قافلۀ شوق (13)
منصور ایمانی
حوالی پنج عصر بود که رسیدیم اهواز. اول اسفند بود، ولی بهار جنوب به نیمه رسیده بود. آفتاب عصرگاهی با زرد نارنجیِ رو به سرخیاش، روی خطِ افق، چنان رنگ ارغوانی پاشیده بود، که چشم برداشتن از آن، کار آدمهای عاقل بود و از من برنمیآمد. خاک رنگارنگ خوزستان توی آن ساعت، خیالم را تا دشت بیانتهای خاطرات جنگ برده بود. در طول جاده، از شوش تا اهواز، کتاب خاطرههایم را ورق زده بودم و تمام نمیشد. یادهای دیروز، همچون درختی کهنسال، ریشه در اعماقم داشت و شاخ و برگش، دوباره پیش چشمم، به رقص و رویش درآمده بود. نزدیک اهواز، با دیدن نخلستانهایِ انتهای دشت آزادگان، که 28 سال پیش، آوازهایم را در پای نخلهایش ریخته بودم، دلم طوفانی شد و چشمم تا مرز بغض و باران پیش رفت. دلتنگیهایم به زمزمه نشسته بود:
ما بچهها مردان شبهای شکیبیم
مجروح تیر و ترکشیم و بیطبیبیم
داخل زرد قناری، زمزمۀ دلم مثل پرندهای کوچک، آهسته از روی لبم برمیخاست و در فضای ماشین پر میزد و باز روی شاخۀ دلم مینشست. دوستانِ دُور و برم توی مینیبوس، زمزمه را که میشنیدند، با کنجکاوی دنبال پرندۀ ناشناس میگشتند، ولی پیدایش نمیکردند...
از حملۀ سراسری عراق حدود چهار ماه گذشته بود که نیمۀ اول دی ماه ۵۹ وارد اهواز شدیم. چند روزی در کیلومتر پنج جادۀ خرمشهر، پشت کارخانۀ «نورد»، جایی به نام «دبّ حَردان» بودیم و بعد از سه چهار ماه، از این نقطه جاکن شدیم و رفتیم پشت پادگان «حمید»، نزدیک امامزادهای که کنار خط آهن اهواز - خرمشهر بود. گنبد بسیار کوچکی داشت که عراقیها با گلوله توپ یا تانک خرابش کرده بودند.
اسفند سال ۶۰ منطقۀ عمومی «دشت عباس»، تپههای «میشداغ»؛
گروهان را از حومۀ پادگان حمید، جایی به اسم «آب تیمور» برداشتند و به عنوان پشتیبان، توی تپههای میشداغ، موقعیتِ شهیدبهشتی مستقر کردند. قبل از عملیات فتحالمبین بود. قرار بود هر وقت که لازم شد، با یکی از یگانهای عملکننده توی عملیات، جابهجا بشویم. بچهها کنار جادهای که به خطوط مقدم و خاکریز تانکها و توپخانۀ خودی میرفت، آماده حرکت بودند. اما واحدهای درگیر، چنان روی نیروهای چندملیتی صدام مسلط شده بودند که تا آخر عملیات هم، به حضور ما در خطوط درگیری نیاز نشد. از ظهرِ اولین روز عملیات، کار ما این شده بود که؛ کنار جاده بایستیم و به اسرای مصری و سودانی و عربهای آفریقایی و عراقی، خوشآمد بگوییم! توی عملیات فتحالمبین ۱۵۰۰۰ اسیر دشت کرده بودیم.
یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
که ازو خصم به دام آمد و معشوقه بهکام