kayhan.ir

کد خبر: ۱۳۵۹۶۵
تاریخ انتشار : ۱۰ تير ۱۳۹۷ - ۱۹:۳۰
نگاهی به فیلم سینمایی «ناخواسته» اثر برزو نیک‌نژاد

کمدی ناخواسته در سینمای وابسته!




این خلاصه داستان فیلم ناخواسته است که توسط سازندگانش ارائه شده: «هر از گاهی اتفاقاتی می‌افتد، خوب، بد که اگر جاده زندگیمان را تغییر ندهد، پیچ و تابش گریزناپذیر است. ما خواسته، کاری می‌کنیم برای دوری از ناخواسته‌های سرزده، ولی سرنوشتمان رقم می‌خورد، با همین ناخواسته‌ها.»
خب؛ از خلاصه داستان گنگ و ناگویای فیلم که چیزی متوجه نشدیم. برویم سراغ خود فیلم.
ما ظاهرا با یک فیلم «جاده‌ای» روبروییم. گونه جاده ای یکی از ژانرهای سینمایی و اتفاقا از ژانرهای سخت و با ریسک بالا در سینماست. چرا می‌گوییم «ناخواسته» فیلم جاده‌ای است؟! دلیلش این است که فیلم در جاده می‌گذرد. همین. اما آیا سایر عناصر ژانر جاده را هم دارد؟
از فیلمنامه شروع کنیم که به نظر می‌رسد حلقه مفقوده فیلم است یعنی اصلا وجود ندارد. یعنی به آن شکلی که باید، موجود نیست. نه شخصیت برآمده و قابل درک و شناسنامه‌داری در فیلم هست و نه درام و داستانکی قابل اعتنا، نه کنش و واکنش خیره‌کننده‌ای و نه اساسا نظام علی و معلولی در اثر قابل ردیابی است.همه چیز مطابق و متناسب با ریتم کشدار و خسته و کلافه‌کننده فیلم، در مسیر اضمحلال و کلافگی پیش می‌رود.
خب؛ ما یک شخصیت طلبه داریم که دارد توی جاده مسافرکشی می‌کند و می‌رود به سمتی که معلوم نیست کجاست و چرا! یک شخصیت دختر جوان داریم که در برهوت مطلق دراماتیک فیلم، یله و بی‌مبنا و بی‌منشأ و مقصد و معنا، به عنوان آکسسوار صحنه، طراحی شده است. یک اتومبیل داغان بی‌وجه داریم که بناست با کش جوراب آن خانوم به جای تسمه‌اش، درامی به وجود آورد و ربط و نسبتی میان آدم‌های قصه ایجاد کند.دقیقا این صحنه جوراب و تسمه و... می‌تواند به عنوان نما و شمایی از کل فیلم، وجهی نمادین پیدا کند و ما را به جهان فیلم رهنمون شود.
سکانسی که جوان راننده- طلبه- می‌خواهد تسمه ماشین را عوض کند و از «نبات» - همان دختر آکسسواری- خواهش می‌کند که «جوراب»هایش را به او بدهد تا بتواند از آن‌ها به جای تسمه استفاده کند! لابد بنا بوده با این سکانس و با این حرکت نمادین، مجموعه‌ای از اشارات و استعارات و کنایات و تلمیحات به درام تزریق شود؛ منتها در یک بیابان و وسط برهوت و بعد از کلی کشداری و کندی، و فقط در حد جوراب و تسمه! و این سکانس اتفاقا مهم‌ترین و دقیق‌ترین سکانس فیلم است. چرا که هم متریال آن را به درستی و گویایی برایمان خلاصه می‌کند و هم داشته‌ها و زمینه‌ها و عقبه‌اش را برایمان عصاره می‌نماید! چه بسا این صحنه، یک عاشقانه هم بوده و فیلمساز بنا داشته به ما بفهماند راننده جوان این گونه عاشق نبات شده است، آن هم از سوی جوانی که می‌خواهد روحانی شود!
سینما، مصالحِ درام و جذابیت ساختاری و کارگردانی و فیلمنامه و شخصیت‌پردازی و بازی و فضا و هزار و یک مهم دیگر می‌خواهد و اینطور نیست که بدون تدارک دیدن این مقدمات و زمینه‌های لازم و ضروری و صرفا با راه انداختن یک ماشین فکسنی در برهوت و ردیف کردن یک سری آدم بی‌هویتِ منفعل در جاده و مقادیری موسیقی با ساز بادی، مثلا یک فیلم خاص و به اصطلاح «معناگرا» ساخت؛ و در این بین هم دیواری کوتاه‌تر از دیوار طلبه‌های مظلوم و نجیب نیافت که تا به حال عاشق هیچ دختری نشده ولی یکمرتبه و برق‌آسا و بی‌مبنا، عاشق و سرگشته دختری می‌شود. دختری که گویی از مردی فرار می‌کند و در رفتار و گفتارش هم اصلا متوازن و متعادل نیست. مثلا در عین حال که مخفیانه دست به داشبورد می‌زند و رفتار ناموجه دارد، ادای دخترهای مقید را هم درمی‌آورد. و البته هزار و یک مورد بی‌مبنا و سوال بی‌جواب دیگر که مثلا مرگ مادر نبات چه کار کردی در روند فیلم دارد؟ یا قصه فرعی خاله نبات چه ربطی به موضوع اصلی دارد؟ بگذریم که سوال اولیه و اصلی‌تر این است که اصلا موضوع اصلی فیلم چیست؟ آخر فیلم «یهویی» یک ماشین شاسی بلند با آن طلبه جوان عاشق شده برخورد می‌کند که اتفاقا راننده ماشین شاسی بلند هم برادر همان دختر است!
 راستش حالا که فکر می‌کنم می‌بینم با این خلاصه داستان فیلم ناخواسته که توسط سازندگانش ارائه شده موافقم: «هر از گاهی اتفاقاتی می‌افتد، خوب، بد که اگر جاده زندگیمان را تغییر ندهد، پیچ و تابش گریز ناپذیر است. ما خواسته، کاری می‌کنیم برای دوری از ناخواسته‌های سر زده، ولی سرنوشتمان رقم می‌خورد، با همین ناخواسته‌ها.»