تمرین اقدامات ضدانقلابی در دانشگاه تهران(نگاه)
با پیروزی «انقلاب اسلامی ایران» که بزرگترین رویداد قرن اخیر و بر هم زننده هژمونی نظام سلطه بر ملتهای مستضعف و مدعی شیوه جدید حکمرانی در جهان شرقی-غربی بوده است، مراکز متعدد پژوهشی-آکادمیک در آمریکا و اسرائیل و... مختص به تحقیق در ابعاد و جوانب مختلف این انقلاب تاسیس شد و این نهادها با پشتوانه امپراتوری رسانهای، با اختصاص بودجههای کلان به تحلیل و تحقیق درخصوص شناخت نقاط قوت و ضعف انقلاب و توطئه روزانه علیه آن مشغول شدند. این در حالی بود که در دانشگاههای جمهوری اسلامی ایران که خود مهد انقلاب است خلاء وجود یک مرکز علمی آموزشی- پژوهشی که به طور خاص بر روی این مسئله - تمرکز نموده و در ابعاد ایجابی و سلبی به تربیت نیرو و تولید ادبیات بپردازد احساس میشد.
در سال 1386 و با حمایت رئیس وقت دانشگاه تهران – مرحوم آیت ا... عمید زنجانی-، ایجاد «مرکز مطالعات عالی انقلاب اسلامی» به تصویب هیئت امنای دانشگاه رسید که مطابق اساسنامه آن، مرکز یاد شده یک مرکز آموزشی و پژوهشی مستقل نوع 1 (زیر نظر هیئت امنا، دارای بودجه و هیئت علمی مستقل و متکی بر جذب و آموزش دانشجو در زمینههای بین رشتهای مرتبط با انقلاب اسلامی) و دارای دو گروه «اندیشه سیاسی در اسلام» و «مطالعات انقلاب اسلامی» است. سرپرستی مرکز برعهده دکتر فیروز اصلانی قرار گرفت. حقوق دان و عضو هیئت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی که ار ابتدای انقلاب در عرصههای عملی و نظری به مبارزه با جریانات ضد انقلاب در دانشگاه پرداخته بود تا جایی که اگر وی نبود چه بسا چند کاووس سید امامی دیگر از دل دانشگاه ظهور مینمود. لذا از سال 1393 که مرکز موفق به اخذ موافقت شورای گسترش وزارت علوم برای برگزاری دوره کارشناسی ارشد گردید انواع کارشکنی مدیریت دانشگاه تهران در برابر تنها مرکز آموزشی انقلاب اسلامی در دانشگاههای کشور ازجمله ممانعت از جذب دانشجوی کارشناسی ارشد، ممانعت از جذب هیئت علمی (مانند همسر شهید رضایی نژاد-شهید هستهای-) و به کارگیری بورسیههای مرکز، عدم صدور احکام معاون مرکز، مدیران گروه و اعضای شورای سیاستگذاری مرکز (رئیسمرکز بر اساس اختیارات قانونی طی نامه مورخ 07/08/1395 آقایان دکتر حجتالاسلام حمید پارسا نیا، محمد حسن صادقی مقدم، حسین کچویان، مصطفی ملکوتیان و فضل ا... موسوی را به ریاست دانشگاه معرفی نمود تا دو نفر را منصوب نماید که این اتفاق رخ نداد)، آغاز گردید. اما براندازی مرکز انقلاب امری نبود که صرفا با اقدامات سخت ممکن باشد. مرکز انقلاب را باید با انقلابیها نابود کرد. پس مذاکرات با مسئولان دانشکده معارف-که از سوی مسئولان وقت نهاد رهبری دانشگاه ایجاد گردیده بود- آغاز گردید و آنان – مانند دایه مهربانتر از مادر- متقاعد شدند بین امکان نابودی مرکز و تنزل آن از یک مرکز آموزشی مستقل به مرکز پژوهشی زیر مجموعه دانشکده مدیریت دومی را انتخاب کنند. لذا به طور مخفیانه و غیر قانونی (مطابق اساسنامه لازم الاجرای مرکز، هرگونه «تغییر و اصلاح مواد» اساسنامه و نیز «انحلال مرکز» تنها به ابتکار و پیشنهاد شورای سیاستگذاری مرکز و تصویب هیئت امنا و نه شخص و نهاد دیگری ممکن بود) اساسنامه (بخوانید قانون اساسی) مرکز بر روی کاغذ تغییر یافت و با واسطهاشخاص ظاهرالصلاح از رئیس مرکز خواسته شد زیر بار امضای آن برود. بدیهی بود که رئیس مرکز –که از ابتدا به درخواست خود از دریافت حق مدیریت انصراف داده بود- این روند غیرقانونی را نپذیرد هرچند برای کنارهگیری در صورت عدم تعرض به استقلال مرکز اعلام آمادگی نمود لکن آنان گرچه این امر را مطلوب میدانستند اما جز با از بین بردن استقلال مرکز انقلاب اسلامی به چیز دیگر راضی نمیشدند. با این حال چون ایام انتخابات ریاستجمهوری نزدیک بود در عین ادامه تضییقات (بخوانید تحریمها) که میتوانست مرکز را به ناکارآمدی متهم نماید، از اصرار بر این کار خودداری شد. اما بلافاصله پس از انتخابات، مجددا فشارها برای تغییر مرکز آغاز شد. این بار از حربه درگیر کردن انقلابی با انقلابی استفاده شد: برای شریک نمودن همه در نابودی مرکز، چندین دانشکده و نیز نهاد رهبری به عنوان عضو شورای سیاستگذاری تعیین شد و در عین حال امکان جذب دانشجو و هیئت علمی تمام وقت منتفی و پیشنهاد تعیین رئیسمرکز از شورای سیاستگذاری منتزع و بر عهده رئیس دانشکده معارف و حکم رئیس دانشگاه قرار داده شد. در آستانه دهه فجر 1396 و همگام با اغتشاشات ضد انقلاب در دانشگاه و به دنبال امتناع مجدد رئیسمرکز از «گفتوگو» با «کدخدا»های دانشگاه، اساسنامه در «هیئترئیسه» و نه «هیئت امنا» تصویب گردید و برای تکمیل پازل، فردی با سوابق خوب انقلابی به ریاست مرکز برگزیده شد تا دهان منتقدان و دلواپسان و مراجع نظارتی بسته شود و هر اعتراضی به نام مخالفت با «روزآمدی» در نطفه خفه شود؛ ادبیاتی که در جوابیه دانشگاه تهران به خبر ویژه 20 و 25 کیهان به کار رفته اما زمانی که کیهان با استدلال و منطق آن را پاسخ داد، سکوت دانشگاه را به دنبال داشت. سکوت دانشگاه دلیل مهمی داشت چرا که در سایه همراهی یا سکوت مسئولان نهاد رهبری در دانشگاه و مرکز، هیچیک از نامه نگاریهای رئیسحقوقدان مرکز به مراجع بازرسی قوه قضائیه و سایر مراجع ذی ربط مبنی بر تخلفات مدیریت دانشگاه و غیرقانونی بودن تغییر اساسنامه (به دلایل حقوقی متعدد) تا کنون به نتیجه نرسیده است تا بار دیگر قدرت بلامنازع قوه مجریه در کشور به اثبات برسد! در پاسخ به این پرسش احتمالی مخاطبان که وقتی مهمترین مراکز تحقیقاتی و هستهای تعطیل شدهاند، تعطیل یک مرکز دانشگاهی چه اهمیتی دارد؟ باید گفت براندازی نرم از همین مقولات آغاز میشود: تعطیل مراکز آموزش علوم اسلامی. اصلا مگر علوم اسلامی هم داریم؟!
احمد حقگو
در سال 1386 و با حمایت رئیس وقت دانشگاه تهران – مرحوم آیت ا... عمید زنجانی-، ایجاد «مرکز مطالعات عالی انقلاب اسلامی» به تصویب هیئت امنای دانشگاه رسید که مطابق اساسنامه آن، مرکز یاد شده یک مرکز آموزشی و پژوهشی مستقل نوع 1 (زیر نظر هیئت امنا، دارای بودجه و هیئت علمی مستقل و متکی بر جذب و آموزش دانشجو در زمینههای بین رشتهای مرتبط با انقلاب اسلامی) و دارای دو گروه «اندیشه سیاسی در اسلام» و «مطالعات انقلاب اسلامی» است. سرپرستی مرکز برعهده دکتر فیروز اصلانی قرار گرفت. حقوق دان و عضو هیئت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی که ار ابتدای انقلاب در عرصههای عملی و نظری به مبارزه با جریانات ضد انقلاب در دانشگاه پرداخته بود تا جایی که اگر وی نبود چه بسا چند کاووس سید امامی دیگر از دل دانشگاه ظهور مینمود. لذا از سال 1393 که مرکز موفق به اخذ موافقت شورای گسترش وزارت علوم برای برگزاری دوره کارشناسی ارشد گردید انواع کارشکنی مدیریت دانشگاه تهران در برابر تنها مرکز آموزشی انقلاب اسلامی در دانشگاههای کشور ازجمله ممانعت از جذب دانشجوی کارشناسی ارشد، ممانعت از جذب هیئت علمی (مانند همسر شهید رضایی نژاد-شهید هستهای-) و به کارگیری بورسیههای مرکز، عدم صدور احکام معاون مرکز، مدیران گروه و اعضای شورای سیاستگذاری مرکز (رئیسمرکز بر اساس اختیارات قانونی طی نامه مورخ 07/08/1395 آقایان دکتر حجتالاسلام حمید پارسا نیا، محمد حسن صادقی مقدم، حسین کچویان، مصطفی ملکوتیان و فضل ا... موسوی را به ریاست دانشگاه معرفی نمود تا دو نفر را منصوب نماید که این اتفاق رخ نداد)، آغاز گردید. اما براندازی مرکز انقلاب امری نبود که صرفا با اقدامات سخت ممکن باشد. مرکز انقلاب را باید با انقلابیها نابود کرد. پس مذاکرات با مسئولان دانشکده معارف-که از سوی مسئولان وقت نهاد رهبری دانشگاه ایجاد گردیده بود- آغاز گردید و آنان – مانند دایه مهربانتر از مادر- متقاعد شدند بین امکان نابودی مرکز و تنزل آن از یک مرکز آموزشی مستقل به مرکز پژوهشی زیر مجموعه دانشکده مدیریت دومی را انتخاب کنند. لذا به طور مخفیانه و غیر قانونی (مطابق اساسنامه لازم الاجرای مرکز، هرگونه «تغییر و اصلاح مواد» اساسنامه و نیز «انحلال مرکز» تنها به ابتکار و پیشنهاد شورای سیاستگذاری مرکز و تصویب هیئت امنا و نه شخص و نهاد دیگری ممکن بود) اساسنامه (بخوانید قانون اساسی) مرکز بر روی کاغذ تغییر یافت و با واسطهاشخاص ظاهرالصلاح از رئیس مرکز خواسته شد زیر بار امضای آن برود. بدیهی بود که رئیس مرکز –که از ابتدا به درخواست خود از دریافت حق مدیریت انصراف داده بود- این روند غیرقانونی را نپذیرد هرچند برای کنارهگیری در صورت عدم تعرض به استقلال مرکز اعلام آمادگی نمود لکن آنان گرچه این امر را مطلوب میدانستند اما جز با از بین بردن استقلال مرکز انقلاب اسلامی به چیز دیگر راضی نمیشدند. با این حال چون ایام انتخابات ریاستجمهوری نزدیک بود در عین ادامه تضییقات (بخوانید تحریمها) که میتوانست مرکز را به ناکارآمدی متهم نماید، از اصرار بر این کار خودداری شد. اما بلافاصله پس از انتخابات، مجددا فشارها برای تغییر مرکز آغاز شد. این بار از حربه درگیر کردن انقلابی با انقلابی استفاده شد: برای شریک نمودن همه در نابودی مرکز، چندین دانشکده و نیز نهاد رهبری به عنوان عضو شورای سیاستگذاری تعیین شد و در عین حال امکان جذب دانشجو و هیئت علمی تمام وقت منتفی و پیشنهاد تعیین رئیسمرکز از شورای سیاستگذاری منتزع و بر عهده رئیس دانشکده معارف و حکم رئیس دانشگاه قرار داده شد. در آستانه دهه فجر 1396 و همگام با اغتشاشات ضد انقلاب در دانشگاه و به دنبال امتناع مجدد رئیسمرکز از «گفتوگو» با «کدخدا»های دانشگاه، اساسنامه در «هیئترئیسه» و نه «هیئت امنا» تصویب گردید و برای تکمیل پازل، فردی با سوابق خوب انقلابی به ریاست مرکز برگزیده شد تا دهان منتقدان و دلواپسان و مراجع نظارتی بسته شود و هر اعتراضی به نام مخالفت با «روزآمدی» در نطفه خفه شود؛ ادبیاتی که در جوابیه دانشگاه تهران به خبر ویژه 20 و 25 کیهان به کار رفته اما زمانی که کیهان با استدلال و منطق آن را پاسخ داد، سکوت دانشگاه را به دنبال داشت. سکوت دانشگاه دلیل مهمی داشت چرا که در سایه همراهی یا سکوت مسئولان نهاد رهبری در دانشگاه و مرکز، هیچیک از نامه نگاریهای رئیسحقوقدان مرکز به مراجع بازرسی قوه قضائیه و سایر مراجع ذی ربط مبنی بر تخلفات مدیریت دانشگاه و غیرقانونی بودن تغییر اساسنامه (به دلایل حقوقی متعدد) تا کنون به نتیجه نرسیده است تا بار دیگر قدرت بلامنازع قوه مجریه در کشور به اثبات برسد! در پاسخ به این پرسش احتمالی مخاطبان که وقتی مهمترین مراکز تحقیقاتی و هستهای تعطیل شدهاند، تعطیل یک مرکز دانشگاهی چه اهمیتی دارد؟ باید گفت براندازی نرم از همین مقولات آغاز میشود: تعطیل مراکز آموزش علوم اسلامی. اصلا مگر علوم اسلامی هم داریم؟!
احمد حقگو