بیا که جز تو مرا نیست آرزوی کسی(چشم به راه سپیده)
عصای معجزه
زمین دامنم از آب دیده مرطوب است
بیا، که حاصل این کشتزار مرغوب است
مرا خلاص کن از سالهای غیبت خود
مگر تحمل من مثل صبر ایوب است
اگرچه روی سیاهم، به کار میآیم
برای طی زمستان زغال هم خوب است
اگر دروغ بگویم اسیر گرگ شوم
مقام پیرهنت چشمهای یعقوب است
عصای معجزهها مار میشود با تو
کسی که بیتو نخشکد شقیتر از چوب است
همیشه ابر ز خورشید رنگ میگیرد
به هرکجا بروی این صحیفه زرکوب است
رضا جعفری
دعای ما
اي آخرين توسل سبز دعاي ما
آيا نميرسد به حضورت دعاي ما؟
شنبه، دوباره شنبه، دوباره سه نقطه چين...
بي تو چه زود ميگذرد هفتههای ما
حضور ناب
صبح سحر که پر نگشوده است، آفتاب
میآیی و سمند تو را، عشق در رکاب
روشن به توست چشمم و در پیشواز تو
کوچکترین ستاره چشمانم آفتاب
بشکُف که چتر باز کنی بر سر جهان
ای باغ نرگس!ای همه چون غنچه در نقاب
ای چشمه زلال که با آرزوی تو
از صد سراب رد شدهام در هوای آب
ساقی! خمار میکشدم گر نیاوری
از آن میهزار و دو صد سالهام شراب
با کاهلی به پرده پندار ماندهاند
ناباوران وصل تو، جمعی ز شیخ و شاب
بیدار اگر به مژده وصلت نمیشوند
با بیم تیغ تیز برانگیزشان ز خواب
آری وجود حاضر و غایب شنیدهام
ای آنکه غیبت تو پُر است از حضور ناب
با شوق وصل دست ز عالم فشاندهایم
جز تو به شوق ما، چه کسی میدهد جواب؟
حسین منزوی
سبوی دل
بیا که جز تو مرا نیست آرزوی کسی
خموشم و ننشینم به گفتوگوی کسی
از آن دمی که تو رفتی، به مهر آب قسم
نرفته آب گوارایی از گلوی کسی
سبوی دل بشکست و بریخت باده صبر
خدا کند که دگر نشکند سبوی کسی
بنای عدل نه، ای آبروی عالمیان
قیام کن که نریزد کس آبروی کسی
ولایت تو نخواهد گذاشت یا مولا
کنیم دست ارادت دراز سوی کسی
ز لشگر تو سرود سرور میشنوم
به کشور تو نباشد کسی عدوی کسی
«کلامیم» به سلامم اگر جوابدهی
به حق هو، نهراسم زهای و هوی کسی
ولیالله کلامی زنجانی
سر وعده
غنچهها را همه پژمرده که دیدی رفتی
گِرد مفهوم خودت پیله تنیدی رفتی
قلم و کاغذ تقدیر به دستت دادند
به تهِ خطّ خودت هم نرسیدی رفتی
همگان را که سپردی به خدا، یادت هست؟
با هزاران نگرانی به امیدی رفتی
بقچه آن همه تنهایی خود را بستی
«نرو آقای» دلم را نشنیدی رفتی
به کسی حرف دلت را نزدی، دق میکرد!
به کسی خطّ و نشان هم نکشیدی رفتی
شاپرکها به سیاهی به عدم تن دادند
پای آنها نه نشستی نه چکیدی رفتی
بس که ما مردم این شهر به خود دل بستیم
تو دل از مردم و این شهر بریدی رفتی
آمدی جمعه این هفته به هر شکلی بود!
به سر وعده کسی را که ندیدی رفتی
کاظم بهمنی
کوچه ما
همیشه کوچه ما عطری از شما دارد
که آشنا به دلش میل آشنا دارد
بگو که جسم که را در بغل گرفتی که
دوباره روضه ما بوی بوریا دارد
هزار شکر که مژگان به ما حواله شده
غبار پای تو تأثیر کیمیا دارد
شبیه چشم شما سرخ میشود چشمش
کسی که چشم بر آن ریشه عبا دارد
علاج تشنگیم را فرات هم نکند
تنور سینه من داغ کربلا دارد
به سینه میزنم و حلقه میزنم بر در
در این معامله یک دست هم صدا دارد
دلم هوای حرم کرده خوب میدانم
برات کرب و بلا را فقط رضا دارد
دوباره خرجی ما بیحساب زهرا داد
همیشه سفره گرمش هوای ما دارد
حسن لطفی