چون گمان میکردند در اینجا برنج فراوان و ارزان است. آنها مطلقاً غیر از رخت تنشان چیزی ندارند و کار هم پیدا نمیشود. زن دیگر سرگذشت خود را چنین نقل کرد: او در روستایی در چهار مایلی همدان زندگی میکرده است، اما روسها به آنجا میآیند تا بخرند یا غارت کنند و در پی درگیری میان آنها شوهرش کشته شده است. روسها هفت شتر آنها (شوهرش شتربان بوده و حیوانها مال خودش بودهاند) و هر چه داشتهاند را میبرند. او دختر نوزادش را به سه تومان فروخت تا سرپناهی فراهم کند و دست کم زنده بماند و چیزی تهیه کند تا خودش را چند روزی بیشتر زنده نگهدارد. به دلایلی، نوزادش را به اجبار به او بازگرداندند. این آدمها تمیز و مرتب به نظر میرسند و میخواهند کار کنند. آن مرد کمی برنج از یکی از این هیئتهای مسلمانان میگیرد و ما هم، همانطور که درک میکنید، در این اوضاع گرانی و اولویت رسیدگی به کارکنان، کمک چندانی به افراد نمیتوانیم بکنیم. نوزاد آن خانواده پرجمعیتتر چند شب پیش تلف شد.
برخی شمار این افراد را در شهر هماکنون 7000 نفر تخمین میزنند که از مناطق دوری چون زنجان و همدان و حتی از حوالی تبریز آمدهاند. آنها جز عده کمیشان از روستاهای اطراف رشت نیستند. گزارشها حاکی از آن است که اکنون 4000 نفر دیگر هم در راهاند. ممکن است این تخمینها بسیار بزرگ باشند، ولی آنچه بسیار واقعی است، آن است که ساختمان تکیهها و دیگر ساختمانها، اصطبلها، رعیتخانهها و هر جایی که بشود پیدا کرد، همگی شبها پر هستند. کف بسیاری از این ساختمانها شبها مملو از مردمی است که جایی برای بیتوته یا خوابیدن نیافتهاند. بسیاری شبها در خیابان میخوابند- ما آنها را در همه جا میبینیم- در یک آلونک یا پناه دیواری میخوابند و در اکثر مواقع چیزی زیرشان نیست، مگر گل و زمین خیس، و رویشان هم چیزی نیست مگر یک بالاپوش نازک یا عبایی که چهار تا شش نفر را پوشانده است. منشی ایرانی معاون کنسول انگلیس گفت که میداند در یک شب، 24 نفر از برهنگی یا گرسنگی یا بیماری ناشی از این دو مردهاند. من خود شنیدهام که دو زن در خیابان سبزه میدان (میدان اصلی شهر) کف خیابان دراز کشیده و روی زمین زاییدهاند.
به گمان من ثروتمندان رشت این امکان را دارند- و من میگویم میتوانند- این اوضاع را برطرف کنند مشروط به آن که روحیه این کار را میداشتند. اما آنها بار این مشکل را آن چنان که باید بر دوش نمیگیرند، و انسانها رنجور میشوند و میمیرند و ما در رشت احساس میکنیم که برای بر طرف کردن این اوضاع کاری باید کرد.3
در نامهای از ئی. ای. داگلاس از مریضخانه آمریکاییها در تهران به کالدول با تاریخ 15 ژانویه 1918، چنین آمده است:
دکتر جی. دی. فریم4 در 9 ژانویه از رشت چنین گزارش داد:
هنوز رنج و مصیبت بسیاری در شهر وجود دارد اما اخیراً جنگلیها (یک حزب سیاسی جدید) که به تازگی کنترل کامل شهر را به دست گرفتهاند، هزینهها و دیگر موارد را پرداخته و بهترین اقدامات امدادرسانی که من تاکنون دیدهام برای بخش زیادی از پناهندگان به انجام رساندهاند. اما کار چندانی برای مریضها یا مراقبت مناسبی برای کودکان (نوزادان) فراهم نشده است. آنها در گام نخست کنترل برنج را به دست گرفتند، و هر باری که به شهر میآید را ملزم به کسب مجوز کرده و صادرات از شهر را بدون مجوز منع کردهاند. آنها سپس سرپرستی مستمندان را میان اعیان شهر تقسیم کردند و هزاران تن را نیز به روستاها فرستادند تا در آنجا تیمار شوند. اما همچنان جمعیت از کوهها سرازیرند، و آنها دکّانها را به منظور ایجاد مقرهای پناهندگان اجاره کردهاند. این اقدامات در حال حاضر تا حد زیادی بار مصیبت را کم کرده است، اما همچنان تعداد زیادی از مردم میمیرند چون مراقبت از ضعیفترها ناکافی است.
ارادتمند شما،
ئی. ای. داگلاس، مریضخانه آمریکاییها5
به نظر میرسد که بالاخره شهر رشت از «دورویی فراگیر شرقی» رها شده است. کالدول اینگونه شرح میدهد:
رشت و ولایت ثروتمند مازندران (جنگلیها که به رهبری کوچکخان، دولتی تقریباً مستقل از تهران تشکیل دادهاند) کنترل ارزاق را به دست گرفتهاند و قحطی در اینجا را به شکل مؤثری کنترل کردهاند. کمیته ما مقداری پول به رشت ارسال داشت اما میسیونرهای آمریکایی، این پول را برگرداندند و اظهار داشتند که به خاطر اقدامات موثر جنگلیها به کمک ما نیازی نیست.6
اما خلاصی شهر رشت با وجود اقدامات جنگلیها دوام چندان نداشت. در ژوئن 1918، پس از شکست جنگلیها در منجیل، رشت به اشغال انگلیسیها درآمد. تلاش جنگلیها برای بیرون راندن انگلیسیها در اواخر ژوئیه نیز به شکست انجامید. تا اوت 1918 رشت دچار قحطی شده بود. روزنامه ایران با تاریخ 21 اوت 1918 درباره کمبود ارزاق در رشت چنین مینویسد:
اخبار کتبی واصله از رشت مشعر بر عسرت فوقالعاده معیشت و گرانی اجناس و ارزاق در شهر و دهات میباشد قیمت برنج متفرقه قوطی 12 تومان و برنج شهری تا 16 تومان رسیده سایر ارزاق بینهایت گران و نایاب میباشد و اهالی مخصوصاً اشخاص بیبضاعت و حتی متوسطین قادر به تأمین معاش خود نیستند. فقط چیزی که مایه امیدواری میباشد بارندگیهای نافع و به موقع است که اخیراً احتمال جبران سختیهای گذشته برای اهالی از هستی ساقط شده میرود چنانچه اختلال اوضاع تجدید نشود و انقلابی رخ ندهد که رعایا قادر به ضبط و ربط محصول زراعت بشوند محتمل است نفسی تجدید بکنند زیرا که محصول هذه السنه در کمال خوبی است و تا ده پانزده روز دیگر مزروع پیشرس بدست خواهد آمد.
به منظور نشان دادن برخی شرایط غیرعادی که جنگ و قحطی در ایران به وجود آورده و در پی آن صعود قیمت، افتخار دارم که در اینجا این اطلاعات را درباره هزینه جابهجاییهای محلی به عرض برسانم.
او اینگونه توضیح میدهد:
به خاطر کمیابی و قیمتهای بسیار بالا و باورنکردنی غله و ارزاق، هزینه خوراک قاطرها، خرها، اسبها و شترهای بارکش به رقم بیست و پنج تا سی دلار برای هر بوشل جو، نود تا یکصد دلار برای هر تن یونجه و بیست و هشت تا سی و دو دلار برای هر بوشل گندم رسیده است. در دیگر ولایتها قیمت قدری از این هم بالاتر است، قیمتها در مکانهای مختلف بسیار متفاوت هستند. برای مثال، اخیراًً در تهران هر بوشل گندم بیست و چهار، و در همدان در فاصله دویست و پنجاه مایلی آن، هر بوشل چهل دلار بود. این تفاوت قیمت به خاطر نبود امکان حملونقل است. اخیراً در ولایت سیستان که حدود 600 مایل از تهران دور است، گزارش شده که گندم فراوان بوده و هر بوشل یک دلار و پنجاه سنت فروخته میشود و در همین حال قیمت در این شهر بیش از بیست دلار برای هر بوشل و در برخی نقاط کشور نزدیک به دو برابر این مقدار بود.
کمبود و گرانی بنزین حتی از این هم جالبتوجهتر بود. شرکت نفت ایران و انگلیس که دست کم دو سوم آن در مالکیت دولت انگلیس است، مقدار زیادی نفت خام و محصولات پالایششده تولید میکرد و آنها را در اختیار ارتش انگلیس قرار میداد. در حالی که دود موتور حملونقل انگلیسیها در غرب و شرق ایران «تمام نمیشد» قیمت هر گالن بنزین در ایران به شش دلار رسیده بود. کالدول توضیح بیشتری میدهد: «شاید مبهوتکنندهترین ارقام را بتوان در هزینه سفر دید. اخیراً یک مقام دولتی میخواست به اصفهان، در حدود سیصد مایلی اینجا برود. یک نفر پیدا شد که میخواست وی را با خودرو به اصفهان ببرد. او برای این کار نهصد تومان طلب کرد که با نرخ برابری ارز فعلی حدود هزار و پانصد دلار یا هر مایل 5 دلار میشود. چون هر گالن بنزین حدود شش دلار است و به طریقی باید به مقاصد مختلف برای سفر به اصفهان و بالعکس ارسال شود، قیمتش آن چنانکه ممکن است به نظر آید، ناعادلانه نیست.
کالدول ادامه میدهد:
چون جاده مناسب و قابل عبور در بیشتر نقاط وجود ندارد، عملاً مسافرت به همه جای ایران مقدور نیست و آنهایی که مجبور به سفرند، با آنکه سخت است معمولاً از کامیونهای نظامی روسی و انگلیسی استفاده میکنند.
کالدول درباره یک مستخدم بینوای دولت اضافه میکند:
این مقام دولتی چون نمیتوانست بهای یک خودرو را بپردازد، تلاش کرد یک درشکه یا کالسکه کرایه کند تا به شیراز در فاصله حدود ششصد مایلی برود و مجبور شد پانصد و پنجاه تومان (اندکی بیش از نهصد دلار) برای این کار بپردازد.22
علاوهبر این، انگلیسیها جلوگیری از تجارت ایران با ایالات متحده را نیز آغاز کرده بودند. برای مثال، انگلیسیها از واردات ارزاق از آمریکا در زمانی که ایران با قحطی دست بهگریبان بود، جلوگیری کرده بودند. کالدول از مداخله انگلیس در تجارت با آمریکا و ممانعت از واردات ارزاق از ایالات متحده در دوران قحطی گزارشی ارائه میکند. کالدول مینویسد:
دو نمونه از دخالت انگلیس در جنوب ایران در امر تجارت با ایران شایان توجه است. یک مورد در زمان جنگ در اوت 1917 رخ داد. قضیه مربوط به حمل سه هزار کیسه شکر آمریکایی بود که نخستین محموله از این دست بود که به این کشور میآمد. نماینده کمپانی آمریکایی که همراه کشتی آمده بود، پس از رسیدن به بندرعباس درمییابد که تمام حیوانات باربر بندر در اختیار و کنترل انگلیسیها بوده و عموماً در نیروی تازهتأسیس پلیس جنوب به کار گرفته شدهاند. نماینده کمپانی به دیدار معاون کنسول انگلیس در شهر (کسی که عملاً کنترل آنجا را در اختیار داشت) میرود و بعد از بحث فراوان قرار شد که اگر وی بتواند حیوانات باربر را خارج از بندرعباس تأمین کند، آنها میتوانند به شهر بیایند، بارگیری کرده و بدون ممانعت ارتش انگلیس یا معاون کنسول، شهر را ترک کنند. نماینده کمپانی آمریکایی در حدود بیست و پنج مایلی شهر نهایتاً توانست کاروانی با سیصد و پنجاه شتر پیدا کند؛ اما مالک کاروان اظهار داشت تا زمانی که اطمینان حاصل نکند که اگر به شهر بیاید، حیواناتش مصادره نمیشوند، این را کار نخواهد کرد. او برای استفاده از حیواناتش مبلغی به عنوان پیشپرداخت دریافت کرد و به بندرعباس رفت و در آنجا کاروانش مصادره شد و در اختیار ارتش قرار گرفت. وقتی نماینده کمپانی به معاون کنسول مراجعه کرد، وی اظهار داشت که علیرغم قولی که داده بوده است نمیتواند به وی یا کارواندار کمکی کند. بنابراین بار شکر اجباراً پنج یا شش ماه در بندرعباس نگهداشته شد و این در حالی بود که به گفته آن آمریکایی بارهای شکر هندیها یا انگلیسیها برای ورود به بندر مجاز بودند. معاون کنسول انگلیس پیشنهاد کرد پانصد تومان (حدود یک هزار دلار) به نماینده کمپانی آمریکایی پرداخت کند مشروط به اینکه وی در رسیدی تأیید کند که کل خسارت وی جبران شده است، اما وی در واکنش به معاون کنسول اظهار داشت که حتی ده هزار دلار هم تمام خسارتی که به کمپانی وی تحمیل شده را جبران نمیکند و آن پانصد تومان را هم رد کرد.
در 1919 همان کمپانی بار دیگر محمولهای به ایران آورد، اما این بار از طریق محمره؛ و نماینده کمپانی اظهار داشت که بهترین نرخی که وی توانست برای حمل بار از بمبئی به محمره فراهم کند شصت و پنج روپیه برای هر تن از چهل فوت مکعب بود، در حالی که او میدانست برخی کمپانیهای انگلیسی در همان زمان میتوانستند با نرخ هر تن چهل و پنج روپیه این کار را انجام دهند.
کالدول این مورد را این طور تعریف میکند:
مورد دیگر در کرمان بود. در آنجا نماینده یک کمپانی فرش آمریکایی مستقر بود. این مرد یک ارمنی تبعه عثمانی بود و دو سالی را در آمریکا گذرانده بود و همین زمان برای او کافی بود تا آنجا را بشناسد و بیش از هر کسی که خود میشناخت به آنجا علاقمند گردد. او روزنامهها و مجلههای آمریکایی را دریافت میکرد و اغلب بخشهایی از آنها را به سود آمریکاییها نقل میکرد و برخی اوقات حتی تا آنجا پیش میرفت که اگر آمریکا وارد جنگ نمیشد، متفقین جنگ را نمیبردند و به این خاطر آمریکا عامل تعیینکننده در این باره بوده و او جنگ را برده است. کنسول انگلیس در کرمان گزارشهایی درباره چنین موضوعاتی دریافت کرد و یک جاسوس را مأمور پیگیری وی کرد. کارگزار که در مواردی از این دست که منافع خارجی با منافع ایران در هم میآمیخت، قدرت و اختیار داشت، مطلع شد که کنسول انگلیس از این نماینده کمپانی آمریکایی خوشش نمیآید و از آن پس در مواردی که درباره این مرد یا کمپانی او پیش میآمد، تصمیم به نفع ایران اتخاذ میشد. اوضاع چنان بر این ارمنی در کرمان سخت شد که وی قصد رفتن از آنجا کرد، اما بدون کسب اجازه از کنسول انگلیس جرأت رفتن نداشت (چراکه از آن هراس داشت که به محض خروج از شهر بازداشت شود)، از این رو به سراغ کنسول رفت و اجازه خواست و از او پرسیده شد: «چه تضمینی میتوانی بدهی که هرگز به اینجا بازنگردی؟» آن مرد را چنان آزردند که پس از اخذ مجوزی که درخواست کرده بود، عملاً از کرمان گریخت و کسی را هم به جای خودش برای پیگیری منافع کمپانی تعیین نکرد و در نتیجه کمپانی در آن منطقه ضرر هنگفتی کرد.۲۳
قحطی در گیلان
کالدول در گزارشی با تاریخ 15 ژانویه 1918، محتوی چند نامه را که از میسیونرهای آمریکایی دریافت کرده ضمیمه میکند. یکی از پیوستها بخشی از نامه روراند چارلز ای. ماری2 با تاریخ 28 دسامبر 1917 است که در آن شرایط رشت توصیف شده است. این سند مهم بیانگر این واقعیت است که در ژانویه 1918، در گیلان اثری از قحطی نبوده است. تنها پناهندگان دیگر نقاط ایران با گرسنگی روبهرو بودند. ماری مینویسد:
نیاز به امدادرسانی در اینجا، که دربارهاش برایتان تلگرام فرستاده بودم، آن طور که ممکن است گمان کنید، ابداً به خاطر اوضاع محلی نیست. مردمی که به کمک نیاز دارند، هزاران خانهخرابی هستند که از دشتها، کوهها و روستاهای بسیار دور از رشت گریخته و به اینجا آمدهاند. همین حالا، دو زن که یکی از آنها همراه با شوهر و سه فرزند خردسالش در اتاقی در طبقه زیرین هستند؛ ما نمیتوانستیم از پذیرفتنشان خودداری کنیم. آن مرد و خانوادهاش از نزدیکی زنجان آمدهاند. پارسال خانهشان در پی درگیری میان دو ارتش در آن منطقه، غارت شده است. چیزی برایشان نمانده بود تا بخورند و به این خاطر به رشت آمدند، چون گمان میکردند در اینجا برنج فراوان و ارزان است. آنها مطلقاً غیر از رخت تنشان چیزی ندارند و کار هم پیدا نمیشود. زن دیگر سرگذشت خود را چنین نقل کرد: او در روستایی در چهار مایلی همدان زندگی میکرده است، اما روسها به آنجا میآیند تا بخرند یا غارت کنند و در پی درگیری میان آنها شوهرش کشته شده است. روسها هفت شتر آنها (شوهرش شتربان بوده و حیوانها مال خودش بودهاند) و هر چه داشتهاند را میبرند. او دختر نوزادش را به سه تومان فروخت تا سرپناهی فراهم کند و دست کم زنده بماند و چیزی تهیه کند تا خودش را چند روزی بیشتر زنده نگهدارد. به دلایلی، نوزادش را به اجبار به او بازگرداندند. این آدمها تمیز و مرتب به نظر میرسند و میخواهند کار کنند. آن مرد کمی برنج از یکی از این هیئتهای مسلمانان میگیرد و ما هم، همانطور که درک میکنید، در این اوضاع گرانی و اولویت رسیدگی به کارکنان، کمک چندانی به افراد نمیتوانیم بکنیم. نوزاد آن خانواده پرجمعیتتر چند شب پیش تلف شد.
برخی شمار این افراد را در شهر هماکنون 7000 نفر تخمین میزنند که از مناطق دوری چون زنجان و همدان و حتی از حوالی تبریز آمدهاند. آنها جز عده کمیشان از روستاهای اطراف رشت نیستند. گزارشها حاکی از آن است که اکنون 4000 نفر دیگر هم در راهاند. ممکن است این تخمینها بسیار بزرگ باشند، ولی آنچه بسیار واقعی است، آن است که ساختمان تکیهها و دیگر ساختمانها، اصطبلها، رعیتخانهها و هر جایی که بشود پیدا کرد، همگی شبها پر هستند. کف بسیاری از این ساختمانها شبها مملو از مردمی است که جایی برای بیتوته یا خوابیدن نیافتهاند. بسیاری شبها در خیابان میخوابند- ما آنها را در همه جا میبینیم- در یک آلونک یا پناه دیواری میخوابند و در اکثر مواقع چیزی زیرشان نیست، مگر گل و زمین خیس، و رویشان هم چیزی نیست مگر یک بالاپوش نازک یا عبایی که چهار تا شش نفر را پوشانده است. منشی ایرانی معاون کنسول انگلیس گفت که میداند در یک شب، 24 نفر از برهنگی یا گرسنگی یا بیماری ناشی از این دو مردهاند. من خود شنیدهام که دو زن در خیابان سبزه میدان (میدان اصلی شهر) کف خیابان دراز کشیده و روی زمین زاییدهاند.
به گمان من ثروتمندان رشت این امکان را دارند- و من میگویم میتوانند- این اوضاع را برطرف کنند مشروط به آن که روحیه این کار را میداشتند. اما آنها بار این مشکل را آن چنان که باید بر دوش نمیگیرند، و انسانها رنجور میشوند و میمیرند و ما در رشت احساس میکنیم که برای بر طرف کردن این اوضاع کاری باید کرد.3
در نامهای از ئی. ای. داگلاس از مریضخانه آمریکاییها در تهران به کالدول با تاریخ 15 ژانویه 1918، چنین آمده است:
دکتر جی. دی. فریم4 در 9 ژانویه از رشت چنین گزارش داد:
هنوز رنج و مصیبت بسیاری در شهر وجود دارد اما اخیراً جنگلیها (یک حزب سیاسی جدید) که به تازگی کنترل کامل شهر را به دست گرفتهاند، هزینهها و دیگر موارد را پرداخته و بهترین اقدامات امدادرسانی که من تاکنون دیدهام برای بخش زیادی از پناهندگان به انجام رساندهاند. اما کار چندانی برای مریضها یا مراقبت مناسبی برای کودکان (نوزادان) فراهم نشده است. آنها در گام نخست کنترل برنج را به دست گرفتند، و هر باری که به شهر میآید را ملزم به کسب مجوز کرده و صادرات از شهر را بدون مجوز منع کردهاند. آنها سپس سرپرستی مستمندان را میان اعیان شهر تقسیم کردند و هزاران تن را نیز به روستاها فرستادند تا در آنجا تیمار شوند. اما همچنان جمعیت از کوهها سرازیرند، و آنها دکّانها را به منظور ایجاد مقرهای پناهندگان اجاره کردهاند. این اقدامات در حال حاضر تا حد زیادی بار مصیبت را کم کرده است، اما همچنان تعداد زیادی از مردم میمیرند چون مراقبت از ضعیفترها ناکافی است.
ارادتمند شما،
ئی. ای. داگلاس، مریضخانه آمریکاییها5
به نظر میرسد که بالاخره شهر رشت از «دورویی فراگیر شرقی» رها شده است. کالدول اینگونه شرح میدهد:
رشت و ولایت ثروتمند مازندران (جنگلیها که به رهبری کوچکخان، دولتی تقریباً مستقل از تهران تشکیل دادهاند) کنترل ارزاق را به دست گرفتهاند و قحطی در اینجا را به شکل مؤثری کنترل کردهاند. کمیته ما مقداری پول به رشت ارسال داشت اما میسیونرهای آمریکایی، این پول را برگرداندند و اظهار داشتند که به خاطر اقدامات موثر جنگلیها به کمک ما نیازی نیست.6
اما خلاصی شهر رشت با وجود اقدامات جنگلیها دوام چندان نداشت. در ژوئن 1918، پس از شکست جنگلیها در منجیل، رشت به اشغال انگلیسیها درآمد. تلاش جنگلیها برای بیرون راندن انگلیسیها در اواخر ژوئیه نیز به شکست انجامید. تا اوت 1918 رشت دچار قحطی شده بود. روزنامه ایران با تاریخ 21 اوت 1918 درباره کمبود ارزاق در رشت چنین مینویسد:
اخبار کتبی واصله از رشت مشعر بر عسرت فوقالعاده معیشت و گرانی اجناس و ارزاق در شهر و دهات میباشد قیمت برنج متفرقه قوطی 12 تومان و برنج شهری تا 16 تومان رسیده سایر ارزاق بینهایت گران و نایاب میباشد و اهالی مخصوصاً اشخاص بیبضاعت و حتی متوسطین قادر به تأمین معاش خود نیستند. فقط چیزی که مایه امیدواری میباشد بارندگیهای نافع و به موقع است که اخیراً احتمال جبران سختیهای گذشته برای اهالی از هستی ساقط شده میرود چنانچه اختلال اوضاع تجدید نشود و انقلابی رخ ندهد که رعایا قادر به ضبط و ربط محصول زراعت بشوند محتمل است نفسی تجدید بکنند زیرا که محصول هذه السنه در کمال خوبی است و تا ده پانزده روز دیگر مزروع پیشرس بدست خواهد آمد.