از هراره تا تهران - ۴۱
هجوم غیورانه عباس دوران به قلب دشمن بعثی
خلبان های ارتش داغ میزبانی عدم تعهد را به دل صدام گذاشتند
البته صدام از اين نوع حرفها، پيش از اين هم زده بود. خرمشهر هم قرار بود «محمره» بماند، حتي در کتابهاي درسي بچهها، قسمتي از خوزستان، بهعنوان استاني جديد، به عراق اضافه شده بود! اما فرزندان خميني عادت داشتند که اين ناممکنها را ممکن کنند. در قواعد نظامي دنيا، هيچگاه ديده نميشد که نوجواني به خودش نارنجک ببندد و زير تانک منفجر کند يا در ميدان مين، رزمندهاي خودش را روي مين ها بيندازد که راه باز شود. و همين روحيهها و فداکاريهاي مافوق تصور بود که همة قوانين نظاميِ دنيا را بههم ميريخت.
پاکتي لاک و مهر شده، با يک هواپيماي نظامي، از تهران به پايگاه هوايي شهيد نوژه همدان رسيد. روز بيستونهم ماه مبارک رمضان، 29 تير سال 1361. ساعت 5 بعدازظهر، جلسهاي محرمانه با حضور شش خلبان و سه فرماندة پايگاه برگزار شد. جلسه بيش از يک ساعت طول کشيد. طرح حملة هوايي به بغداد، قرار بود توسط اين شش خلبان، با سه هواپيما انجام شود. عمليات آن قدر مهم و سرّي بود که به خلبانها گفته شد: اگر فردا مشکلي براي يکي از آنها پيش بيايد، عمليات را عقب مياندازند، اما خلبانها عوض نميشوند. سه فانتومِ اف4 قرار بود با طلوع آفتاب فردا، پرواز کنند. سرهنگ ياسيني که فرماندة عملياتِ پايگاه بود و معمولاً در عملياتهاي سنگين نيروي هوايي، او خلبانها را تعيين ميکرد، اين شش نفر را انتخاب کرده بود: جنگندة شمارة يک: با خلباني عباس دوران و کمک منصور کاظميان. جنگندة شمارة دو: اسفندياري و باقري. و جنگندة شمارة سه: توانگريان و خسروشاهي.
هواپيماي سوم قرار بود بهعنوان احتياط باشد، تا اگر مشکلي پيش آمد، وارد عمل شود. مسئول تيم پروازي هم عباس دوران بود. خلبان سيوپنج سالهاي که رکورد 120 عمليات موفق هوايي را به همراه داشت. بهخاطر تعداد بالاي عمليات هاي موفق عباس دوران، پيشنهاد داده بودند به تهران برود و در ستاد فرماندهي باشد، اما عباس گفته بود اگر پشت ميز بنشيند، ميميرد! با اينکه خياباني در شيراز را به اسمش کرده بودند و با درجههاي تشويقي، سرهنگ دوم شده بود و کلي مدال و جايزه گرفته بود، اما مدام افتادهتر و براي پرواز مشتاقتر از هميشه بود.
دوران با يک هواپيما توانسته بود کل نيروي دريايي عراق را از پا بيندازد. نامش همهجا پيچيده بود، حتي در عراق. طرح ترورش را هم ريختند، اما جواب نداد. حالا عباس دوران ميخواست به قلبِ بغداد بزند.
روز عمليات، معلوم نبود روز عيد فطر است يا روز آخر ماه رمضان. عباس سحري خورد. با همسر و پسر چند ماههاش «امير رضا» خداحافظي کرد و به پايگاه رفت. همهچيز حاضر بود. خلبانها مستقيم به اتاق چتر و کلاه رفتند تا آماده شوند. حتي با هم حرف نميزدند. عباس و منصور دور هواپيما چرخيدند تا تجهيزاتش را بررسي کنند. سمتنما و حالتنماي هواپيما درست کار نميکرد، اما چون پرواز در روز بود، مشکلي نبود؛ منصور و عباس به هم نگاه کردند و چيزي به برج نگفتند.
عباس اعلام کرد که پرواز در سکوت کامل راديويي باشد و هيچکس با مرکز تماس نگيرد؛ فقط يک فرکانس خاص خواهيم داشت براي تماس داخلي سه هواپيما. عباس در کابين جلو و منصور در کابين عقب نشستند. عباس معمولاً شوخ طبع بود، اما آن روز، کم حرف ميزد، آنهم جدي و آرام.
هنوز ساعت ششِ صبح نشده بود که هواپيماي دو پرواز کرد، بعد هواپيماي سه روي باند رفت که پرواز کند، اما مشکلي پيش آمد و روي زمين ماند. عباس منتظر نشد تا هواپيماي سه از باند خارج شود، روي باند رفت و سرعت گرفت. موقع بلند شدن، چيزي نمانده بود که چرخ هواپيمايش به هواپيماي سه برخورد کند. همه ترسيدند، اما عباس مسلط و پر مهارت، ارتفاع گرفت. حرکت تا مرز با سرعت پايين و حداکثر ارتفاع بود، و از مرز به بعد، با حداکثر سرعت و حداقل ارتفاع، تا از دست رادارها فرار کنند.
روي خط مرزي، هواپيماي سه تغيير جهت داد و برگشت. همانجا عباس به منصور گفت که اگر مشکل پيش آمد، تنها اِجکت کند. عباس قبلاً گفته بود که اگر هواپيمايش را بزنند، بيرون نميپرد و داغ اسير کردنش را بر دل بعثيها ميگذارد.
در ارتفاع ده، پانزده متري زمين، از روي کابلهاي برق پرواز ميکردند. هنوز خيلي از مرز نگذشته بودند که يک موشک سامـ7 به سمتِ هواپيماي دو شليک شد. عباس به اسفندياري خبر داد تا سرعت بگيرد و مراقب باشد. موشک به هواپيما نرسيد و در هوا منفجر شد. اما اين شروع آتش بود. رادارها خيلي پيشرفته بودند و با وجود پرواز در ارتفاع پايين، هواپيماها را رديابي کرده بودند. عباس گفت هواپيماي دوم ارتفاع بگيرد و مراقب هواپيماهاي دشمن باشد.
از بيست کيلومتري بغداد، يک سدِ آتش شديد جلوي هواپيماها را گرفت. سدي که هر دو هواپيما، با مانور حرفهاي آن را شکستند و خود را روي بغداد رساندند. هنوز هوا گرگ و ميش بود که مردم اکثراً با صداي غرش هواپيماها از خواب پريدند. برخي از مردم با بهت به آسمان نگاه ميکردند؛ با اينهمه تبليغات، باورشان نميشد که هواپيماهاي ايراني به بغداد رسيده باشند. اما با صداي بلند آژيرِ خطر باورشان آمد.
هرکدام از هواپيماها چند تُن بمب داشتند. هدف اصلي «پالايشگاه الدوره» بود. براي انتخاب آن بسيار صحبت کرده بودند با وجود گزينه هاي پايگاه هوايي الرشيد، نيروگاه اتمي، ساختمان مجلس و کاخ صدام، پالايشگاه انتخاب شد. پالايشگاهي که با گسترش شهر، جزئي از آن شده بود. زدن پالايشگاه دود و آتشي به وجود ميآورد که تا ساعتها در آسمان ميماند و ديگر راهي براي کتمان حقيقت نميگذاشت.
گلولههاي توپ ضدهوايي، موتور راستِ هواپيماي يک را از کار انداخت، اما عباس توجهي نکرد. يک موشک چهار گلولهاي «رولاند» که ساخت فرانسه بود هم به عقب هواپيما خورد. اما چيزي به پالايشگاه نمانده بود. دو هواپيما شيرجه رفتند و در يک لحظه چندين تن بمب را روي پالايشگاه رها کردند. منصور گرماي انفجار را حس کرد. آتش بالا گرفت و دودي غليظ و سياه به آسمان رفت.
دو هواپيما از ميان دود بيرون آمدند. هواپيماي دو تغيير جهت داد، اما هواپيماي يک غيرقابل کنترل شده بود. جاي سالمي روي بدنهاش نبود و گلولهها از چند جهت بهسمتش ميآمد. منصور گفت: عباس! بايد اِجکت کنيم. و هنوز دستش به اهرم نرسيده بود که ضربهاي احساس کرد و مقابل چشمش سياه شد.
مردم وحشتزده، از پايين ديدند که يک خلبان از هواپيما بيرون پريد. اما هواپيما با تکانهاي شديد، به سمتِ مرکز بغداد حرکت ميکرد، درحاليکه دود سفيدي از پشتش خارج ميشد. خبرنگارها، سربازها و مردم، که تازه از خواب بيدار شده بودند، مبهوت نگاه ميکردند. عباس دوران اهرم اجکت کابين عقب را کشيده بود تا منصور زنده بماند. حالا در کابين هواپيمايي در حال سقوط، خودش بود و خدا و چند ثانيه خلوت. تصوير همسرش و امير رضاي کوچک، لحظهاي از مقابل چشمانش گذشت. اما نور پيشرويش همهچيز را پاک کرد...
خلبانِ دستپروردة ارتش شاهنشاهي و دورهديده در تگزاس آمريکا، به نفس قدسيِ حضرت روحالله، شده بود رزمندة بسيجيِ ازجانگذشتهاي که با نارنجک به زير تانک ميرود. هواپيما تبديل شد به يک موشک بزرگ و به يک هتل در مرکز بغداد برخورد کرد، هتلي که قرار بود چند ماه بعد، ميزبان مهمانانِ اجلاس سران جنبش عدمتعهد باشد.
عمليات استشهادي عباس دوران، تير خلاص بود به ميزبانيِ بغداد.
حاميان سرسخت ميزبانيِ بغداد، کمکم نرم شدند و حتي خود صدام گفت که براي ميزباني اصراري ندارد. بعثيها با اينهمه هزينه، ضربة خيلي سنگيني خورده بودند و ميدانستند که در صورت اصرار، اين حملهها ادامه خواهد داشت.چند ماه به اجلاس مانده بود و هنوز ميزبان قطعي مشخص نبود. اجلاس مقدماتي در هاوانا، پايتخت کوبا تشکيل شد و قرار شد اجلاس سران حدود يک سال عقب بيفتد. حتي اجلاس وزراي خارجه، هم در بغداد برگزار نشد. وزراي خارجه در اجلاس مقدماتي دهلي، پيشنهاد ميزباني دهلي را قبول کردند و اجلاس در سال 1362 در دهلي برگزار شد.