به تماشای تو عالم دل و جان میبازد(چشم به راه سپیده)
خنده غنچه
خنده غنچه مرا یاد تو میاندازد
در دلم، خانهای از نور خدا میسازد
بس تفاخر کند این باغ به صحرا و به دشت
که به یمن نفست، بر همگان مینازد
جامهات سبز، چمن سبز، همه صحرا سبز
پرچمی سبز، به تکریم تو میافرازد
باغ، خندان و غزلخوان و زمین پر نعمت
همه دشت، به توصیف تو میپردازد
خنده سبز چمنزار، به هنگام بهار
به همه زردی و هر سردی و غم میتازد
مست و دلشاد، ز دیدار تو، هر رهگذری
به تماشای تو عالم دل و جان میبازد
مصطفی معارف
غم نخستین
نوشته است به نام تو سفر تکوین را
و آفریده به عشقت غم نخستین را
خدا که تعبیه کردهست وقت پلک زدن
درون چشم تو زیباترین مضامین را
فرشتگان همگی خوشهچین حلقه تو
که یادشان بدهی آیه آیه والتین را
نگاه کردن تو مو به موست از این رو
سپردهاند به تو موشکافی دین را
تو کیستی که خدا نیز وقت خلقت تو
گشوده است به حیرت زبان تحسین را
کبری موسوی
روز مبادا
باز هم در فکر شوم سنگسار افتاده است
آینه چندیست حیران در غبار افتاده است
مشرق چشم سحر را روشنایی نیست، نیست
پرتوی خورشید هم از اعتبار افتاده است
دیگر اقیانوس چشمان زمین آرام نیست
اطلس جغرافیا هم بیقرار افتاده است
طالعی منحوس بر پیشانی هر روزمان
قرعه وحشت به نام روزگار افتاده است
در هر آن موجی که میآید تقلّای کسیست
روی ساحل، ماهی از دریا کنار افتاده است
اشک میریزد جهان دریا به دریا، رود، رود
مثل آن عاشق که از چشمان یار افتاده است
در عزای دوستان عاشقش پروانهای
پیش پای شمعدانی سوگوار افتاده است
گر چه سرگرمست وقت پرتوافشانی ولی
قطره قطره شمع بر سنگ مزار افتاده است
زیر تیغ آفتاب آخرین روز حیات
سایهای بر پنجره از چوب دار افتاده است
از بد تقدیر از ترکیب جبر و اختیار
جبر مانده، جبر مانده اختیار افتاده است
ناگهان روز مبادا شد، سپس باران گرفت
از زبان شعر دیگر انتظار افتاده است
مو پریشان است و دل شورست و بیدادست و داد
زخمه زخمه چنگ در گیسوی تار افتاده است
آمدی و با تو دور از سنگسار افتاده است
آینه از چهرهاش گرد و غبار افتاده است
آمدی و فاصله در فصلها مجذوب شد
پیش تو تقویم در سیر بهار افتاده است
موجها در اوج و رقص آبها در بین نور
غرق در باران به پایت آبشار افتاده است
آمدی در صبح صادق لشکر شب ناگزیر
در تکاپوی فرار از ذوالفقار افتاده است
آبها پر میشوند از خنده لبهای سرخ
باز در دامان هر برکه انار افتاده است
تا فنا با دست تو پل میزنیم از شش جهت
شوق محض است و نفسها از شمار افتاده است
محمد غفاری
میراث رسولان
گامهایت صبح را تفسیر خواهد کرد
خاک را از تیرگی تطهیر خواهد کرد
باغ آوازت که میراث رسولانست
شاخساران را پر از تکبیر خواهد کرد
با تو اصل عدل عالمگیر خواهد شد
با تو رنگ زندگی تغییر خواهد کرد
تا بیایی آفتاب، این هم رکاب تو
در غروب واپسین تأخیر خواهد کرد
من چنان در دیدنت محوم که پندارم
مرگ در دیدار با من دیر خواهد کرد
مرتضی نوربخش
امداد آسمانی
غروب روز سهشنبه دلم هوایی توست
و عاجزانه نگاهش به میزبانی توست
غروب روز سهشنبه دوباره میخوانم
بیاکه لحظه امداد آسمانی توست
نظر به حال دلم کن که سرد و خاموشست
همه امید من آقا به مهربانی توست
دوباره این دل شیدا مسافر راهست
مسیر عاشقیام صحن جمکرانی توست
نگاه مرحمت تو مرا بزرگی داد
بیا که شعر و غزلها همه فدایی توست
بیا و روضه کرب و بلا بخوان امشب
بیا که فاطمه مشتاق روضهخوانی توست
هاشم محمدی آرا
عاشقترین ذات
همین است ابتدای سبز اوقاتی که میگویند
و سرشار گلست آن ارتفاعاتی که میگویند
اشارات زلالی از طلوع زاده نرگس
پیاپی میوزد از سمت میقاتی که میگویند
زمین در جستوجو هرچند بیتابانه میچرخد
ولی پیداست دیگر آن علاماتی که میگویند
جهان این بار، دیگر ایستاده با تمام خویش
کنار خیمه سبز ملاقاتی که میگویند
کنار جمعه موعود، گلهای ظهور او
یکایک میدمد طبق روایاتی که میگویند
کنون از ابتدای دشتهای شرق میآید
صدای آخرین بند مناجاتی که میگویند
و خاک، این خاک شاعر، آسمانی میشود کم کم
در استقبال آن عاشقترین ذاتی که میگویند
و فردا بیگمان این سمت عالم روی خواهد داد
سرانجام عجیب اتفاقاتی که میگویند
زکریا اخلاقی