بيا فداي نگاهت، بيا! كمي دير است(چشم به راه سپیده)
محض یار
و چشم ابری من بر کویر خواهد ماند
همیشه جمله «نعم الامیر» خواهد ماند
چقدر فرصت پرواز... آسمان خالی
و پشت میله کبوتر اسیر خواهد ماند
به روی پنجره سبز این نوشته شدهست
میان حنجره سرخ تیر خواهد ماند
نگاه کن... پسر مهزیار خواهم شد
که محض یار دلم در مسیر خواهد ماند
درون دولت تو فقر میشود؟ هرگز
فقیر عشق تو امّا فقیر خواهد ماند
سلام بر تو که طاووس هستی و یوسف -
به پیش جلوه تو سر به زیر خواهد ماند
مگر همیشه و هر جا غروب عاشوراست؟
که با ظهور تو ظهر غدیر خواهد شد
علی پورزمان
جمعهها
در چشمهايت شعر داري ماه كنعاني
بلبل به لكنت ميفِتد وقتي غزلخواني
بالا بلندي، دست ما هم گاه كوتاهست
خورشيد ميماند براي پرتوافشاني
يوسف كه زيبا نيست وقتي چهره بگشايي
انگار خورشيدي نشسته روي پيشاني
در گامهايت باغهايي ميشكوفد سبز
زيرا شما اولاد دريا... آب و باراني
ما در كويري خشك... تنها با دهاني باز
امّيدمان اينست... تا آبي بنوشاني
تاريك شد وقتي كه رفتي ماه هم كوچيد
بايد شما خورشيد را بر ما بتاباني
با ياسها هم نسبتي با گل كه خويشاوند
حتّي مسير باغها را خوب ميداني
ما انتظارت را غروب جمعهها داريم
وقتي بيايي جشن ميگيريم و مهماني
مجتبي اصغري فرزقي
کمی دیر
شب است و شهر پر از سايههاي تزوير است
و اين كه ميشنوي ماجراي تقدير است
سكوت ميوزد از سمت كوچه باغ خيال
سكوت يعني شعري كه بيتو دلگير است
براي از تو سرودن بهانهاي كم نيست
در اين حوالي، چيزي كه هست تصوير است
غزل غزل نفسي تازه ميكنم ديريست
هواي تازه در اين شهر مثل اكسير است
دواي اين همه تشويش و اين همه ترديد
اگر تبسّم گل نيست، برق شمشير است
فقط نه من كه تماشاي شعر من آبیست
كه آسمان به تماشاي تو زمينگير است
تمام شهر نفس ميزند به دلتنگي
بيا فداي نگاهت، بيا! كمي دير است
محسن حسنزاده لیلهکوهی
یوسف دنیا
مرا ببخش نگشتم چنان كه میخواهی
به پات جان نسپردم ز فرط خودخواهی
همیشه عهد شكستن ز سمت من بوده
مرا ببخش كه سوگند خوردهام گاهی
تمام عمر فقط ادعا، كه یار توام
ولی دریغ چه گویم، خودت كه آگاهی
عزیز كشور جانی و یوسف دنیا
ولی دریغ كه ماه نشسته در چاهی
و باز پرسش آخر، جواب معلومست
«عزیز فاطمه آیا بود سویت راهی؟»
علی لواسانی
قبلهگاه نور
ای کاش بشکنم که سبو را شکستهام
تا عالم عالمست به پایت نشستهام
ای سوز اشکهای زمان، قبلهگاه نور!
من آمدم به سوی تو با اینکه خستهام
قلب مرا به دست تو دادند از ازل
خود را به بند بند وجود تو بستهام
«ای آیه دوازده سوره زمر»
مصراع بعد آیه به آیه گسستهام
تا جمعههای وصل تو را میکنم مرور
مانند اشکهای شما دسته دستهام
شرقیترین ستاره شبهای تار من
ای کاش بشکنم که سبو را شکستهام
حسین سنگری
قشنگ است
تا از خم گیسوی تو رفتار قشنگست
آوارگی کوچه و بازار قشنگست
حکم از تو اگر بند و اگر تیغ، مطیعیم
سقف از تو که باشد اگر آوار قشنگست
هر زهر علیرغم تو قندیست مکرّر
هر زشت علیرغم تو بسیار قشنگست
یوسف که تویی شش جهت آواز هیاهوست
یعنی تو که باشی در و دیوار قشنگست
یک بلکه نظر کن که صد البته بسوزیم
یک بار تماشای تو صد بار قشنگست
جواد اسلام