از هراره تا تهران - 40
به دلیل حمله عراق به ایران صورت گرفت
مخالفت حافظ اسد با برگزاری اجلاس عدم تعهد در بغداد
اورتگا با تعجب گوش ميکند. اينهمه دقت و اطلاع و ريزبيني، با هزاران کيلومتر فاصلة جغرافيايي بين ايران و نيکاراگوئه، برايش عجيب است. آقاي خامنهاي نکتهاي را در مورد استفاده از روابط عاطفي او و مردم ميگويند که شايد هيچ فرد ديگري، حتي نزديکترين دوستانش هم تا به حال به او نگفتهاند. ميفهمد که نگاه رئيسجمهور ايران به مسائل، از جنس ديگري است. او فقط تأييد ميکند که «بله، من واقعاً عاشق مردم کشورم هستم.»
آقاي خامنهاي براي اينکه باز هم به اورتگا روحية بيشتري بدهند، برايش مثال ميزنند: «مسلمانان لبنان، نيروهاي آمريکا و فرانسه را از آن کشور بيرون کردند و اسرائيل را با وضعي فضاحت بار از لبنان راندند. و شما ميدانيد، اين اولين بار است که اسرائيل با قدرت سلاح از جايي بيرون رفته.» اورتگا که قوت گرفته است، با همان ادبيات صحبت ميکند: «در مورد جنگ شما با صدام هم قطعاً همين است. تاريخ نشان داده که تجاوز عليه مردمي که با دولت خود و در خودشان، يکپارچه هستند، نتيجهاي جز شکست ندارد.» و جواب ميشنود: «تجربة تکيه به ملت، تجربة مشترک ما و شماست. ما در برابر تهديدهايي که از طرف آمريکا و همسايگان شما به نيکاراگوئه ميشود، در کنار شما هستيم و هميشه و همهجا از شما دفاع خواهيم کرد. ما شما را بهعنوان يک کشور کوچک، اما مقاوم در برابر بزرگ ترين قدرت، يعني آمريکا، همواره مطرح ميکنيم. سرگذشت شما شباهتهاي بسياري به سرگذشت ما دارد. فقط شانس شما اين است که همساية ديوانهاي مثل صدام نداريد.»
با اين شوخي بسيار جدي، صحبتها تمام ميشود و اورتگا خداحافظي ميکند. چند خبرنگار ايراني اورتگا را در حياط دوره ميکنند و از اين ديدار ميپرسند. اورتگا با ادبياتي که چند دقيقه پيش شنيده، جواب ميدهد: «ما در نيکاراگوئه انقلابي کرديم که شباهتهاي زيادي به انقلاب اسلامي شما در ايران دارد. شما شاه را از کشورتان بيرون کرديد و ما «سوموزا» را.» بعد وارد حرفهاي عادي و گسترش روابط بين دو کشور ميشود و اينکه از آقاي خامنهاي براي سفر به نيکاراگوئه دعوت کرده و خودش هم در آينده قصد دارد به ايران برود.
در طرف ديگر هم، خبرنگاري فرصت پيدا کرده که در مورد اين ديدار از آقاي خامنهاي سؤال کند. ايشان در مورد ديدار ميگويند: «کشور نيکاراگوئه در تهديد نيروهاي دستنشاندة آمريکا، در همسايگي کشورشان و همچنين در تهديد مستقيم نيروهاي نظامي آمريکا نيز هست، به محاصرة اقتصادي و مشکلات گوناگون ديگر هم دچار است. ايشان شرح مبسوطي از وضع کشور را براي من دادند و ما از تجربيات خودمان، در مورد مقابلة با نيروهاي استکباري برايشان شرح داديم. تبادل تجربيات خيلي مهم است و بهخاطر شباهتهاي زيادي که کشور نيکاراگوئه با کشور ما، و انقلاب آنها با انقلاب ما دارد ـ و بهخصوص با توجه به اينکه جنبههاي مذهبي در انقلاب آنها هم مؤثر بوده و مذهب يکي از انگيزههاي آن انقلاب بود ـ تجربههاي ما ميتواند براي آنها بسيار مفيد باشد.»
خبرنگار سؤال ميکند: «آيا امکان برقراري مناسبات استراتژيک دراز مدت بين ايران و نيکاراگوئه وجود دارد؟» منظور خبرنگار همکاريهاي نظامي و مانند آن است که آقاي خامنهاي جواب ميدهند: «روابط ما الان خيلي خوب است. البته همان طوري که ميدانيد فاصلة مکاني و اقليمي ما خيلي زياد است و طبعاً اين يک محدوديتي را در برخي مناسبات ايجاد ميکند.»
چهارشنبه 12 ارديبهشت 65 هم تمام ميشود. روزي شيرين و پُربار و پُرکار. روزي که در ذهن چند نفر از سران کشورهاي تا حدي انقلابي، فراموش نشدني ميشود.
پنجشنبه، 13 شهريور 1365
برنامههاي پنجشنبه، با ورزش صبحگاهي شروع ميشود. خبرهاي ايران را به آقاي خامنه اي رساندهاند؛ بعثيها ديروز هم براي جواب دادن به عملياتها، شيميايي زدهاند. با اينکه ميدانستهاند اين کار در اجلاس به ضررشان تمام ميشود، اما باز هم زدهاند. دشمن، ديوانهاي است به نام صدام، که پول نفت اعراب متعصب و حمايت قدرتهاي متکبر؛ پُررو و جسورش کرده.
مقامات ايراني به محل برگزاري اجلاس ميروند. امروز هم برنامهها زياد و فشردهاند. آقاي خامنه اي با معاون رئيسجمهور اندونزي و رئيسجمهور يمن جنوبي ديدارهايي عادي دارند.
«راجيو گاندي» درخواست ملاقات مجدد دارد. ديدار اول نخستوزير هند، پيش از سخنراني اصلي آقاي خامنهاي بود. راجيو گاندي تازه بعد از سخنراني متوجه شده که در آن ديدار، مخاطبش را خوب نميشناخته است؛ ايشان، قدرتمندتر و مؤثرتر از آني هستند که او فکر ميکرده.
با پيگيري فراوان توانست براي ديدار دوم وقت بگيرد. اينبار با تواضع و دقت بيشتري صحبت ميکند و البته، تمام همتش براي همکاري در مسائل مورد علاقه دو کشور است و بهشدت از بحث در مورد جنگ ايران و عراق فرار ميکند. بيشتر در مورد جنبش و بازخورد آن در مورد آفريقاي جنوبي صحبت ميکند. گاندي در مورد محل اجلاس بعدي سران هم با آقاي خامنهاي مشورت ميکند. مسبب اصلي ميزباني دورة قبل هند، در واقع ايران بود.
معمولاً ميزبان اجلاس سران عدمتعهد، در اجلاس سرانِ دو دورة قبل انتخاب ميشد، يعني شش سال پيش از برگزاري. سال 1355 (1976م)، اجلاس پنجم سران در «کامبو» پايتخت سيلان برگزار و در پايان آن، بغداد بهعنوان ميزبان اجلاس هفتم، براي سال 1361 (1982م) انتخاب شد. اجلاس ششم در «هاوانا» پايتخت کوبا بود، يک سال پس از انقلاب و يک سال پيش از آغاز جنگ. غيرمتعهدها پيروزي ملت ايران در انقلاب اسلامي را تبريک گفتند و با افتخار، عضويت ايران را در جنبش قبول کردند. قرار بود سه سال بعد از آن، در اجلاس بغداد، رياست جنبش، از فيدل کاسترو به صدام برسد. اما در اين ميان، جنگ آغاز شد و کشوري که ميخواست رئيس جنبش عدمتعهد شود به يک کشور عضو جنبش تجاوز کرد.
خيلي از اعضاي تأثيرگذار جنبش که از دوستان سنتي و قديمي رژيم عراق بودند، اصرار داشتند که اجلاس هفتم سران، در بغداد برگزار شود. برگزاري اجلاسي در اين سطح در بغداد، آنهم در اوج جنگ، پيروزي بزرگ و شيريني براي صدام بود، که حاضر نبود به هيچ قيمت، اين امتياز را از دست بدهد. به همين دليل کارهاي عمراني را با سروصداي فراوان آغاز و چهرة قسمت بزرگي از بغداد را ـ که قرار بود ميزبان سران کشورهاي مختلف جهان باشد ـ کاملاً عوض کرد. سالنهاي همايش، هتلها، بزرگراهها، پلها و... با ميليونها دلار هزينه، با پوشش رسانهاي و تبليغات فراوان، ساخته شد.
از نظر ايران، برگزاري اين اجلاس در عراق، يک بيآبروييِ بزرگ بود براي جنبش و در واقع مرگي براي آرمانهايي که جنبش براي آن تشکيل شده. مقامات کشور رسماً اعلام کردند که اين اجلاس به هيچ وجه نبايد در بغداد برگزار شود. در اين ميان فقط، دو کشور با ايران همراه بودند: ليبي و سوريه، که هر دو از دشمنان صدام به حساب ميآمدند. «قذافي» پر سروصدا بود، اما حرفش زياد مؤثر نبود. اما مخالفت «حافظ اسد» کمک خوبي بود براي فشار به جنبش. البته بعثيها هم بيکار نبودند. هر روز خبري از مصاحبة يکي از اعضاي جنبش پخش ميشد که «مکان اجلاس قابل تغيير نيست و من به بغداد خواهم رفت.» واقعيت هم همين بود. مصوبة قطعي يک جنبش بينالمللي، در اين سطح، به راحتي قابل نقض نبود. کاسترو هم بر ميزبانيِ بغداد اصرار کرده بود.
براي شکست رژيم عراق در اين صحنه، دو نقشة موازي ريخته شد؛ مبارزة سياسي و عمليات نظامي. از طرفي مقامات ايراني، با تمام قوا حرکت کردند تا اعضاي مهم را بر تغيير مکان اجلاس مجاب کنند، که نشانههايي از نرم شدنِ اعضا، ديده ميشد؛ از طرف ديگر، بايد روحية بسيجيِ رزمندگان اسلام به اين تلاشهاي سياسي کمک ميکرد.
يک سال مانده بود به اجلاس و صدام با تمام قوا تبليغ ميکرد که بغداد براي ميزباني آماده است. براي پايتخت يک کشور درگير جنگ، مهم ترين عاملِ آمادگي، امنيت است؛ چيزي که صدام مدام بر آن تأکيد ميکرد. بعثيها مدعي بودند که بغداد امنِ امن است. و اين ادعا بايد شکسته ميشد. ايران رسماً اعلام کرد که در اجلاس بغداد شرکت نميکند و اصولاً بغداد براي چنين برنامهاي امن نيست. پيام اين حرف واضح بود، اما بعثيها هرکاري که ممکن بود، براي امنيت بغداد انجام دادند. پيشرفتهترين تسليحات پدافندي فرانسه و شوروي را به ميدان آوردند و از چندين کيلومتر مانده به شهر، چندين خط آتش ايجاد کردند. جديدترين رادارها را هم بهراه انداختند تا کوچک ترين حرکتي در آسمان عراق از چشمشان پنهان نماند. خيال صدام که راحت شد، اعلام کرد که حتي يک کبوتر هم نميتواند خودش را به آسمان بغداد برساند.